Part 04

746 157 17
                                    

تقریبا یه ماه میگذشت و به امتحانات میان ترم نزدیک شده بودن.

روز به روز میگذشت و نگاه های بومگیو به یونگی با معنا تر میشد و این باعث حسودی یونجون و بد اخلاقی های اخیرش به برادر بزرگ ترش شده بود.

یونگی و جیمین دیگه اصلا با هم حرف نزدن. همیشه یونگی راهی رو پیدا میکرد تا از جیمین دور باشه و این باعث یواشکی دید زدنای جیمین و حسرت گذشته رو خوردن شد.

یونجون آخرین سوال امتحان رو پر کرد و بلند شد تا برگه رو تحویل بده.

بخاطر نزدیکی امتحانات میان ترم ازشون امتحان میگرفتن تا واسه امتحانات آماده شون کنن.

همیشه موقع امتحانا خرخون میشد و انقدر میخوند که نفر اول برگه شو پر میکرد و تحویل میداد.

برگه رو به مراقب کلاس داد و از کلاس خارج شد.

به طرف کمدای کنار در خروجی سالن رفت. (تو فیلما باید دیده باشین که هر دانش آموز کره ای یه کمد کوچیک داره)

به طرف کمد خودش که شماره 236 بود رفت و کلید رو از تو جیبش بیرون آورد و درشو باز کرد.

با باز شدن در گوشیشو از توش برداشت و دوباره درو بست.

وارد حیاط مدرسه شد و صفحه گوشیشو روشن کرد تا خودشو باهاش سرگرم کنه.

راستش این روزا رابطه اش اصلا با یونگی خوب نبود و این عذابش میداد. ولی داد هایی که سر برادرش میزد اصلا دست خودش نبود.

هر چقدر هم خودشو سرگرم میکرد نمیتونست به رفتارای بد این روزاش فکر نکنه! واقعا عذاب آور بود که هی سر برادرش فریاد میکشید و ازش هی ایراد میگرفت... ولی نمیتونست رفتاراشو کنترل کنه و این عذابش میداد.

آهی کشید و رو یکی از صندلی های تو حیاط نشست.

تعداد کمی تو حیاط بودن و این واقعا خوب بود که فعلا فضا ساکته؛ چون الان اصلا حوصله سر و صدا نداشت.

پسری از کلاس سوم 3 به طرفش اومد و گفت:«هی یونجونی امتحانو چیکار کردی؟... وای چرا میپرسم. تو که همیشه بهترین نمره ها رو میگیری!»

یونجون لبخند کمرنگی زد و گفت:«آممم نمیدونم. شاید امسال نتونم مثل سالای قبل باشم.»

پسر کنارش نشست و گفت:«چی شده یونجون؟... از چیزی ناراحتی؟»

_چیزی نشده مینهو

یونجون آدمی نبود که بخواد با کسی درد و دل کنه و از طرفی دوست نداشت به کسی بگه که "عاشق کسی شدم که منو به عنوان دوست میبینه نه بیشتر! و رو داداشم کراش سر سختی داره!" اصلا دلش نمیخواست اینا رو به کسی بگه! حتی به برادرش که محرم همه رازاشه!

مینهو دستشو رو شونه یونجون گذاشت و گفت:«هی! چهره ات داره داد میزنه که یه چیزیمه! بگو چی شده؟»

SunshineWhere stories live. Discover now