_یارو میزنم صورتتو میارم پایینا...
طرف با قیافه ی گنگی بهم نگاه کرد و گفت : چی؟
کلافه نفسمو دادم بیرون یادم افتاد طفلی فارسی بلد نیست که بفهمه چی میگم به کره ای گفتم : یعنی شما مطمئنید که خوابگاه پره دیگه ؟؟؟
با قیافه ی امیدواری بهش نگاه کردم و منتظر بودم چیزی جز حرف قبلیش از دهنش در بیاد .
اونم انگار میخواست سر به تنم نباشه ...
-چند بار میپرسی دختر ؟ پره دیگه برو
زیر لب زمزمه کرد عجب سمجیه ...
یه دفعه امپر چسبوندم
-یعنی چی من فقط دو ساعت پروازم تاخیر داشت ...مگه کشکه ؟
تیکه اخرشو دوباره به فارسی گفتم که یارو انگار براش مهمم نبود
-میری یا نگهبانو خبر کنم؟
نفسمو با حرص دادم بیرون و اگه میتونستم قطعا فحششم میدادم ... به طرف خروجی رفتم ...
چمدونمو محکم زمین کوبیدم...
حالا کدوم گوری برم ?
دست کردم تو جیبم تا ببینم کیه که این موقع نحس داره زنگ میزنه ...
خب عالی شد بابا ...
صدامو صاف کردم و سعی کردم با اروم ترین لحنی که میتونم صحبت کنم
-جانم بابا؟
صدای مهربونش تو گوشم پیچید .
-سلام عزیز بابا نگفتم شما وقتی رسیدی اول به من زنگ بزن؟
گوشیو تو دستم جابه جا کردم
-به جان نیما داشتم وسایلامو جابه جا میکردم
صدای نیما از اونور اومد ...
_ای فرومایه به من چیکار داری؟
خنده ای کردم و گفتم : مامان کجاست؟
نیما : دیدیم از دوریت داره افسرده میشه در نتیجه فرستادیمش خونه ی خاله تا یه دوری بزنه
_پسره ی بی ادب پشت سر مادرت حرف نزن
نیما اعتراضی کرد ...
-عهههه من که چیزی نگفتم
_بابا گوشت با منه ؟
-بگو دخترم...
- به مامان سلام برسون بگو رسیدم و مستقر شدم نگران نباشه خودم باز بهتون زنگ میزنم
- باشه عزیز بابا پولم به حسابت ریختم اگه بازم خواستی حتما بهم بگو
خودمو لوس کردم ...
-مرسی بابایییی
صدای نیما که داشت مسخرم میکرد خیلی واضح میومد ...
-عزیزم مواظب خودت باش
_ بابا از اون منگلم خداحافظی کن
بعد از حرف زدن باهاشون چقدر حس بهتری داشتم ... خوبه برام پول ریخت حالا مشاوره املاکی از کجا پیدا کنم؟
همونجوری رفتم وسط خیابان که با صدای ترمز سه متر پریدم بالا و با شوک به ون مشکی نگاه کردم ... خوبه نمردم وگرنه به عنوان بدشانس ترین ادم در تمام دوران که بعد صد سال تونسته بود بیاد کره ازم یاد میشد
شیشه های ماشین دودی بود و چیزی مشخص نبود یه خورده گردن کشیدم دوتا ون مشکی بود .
راننده ون جلویی که دید خیلی دارم لفتش میدم بوق کوتاهی زد که فکر کنم معنیش همون گمشو کنار وقتمونو نگیر بود منم انگار نه انگار که چند دقیقه ای راهشونو گرفتم پشت چشمی نازک کردم و از خیابون رد شدم ولی تا لحظه ی اخر چشمم عین فضولا روی شیشه ی ماشین بود ...
کی بودن ؟
به سر در مشاور املاکی نگاهی انداختم و وارد شدم
مردی که پشت میز نشسته بود با دیدن من سریع بلند شد و کمی خم شد
-سلام خیلی خوش امدین بفرمایید
و با دستش به صندلی جلوی میزش اشاره کرد
تشکری کردم و نشستم ...
مرد عینک روی چشمش رو جابه جا کرد و گفت : بفرمایید چه کمکی از من برمیاد؟
-راستش من یه خونه ی کوچیک برای خودم میخواستم
- خب چند متر باشه و چند خوابه ؟
تکونی سر جام خوردم
-راستش برام مهم نیست در حد یه خوابم داشته باشه کافیه
_برای چه مدت ؟
- دارم اقامت دائم میگیرم ولی یک سالم حتمیه
-از کجا اومدین؟
-ایران
- خب عالیه من یه مورد خاص دارم که فکر میکنم به درد شما میخوره
فقط اسم شریفتون ؟
-نیل هستم .. نیل ارمان
از جاش بلند شد ...
-خوشبختم خانم ارمان من کیم سو جونگ هستم اگه مایلید بریم خونه و ببینیم ؟
به طبعیت از اون بلند شدم ...
_بله حتما .
YOU ARE READING
Foreign love
Fanfiction♡ ғoreιɢɴ love ♡ ◾ wrιтer : ɴυѕнιɴ ◾ ɢeɴre : roмαɴce | drαм | coмedy ◾ خلاصه نیل برای ادامه ی درس کشور کره و انتخاب میکنه ولی هیچوقت فکرشم نمیتونست بکنه که قراره با اکسو همسایه بشه ...