🌌chapter 45

46 17 3
                                    

با جیغ بلند پریماه همشون با ترس تکونی روی دوچرخه خوردن و بکهیون نزدیک بود پرت بشه تو باغچه ی کنارش رکاب زد و خودشو رسوند به پریماه تا بتونه باهاش حرف بزنه
-پریماه جان ... عزیزم میشه دهنتو ببندی ؟
پریماه که انتظار خشونت اخرشو نداشت اخمی بهش کرد
-به تو چه خب
بکهیون با حرص لباشو گاز گرفت . پریماه هر گربه ای که میدید که جیغ فرابنفش میکشید و یه دفعه جهت دوچرخه و عوض میکرد و براش هم مهم نبود که کسی کنارش هست یا نه ...
پسرها برای همین یا جلوتر ازش حرکت میکردن یا عقب تر هیچکس پا به پاش رکاب نمیزد و این و خود پریماه نمیدونست
پریماه زیرلب ادامه داد " خب به من چه اینجا پر از گربه اس اصلا همش تقصیر توعه"
بکهیون نگاهش کرد و متعجب گفت : من ؟ چرا تقصیر منه ؟
"چون اگه میوفتادی جلو گربه ها موهای تو رو میدیدن خودشون از ترسشون میرفتن کنار " پریماه با لحن حق به جانبی گفت و بکهیون در جواب این حرف مسخره اش فقط تونست بگه
-هه هه هه خندیدم
رکاب زد و افتاد جلو ... بحث کردن باهاش بی فایده بود چون این دختر ساکت نمیشد
بعد از یک ساعت کامل دوچرخه سواری حالا همشون وسط چمن های نمدار ولو شده بودن
چانیول : من گشنمه
چانیول اولین نفری بود که اعلام کرد و چن هم بهش اضافه شد
بکهیون : و چقدر جالب تر که منم همین حس و دارمچقدر جالب که منم همین حس و دارم
اینبار شیومین به حرف اومد " قسمت جالب ترش اینه که من کوله ی خوراکی و جا گذاشتم"
چن و بکهیون و چانیول که سه تاشون خیاری کنار هم افتاده بودن با این حرف یه دفعه نیم خیز شدن
چانیول : شوخی میکنی هیونگ؟
شیومین با لحن بامزه ای گفت و درازکش شد روی چمن
_مگه من با تو شوخی دارم بچه ؟
لی مداخله کرد " حالا مگه چی شده ؟ وسط بیابون که نیستیم"
تاعو : وسط بیابون نیستیم ولی فکر نمیکنم این ساعت سوپر مارکت باز باشه
کای به شونش زد و به مغازه ی اونور پارک که چراغش چشمک میزد اشاره کرد
-فکر نکن تو فقط نگاه کن
بکهیون : خب خبر خوبی بود حالا یکی بره خوراکی بخره
پریماه : واقعا گشنتونه ؟
چن : تو گشنت نیست؟؟؟؟؟
چن یه جوری ازش پرسید که پریماه حس میکرد شاید باید گشنش باشه و این حس سیری که داره الکیه
-ولی شما شام قرمه سبزی خوردین
چن چند بار به شکمش زد و گفت : ای بابا پریماه جان این غذاهای ایرانی به مزاج من سازگار نیست در اینکه خوشمزه بود شکی نیست ولی خب سریع هضم میشه
پریماه که یه دستش زیر چونش بود پوکر گفت : اینی که تو میگی ما راحت باهاش هفت هشت ساعت سیریم
شیومین : شما چون ایرانی هستین با غذاهاتون حس میگیرین مثل تو که دفعه پیش گفتی رامیون سیرت نمیکنه ولی ما اونو به عنوان وعده ی غذایی میخوریم و تا چند ساعت هم سیریم
فقط نگاهش کرد از یه طرف عقلش داشت میگفت درسته همینی که شیومین میگه عقلانیه ولی از طرف حس میکرد واقعا عقلانی نیست این توجیح حتی یک ذره هم قانعش نکرده بود ولی حرفی نداشتکه در دفاعش بگه
لی با مهربونی همیشگیش با اینکه اونم مثل بقیه رکاب زده بود و خسته بود اما از جاش بلند شد و بهشون نگاه کرد
-کی با من میاد ؟
با تکون نخوردن پسرها فهمید که قراره تنهایی خودش بره براشون خرید بکنه
پریماه با بی حرکت بودنشون متعجب گفت : چرا کسی بلند نمیشه؟
لی جوابشو داد" چون نمیخوان پول بدن خودم میرم"انقدر این لحظه پریماه حس کرد در حق لی داره ظلم میشه که با یه حرکت مچ لی و گرفت و کشید پایین که باعث شد لی ای که توقع این حرکت و نداشت بیوفته روی زمین
لی شوکه به پریماه نگاه کرد تا بفهمه علت این کارش چیه که پریماه با اخم رو به پسرا گفت : هرکی گشنشه خودشم میره خوراکی میخره
دست لی و محکم تر گرفت تا یه وقت دلرحمیش باعث نشه که دوباره بلند بشه
البته لی اگر قصدی هم برای بلند شدن داشت در کل الان کنسل شده بود .
مگه دیوونه بود دستشو از دست پریماه بکشه بیرون ؟ اونم وقتی که طرف اون در اومده بود ؟
حالا از اون طرف پسرها بودن که با دهن باز داشتن نگاهشون میکردن .
نمیدونستن از حرکت پریماه شوکه باشن یا تغییر رفتار یهوییش با لی یا جوگیر بودنش ؟
بکهیون مبهوت و خوشحال از اینکه داره همه چی درست میشه و پریماه هنوز هم همون وضعیت قبل و حفظ کرده بود ضربه ی ارومی به چن زد و بعد با نگاهش به چانیول اشاره کرد و چن هم انقدر خر نبود که ندونه منظور بکهیون چیه برای همین ایستاد و چانیول و صدا زد تا دنبالش بره و چانیول هم با همون نگاه شوکه پشت سر چن راه افتاد
چند دقیقه تو سکوت سپری شد و هیچکس جرئت حرف زدن نداشت ولی خب بکهیون انگار زیاد براش مهم نبود
-میگم پریماه ...
پریماه که اخماش یکم باز شده بود به بکهیون نگاه کرد و بکهیون با سر به دستاشون اشاره کرد و با حسودی واضحی گفت : میتونی دیگه دستشو ول کنی فکر نمیکنم جایی بره
پریماه یه دفعه دست لی و ول کرد و نگاهش و داد یه ور دیگه و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده و لی هم که دستش به جایی بند نبود با چشماش رای بکهیونی که به خواستش رسیده بود خط و نشون کشید

Foreign love Où les histoires vivent. Découvrez maintenant