کای : نیل اشتباه رفتی ...
با حواس پرتی گفت : ها ؟
کای نفسشو با حرص بیرون داد و دوباره حرکتو برام انجام داد و نیل هم ازش تقلید کرد " خوبه ؟"
- اره الان درست شد ...
کش موهام و محکم کردم و نگاهی به سالن انداختم .هر کدوم از بچه ها داشتن هر وری یه حرکت میزدن تنها کسی که بیکار بود دی او بود که فقط جلوی آینه وایساده بود و خودشو نگاه میکرد
-کای میشه یه لحظه برم ؟
کای دهنش باز شد که سریع گفتم : خواهش میکنم خواهش میکنم
و دستامو تو هم گره کردم و اوردم بالا
کای اخمی بهش کرد : اگه بری دیگه یادت نمیدم ...
خودمو لوس کردم " نه جونگینی من مهربونه یادم میده "
- بزغاله میگم یادت نمیدم
صدامو یه خورده بردم بالا " سیاه سوخته میگم یادم میدی "
کای اعتراض کرد : یااا ...من کجام سیاه سوخته است؟
دست به سینه شدم " همه جات "
کای با شیطنت گفت : مگه همه جامو دیدی ؟
خجالت کشیدم ”بمیر کیم جونگین ...نذار سهونو صدا کنم ”
پوزخندی زد " هه منو از اون جوجه فوکولی میترسونی ؟"
- پس بهتره با کیونگ صحبت کنم
- چطور ؟
-که شب بهت غذا نده دیگه ...
کای خنده ای کرد .
- دی او به حرف تو گوش نمی کنه ...
خودشم زیاد از چیزی که گفت مطمئن نبود
ابرویی بالا انداختم " اتفاقا میدونی که خیلی همه از من حرف شنوی داره"
_از جلوی چشمام دور شو نبینمت
خوشحال از پیروزی به دست امده بالا پایین کنان رفتم طرف کیونگسوسهون به بالا پایین پریدنای نیل نگاه کرد و خنده ی کمرنگی رو لبش اومد امروز اصلا فرصت نشده بود باهاش حرف بزنه صبح که تو ماشین خواب بود از وقتی هم که از ماشین پیاده شدن موقعیتش پیش نیومد با فکر اینکه وقت نهار میتونن با هم حرف بزنن لبخند روی لبش پر رنگ شد
کیونگسو تو حال خودش بود که با سنگینی وزنی خم شد عقب . تازه نگاهش به نیل افتاد که عین کوالا ازش اویزون شده بود
سهون نگاهش به این صحنه افتاد و به سرعت اخماش تو هم رفت نمیدونست حساس شده یا نیل داره بی فکر عمل میکنه...
دی او دادی زد " یاااا"
نیل از پشتش پرید پایین " جونم پنگوئن؟"
دی او اخمی کرد " کمرم درد گرفت ...مگه میمونی ؟"
نیل به سمت بالا نگاه کرد یعنی داره فکر میکنه " امممم نمیدونم بالاخره حیواناتم باید یه جوری با هم ارتباط برقرار کنن
دی او دستی به موهاش کشید " از دست تو چه کنم ؟"
لبخند دندون نمایی زد " شکر خدا "
- اره حتما ...حالا چیکار داری ؟
- نگو که مزاحمم!!!
- اتفاقا مزاحمی ...
سری به نشونه ی تاسف تکون داد
- ای پنگوئن بی رحم ...راز سنگ دلیت در چیه ؟
بی حرف بهش نگاه کرد .
من منی کردم " کیونگی ... "
با اون چشمای درشتش بهش خیره شد " چیه ؟"
ضربه ی ارومی به دستش زد " اینجوری نگاهم نکن "
-یعنی نگاهت نکنم ؟
بی حوصله گفت : بیخیال ... دخترایه اینجا باهام خوب نیستن
- کدوماشون ؟
_بیشترشون
کیونگی با جدیت گفت : بهشون توجهی نکن ...همه ی گروه های دختر از اینکه میبینن یه دختر جدید وارد اس ام شده که اتفاقا با اکسو هم کارمشترک می کنه میسوزن و این که تو از یه کشور دیگه ای و خوشگلتر از همشونی به این سوزش دامن میزنه ...خیلی از دخترا مخصوصا تو کمپانی خودمون هستن که خودشونو به ما میچسبونن ولی هیچ کدوم
بهشون توجهی نمی کنیم ...
با تعجب گفتم : واقعا ؟
سرشو تکون داد و چانیول اشاره کرد " مثلا همین چانیول " منتظر بهش نگاه کرد .
-یکی از دخترای کمپانی از هر راهی استفاده کرد تا خودشو بندازه بهچانیول ...
نیل شوکه گفت : انداخت ؟
- خودت چی فکر میکنی؟ درسته رفتاراش یه خورده بچه گونس ولی کودن نیست تو این موارد خیلی زرنگه
نیل به چانیول که داشت ادایه میمون و در میاورد نگاه کرد . بهش نمیخورد زرنگ باشه
- یا همین سهون ...
سریع واکنش نشون داد " سهون چی ؟"
- یکی از اعضای ردولوت خیلی خودشو میچسبونه به سهون
ابروهامو تو هم کشیدم " ایرین ... میدونم ... صبر کن ببینم از فعل حال استفاده کردی منظورت چیه ؟"
با ابرو به پشت سرم اشاره کرد " یه نگاه بنداز "
سریع برگشت و به پشتش نگاه کرد دخترهای ردولوت دور اکسو جمع شده بودن و بلهههه سهونم بینشون بود و از قضا ایرین کنار سهون ایستاده بود .
چشماشو ریز کرد و سهون زیر نظر گرفت . مثل همیشه همون قیافه ی پوکر و داشت ولی چه فایده که ایرین دستشو دور بازوی سهون حلقه کرده بود و باهاش لاس میزد ؟
(دوستان به طرفدارایه ردولوت برنخوره این فقط فیکه و من هیتر هیچکس نیستم )
نفسمو با حرص دادم بیرون ... باز خداروشکر که سهون بی توجهه بهش . با دیدن خنده ی بلند سهون چشماش چهارتا شد . ای درد اوه سهون تو شب کارت به من میوفته دیگه گریه هاتم ببینم به همین اندازه بلند یا نه مرتیکه ی یبس
رو به کیونگی گفتم : چیکار کنم الان ؟
نگاهی بهشون کرد " نمیدونم ولی من نمیام جلو
با تعجب گفتم : چرا ؟
-حوصله دردسر ندارم
لپشو کشیدم " اخ قربونت برم که انقدر نازی من برم سهونو پس بگیرم "
کیونگی برگشت طرف آینه و گفت : فقط سعی کن گیس کشیراه نیوفته
با خنده گفتم : قول نمیدم
بهشون نزدیک شدم کریس اول از همه متوجهم شد و بهم اشاره کرد که کنارش وایسم ممنون از توجهش لبخندی بهش زدم و کنارش ایستادم . همشون منتظر بودن که ما به هم سلام کنیم ...ولی من و اونا عین ماست به هم زل زده بودیم که آخر بکهیون طاقت نیاورد گفت : خب ...نیل اینا اعضای ردولوت ...دخترا اینم نیل...
تو معذوریت قرار گرفته یا نگرفته و نمیدونم ولی بی میل سرشونو کمی خم کردن و سلامی بهم کردن و منم مجبوری زیرلب جوابشونو دادم و ناخوداگاه پشت چشمی نازک کردم که نگاهم به سهون افتاد . چشماش داشت میخندید بیشتر نتونستم به چشماش نگاه کنم چون ایرین دوباره ازش اویزون شد
-سهون شی تازگیا زیاد نمیای کمپانی
سهون نیم نگاهی بهش کرد و با گفتن " کاری ندارم اینجا " بحثو بست ولی خب من همچنان چشمام روی دست های ایرین رو بازوی سهون قفل شده بود که دستی و روی کمرم حس کردم
لی : پوست لبتو کندی بسه
تحت تاثیر لحن همیشه ارومش لب هام و ول کردم و به چشماش نگاه کردم . خیلی وقت بود که لی عوض شده بود و از هممون دوری میکرد و من علتشو نمیدونستم ...
یه دیواری دور خودش درست کرده بود که حتی جرئت پیدا نمیکردم برم جلو ولی هر وقت بهم نگاه میکرد چشماش پر از حرف بود
اخرم طاقت نیاوردم و گفتم : لی ؟؟؟
_جان...بله
نیل نفهمید چرا جانم و با بله عوض کرد نمیخواستم پیگیرش بشه
-چیزی میخوای بهم بگی ؟
- چطور ؟
-اخه نگاهت انگار داره باهام حرف میزنه ولی من نمیفهمم چی میخوای بهم بگی
لی لبخند تلخی زد ...میخواست بگه اگه قرار به فهمیدن بود باید خیلی زودتر میفهمیدی نه الان ولی به جاش گفت : حرفی نیست که لازم باشه بفهمی
همونجوری هم که یهویی اومده بود همونجوری هم رفت
STAI LEGGENDO
Foreign love
Fanfiction♡ ғoreιɢɴ love ♡ ◾ wrιтer : ɴυѕнιɴ ◾ ɢeɴre : roмαɴce | drαм | coмedy ◾ خلاصه نیل برای ادامه ی درس کشور کره و انتخاب میکنه ولی هیچوقت فکرشم نمیتونست بکنه که قراره با اکسو همسایه بشه ...