🌌chapter 8

80 25 7
                                    

"نبود ؟" چانیول از شیومین که از یه کوچه ی بن بست اومده بیرون پرسید
شیومین نگاه اخری به کوچه انداخت و نا امید گفت : نه ... اینجا هم نبود
چانیول کلاهشو روی سرش جابه جا کرد ...
-اهههه دارم دیوونه میشم ... یعنی کجاست ؟ نکنه واقعا حالش بد شده باشه ؟
تیکه ی دوم حرفشو از شیومین با نگرانی پرسید
-مگه برات مهمه ؟
چانیول حق به جانب گفت : معلومه که مهمه اون .. اون فنمونه اره فنمونه و از همه مهمتر که دوستمون هم هست
شیومین نگاه عاقل اندر سفیهی بهش کرد
-تو که یه چیز دیگه میگفتی
چانیول سرشو انداخت پایین . همیشه همین بود برعکس قد درازش روحیه حساس و لطیفی داشت و نه با کسی بد حرف میزد نه انتظار داشت کسی باهاش بد حرف بزنه
- من فقط ... انتظار نداشتم بکهیون اونجوری باهام حرف بزنه
شیومین لبخندی به دونسنگ نازک نارنجیش زد و سعی کرد دستشو دور
گردنش بندازه ولی فقط الکی کش اومد .
-بکهیون عصبانی بود وگرنه هیچوقت باهات اینجوری حرف نمیزد
چانیول نیشش سریع باز شد...
اره میدونم ولی تو بهش نگو ناراحت نیستم تا بیاد ازم عذرخواهی کنه الانم بیا زودتر نیل و پیدا کنیم وگرنه قبل از نیل من از سرما میمیرم
.
.
.
.
عروسک کوچولویی و روی زمین دید ... محض کنجکاوی برداشتش و به محض دیدنش شوکه شد ...این که عروسک خودش بود . این وسط چیکار میکرد ؟ قطعا یکی انداختش دیگه . میتونست برای نیل باشه ؟
سهون سرشو تکون داد و با گفتن احمقی به خودش عروسک و تو جیبش چپوند و راه افتاد . برای چی باید نیل عروسکشو داشته باشه ؟
به چن که از کوچه ی بغلی اومد بیرون نگاه کرد لازم نبود سوالی بپرسه
چون چن گفت : اینجام نبود بریم خیابون بالایی
.
.
.
.
.
دی او از وقتی که پسرا رفته بودن کنار تلفن نشسته بود هر لحظه توهم میزد که داره زنگ میخوره . از اون طرفم نگاهشو از در ورودی برنمیداشت که یه وقت نیل نیاد و اون از دستش بده .اینکه کاری نمیکرد بیشتر کلافه کرده بودش داشت حرص میخورد که چرا باهاشون نرفته یه نفرم یه نفر بود برای کمک ولی باز خودشو قانع میکرد که وجودش الان توی خونه بیشتر نیازه .
به صندلی تکیه داد و نفسشو اروم داد بیرون فقط امیدوار بود سالم پیداش کنن
.
.
.
.
انرژیش داشت تحلیل میرفت و پاهاش درد گرفته بود ساعت یازده شده بود و وقتی کسی بهش زنگ نزده بود یعنی هنوز پیداش نکرده بودن .
کجا و باید میگشت دیگه ؟ انقدر غرق فکر بودش که چاله ی جلوی پاشو ندید و سکندری خورد دستشو به عنوان تکیه گاه استفاده کرد تا کامل نخوره زمین که از شانس بدش تیکه شیشه ای که لی نمیدونست از کجا پیداش شد فرو رفت تو دستش و به همون سرعت خون ازش زد بیرون .
لعنتی گفت و از جیبش دستمال پارچه ای که چن تو جیبش گذاشته بود در اورد و با یه حرکت شیشه و از دستش در اورد و سریع دستمال و دور دستش پیچید . زخم بزرگی نبود ولی انگار عمقش زیاد بود چون دستمال داشت به سرعت رنگ قرمز به خودش میگرفت . میدونست این دستمال زیاد جوابگو نیست و باید به خونه برگرده تا بتونه قرص بخوره .
بین دوراهی گیر کرده بود از یه طرف نگران نیل بود از یه طرف این زخم براش مشکل ساز میشد . اخرم دستمالو محکم تر تو دستش فشار داد و تصمیم گرفت تا جایی که میتونه مقاومت کنه .
پسرا خیابون اصلیه که خونشون توش بود به لی سپرده بودن که همونم پر از فرعی بود حدودا نصفشونو گشته بود ولی هنوز تموم نشده بود .
حدود یه ربع دیگه هم ادامه داد ولی داشت ضعف میگرفتش و دستمال کاملا خونی شده بود . با دست سالمش داشت شماره سوهو میگرفت که برمیگرده خونه که صدای ضعیفی به گوشش رسید
.
.
.
گوشی پایین اورد و دقیق تر گوش داد ... اره دقیقا صدا از کوچه ای میومد که جلوش ایستاده بود . بدون فوت وقت رفت تو کوچه سرش یکمی گیج میرفت ولی ممکن بود این صدا صدای نیل باشه به خودش گفت این اخرین کوچست و جلوتر رفت ... کوچه کاملا تاریک بود و تنها یه تیر چراغ برق برای کل کوچه بود و نمیدونست که هدفشون از یه تیر چراغ چی بوده ...
صدا گریه ی یه دختر واضحا داشت به گوشش میرسید ولی کسی و نمیدید چند لحظه صبر کرد تا چشماش به محیط عادت کنه ...چند قدم دیگه جلو رفت که جسم مچاله شده ای و تو تاریکی دید .
خودش بود ...
"نیل ؟ "
.
.
.
نیل با شنیدن اسمش سریع سرشو بلند کرد و گریه اش قطع شد . انقدر تو تاریکی مونده بود که لازم نبود حتی برای دیدن لی که زیر نور ایستاده بود دقت بیشتری به خرج بده .
بدون اینکه دست خودش باشه از جاش بلند شد و دوید سمتش ... لی مثل یه ناجی بود براش .
خودشو پرت کرد تو بغل لی که باعث شد لی یه قدم پرت شه عقب " خیلی ...تر ...ترسیده بودم ...فک...فکر میکردم ...که دیگه کسی پیدام ..نمی...نمیکنه " با گریه ای که اجازه نمیداد نفسش بالا بیاد گفت.
لی هنوز شوکه بود دستاش دور ورش اویزون بود ولی بعد از حرف نیل دستاشو بالا اورد و اروم دور کمرش حلقه کرد
-اروم باش نیل من اینجام ... الانم میبرمت خونه باشه ؟
نیل ازش جدا شد و اشکشو پاک کرد یکم خجالت میکشید ولی از کارش پشیمون نبود انقدر ترسیده بود که هر کس دیگه ای هم تو این لحظه میدید بغل میکرد . لی پلیوری که روی لباسش پوشیده بود در اورد و یقشو از سر نیل رد کرد . نیل بدون حرف بقیشو خودش انجام داد .
انقدر قیافش کیوت شده بود که لی ناخوداگاه لبخندی زد
بینیشو بالا کشید و گفت : خودت سردت نیست ؟
- نه تو مهم تری الان ... بریم ؟
نیل سرشو تکون داد " اره اره فقط .." با عجله به سمت کیفش رفت و از روی زمین برداشتش
-الان میتونیم بریم دیگه وگرنه تو یخ میزنی
و خنده ی ریزی در ادامش کرد ولی خندش با دیدن دست لی خشک شد . لی با تعجب به واکنش نیل نگاه کرد که با گرفتن دستش تو دست نیل فهمید برای چی بوده
-دستت ... دستت چی شده ؟
لی که نمیخواست نگرانش کنه دستشو از دستش کشید و پشتش قایم کرد .
-چیزی نشده یه زخم کوچیکه
" یه زخم کوچیکه انقدر خون اومده ؟ " نیل بهت زده پرسید
" نگران نباش چیز مهمی نیست " لی با لحن اطمینان بخشی گفت که با صدای بلند نیل پرید بالا
-یعنی چی مهم نیست ؟ کل دستمال خون شده اونوقت مهم نیست ؟ حتما باید بمیری تا مهم بشه ؟ باید سریع بریم خونه ... این زخم نیاز به پانسمان داره
دست سالم لی و تو دستش گرفت
-منو ببر خونه زود باش
لی که شوکه شده بود بدون حرف راه خونه و پیش گرفت ...ترجیح میداد
با این نیل الان بحث نکنه . انگار نه انگار داشت مثل یه بچه گربه گریه میکرد چند دقیقه پیش...
*********************
لی روی مبل نشسته بود و نیل هم جلوی پاش زانو زده بود . دی او با جعبه کمک های اولیه ای که تو این ماه دومین بار بود ازش استفاده شده بود وارد پذیرایی شد
"زنگ زدی به بچه ها ؟ " لی از دی او پرسید
دی او جعبه و دست نیل داد و خودشم روی مبل نزدیک لی نشست
-به سوهو زنگ زدم گفت بهشون میگه
نیل با شرمندگی گفت : ببخشید واقعا همه ی اینا تقصیر منه
دی او : این چه حرفیه توام بالاخره دوست مایی
نیل دستمال دست لی و باز کرد و با دقت زخمو وارسی کرد ... فقط زیادی خون اومده بود و الان نسبت به قبل خونریزیش کمتر شده بود و نیل نمیدونست که لی به محض رسیدن به خونه قرصشو خورده وگرنه الان دیگه خونی نداشت
"سرت چطوره نیل ؟ " لی خیره به چسب سرش پرسید .
نیل بدون اینکه نگاهشو از زخمش بگیره با بتادین مشغول شستشوی زخم شد که لی از شدت سوزشش پرید بالا .
-شما نمیخواد نگران من باشی وضعیتت چندان با من فرقی نداره ... میسوزه ؟
به لی نگاه کرد و لی ابرویی بالا انداخت " انتظار داری نسوزه ؟ "
دی او به حرفش خندید و نیل هم با لحنی که مشخص بود خندش گرفته
گفت : این برای اینه که باید بیشتر مواظب خودت باشی .
لی که مشخص بود داشت کلافه میشد گفت : بابا یه زخمه کوچیکه دیگه چرا سخت میگیری ...
نیل معترض گفت : برای کسی که هموفیلی داره زیاد راحت نمیگیری ؟
لی و دی او با تعجب بهش نگاه کردن . انتظار نداشتن که بدونه
دی او : تو میدونی ؟
نیل با لحنی که داشت از دی او تقلید میکرد ...
-نه گوگولی فقط تو میدونی
دی او چپ چپی بهش نگاه کرد ...
-به من نگو گوگولی
نیل چشمکی بهش زد " باشه گوگولی "
لی که داشت به بحثشون میخندید یه دفعه یه انگشت تو لپش فرو رفت . به قیافه ی ذوق زده ی نیل نگاه کرد .
-همیشه دلم میخواست چالتو فشار بدم ... چه قدر گودههه ...
تیکه ی دوم حرفش اصلا با لی نبود داشت با خودش حرف میزد . بالاخره به خودش اومد و فهمید که باید دستشو برداره و دست لی و زودتر پانسمان کنه به اندازه کافی احساس راحتی کرده بود...
*******************
بکهیون زودتر از همه اومد تو خونه و نیل و بغل کرد .
نیل که شوکه شده بود فقط دستاشو دورش حلقه کرد .
-اقا من خوبم ...
بکهیون ازش جدا شد و اخمی بهش کرد
-مگه باید خوب نباشی ؟
دستشو به کمرش زد ...
-اصلا کجا بودی تو ؟
"گم شده بودم ؟ " نیل سوالی پرسید .
-خودم میدونم گم شده بودی اصال چجوری گم شده بودی نباید شمارتو بهم میدادی ؟
نیل نتونست جوابشو بده چون چانیول پرتش کرد اونور ...
-چقدر زر میزنی ... خیلی نگرانم کردی .
تیکه ی دوم حرفشو به نیل گفت . نیل با چشم هایی که از تعجب گرد شده بود گفت : برای من ؟
چانیول مثل خودش چشماشو گرد کرد .
-اره برای تو
سوهو کنار چانیول قرار گرفت
_انقدر چرت و پرت گفتی دیگه کسی باورت نمیکنه
چانیول خودشو پرت کرد روی مبل و دستاشو تو هم گره کرد...
-اصلا با همتون قهرم ... هیشکی دوستم نداره...
نیل لبخندی بهش زد ...
-حالا قهر نکن با من دوست شو
چانیول لبخند دندون نمایی زد...
-من که گفتم دوستیم
چانیول مثل پسر بچه هایی بود که فقط قد کشیده بود چقدر کیوت بود نیل دلش میخواست لپشو بکنه . نگاهش برای لحظه ای به سهون افتاد واقعا لقب پوکر برازنده اش بود ... هیچ حسی صورتش منتقل نمیکرد .
سهون بی توجه بهشون از پله ها بالا رفت ... سرش به شدت درد گرفته بود ترجیح میداد بخوابه تا اینکه تو جمعشون باشه...
با رفتن سهون نیل هم اهنگ رفتن زد
- من خیلی ازتون ممنونم که برای بار دوم نجاتم دادین و همچنین متاسفم که اگه بخاطر من به دردسر افتادین
و برای بار دوم جلوشون کمی خم شد .
_من دیگه میرم
کریس : به سلامت
" کریس " این سوهو بود که به کریس هشدار داد .
کریس شونه ای بالا انداخت : خودش گفت
چن : چرا نمیمونی ؟
-برم خونه راحت ترم هم من استراحت کنم هم شماها
تاعو دستشو گرفت ...
-اگه تو خسته ای ما هم خسته ایم همینجا بمون
نیل نمیدونست چه بهونه ای بیاره ...
-اخه من ...
کای پرید وسط حرفش
-چقدر ناز میکنی نیل ...
نیل سریع گفت : نه نه من ناز نمیکنم
بکهیون اشاره ای به چانیول کرد .
-حتما این با این گوش های درازش ناز میکنه ...
کاملا طبیعی بود که بکهیون چانیول و اذیت کنه ولی این حرف الان به این معنی بود که چانیول بیا با من اشتی کن و چانیولم راحت قبولش کرد.
- به گوش های من چیکار داری کوتوله ؟
بکهیون پشت چشمی نازک کرد .
-برای مثال گفتم
-خب برای مثال چرا دی او و نگفتی ؟
دی او : چرا باید منو بگه ؟ من که گوش هام دراز نیست
چانیول با حاضر جوابی گفت : به جاش چشمات وزغیه
دی او میخواست جوابشو بده که نیل با ذوق گفت : نگوووو چشماش به این خوشگلی
همشون زل زدن به نیل ...
نیل که حس میکرد زیادی ذوق کرده نیششو سریع جمع کرد
دی او ازش طرفداری کرد ...
-حالا یه نفرم که از چشم های من خوشش اومد شما چپ چپ نگاهش کنید.
********************
با اس ام اسی که بکهیون با مضمون " پنج دقیقه دیگه تاب کنار ویلا میبینمت " از خونه بیرون زده بود و الان روی تاب نشسته بود ولی خبری از بکهیون نبود . باد داشت شاخه ها و تکون میداد و تنها چیزی که باعث ترسم تو این باغ ویلا بزرگ نمیشد وجود نورایی بود که سر تا سر نصب شده بود . البته یه ویلا پر از دوازده تا پسر در نتیجه موندنم تو این خونه راحت تر شده بود .
یه آلاچیق بزرگ و باربیکیو بودش که حال میداد توش پارتی بگیری و فقط بخوری . نیل با فکر خودش خنده ای کرد ولی خندش با دیدن وسایل بازی هایی که چند قدم اونور تر بودن بیشتر شد . میله ها بارفیکس و تاب های دونفره و تک نفره که فقط یه سرسره کم داشت
"مگه مهد کودکه ؟"
"بالاخره یه جوری باید سر خودمونو گرم کنیم یا نه ؟" نیل با شنیدن جواب از بکهیون که پشتش ظاهر شده بود فهمید که فکرشو بلند به زبون اورده
با بکهیون به طرف تاب دو نفره ای رفت و بکهیون منتظر شد که اول اون بشینه و بعد هم پتو مسافرتی نازکی که باخودش اورده بود روی شونه هاش انداخت
-بابا جنتلمن ...
بکهیون ابرویی بالا انداخت و کنارش نشست
_پس چی ؟
پتو و روش مرتب کرد و با زیرکی سعی کرد از زیر زبونش حرف بکشه
_خب خانم نیل نگفتی
نیل میدونست منظورش چیه ولی خودشو زد به اون راه
-چیو مستر بکهیون ؟
-دیشب که فرار کردی ولی امشب باید بگی چی شد
نیل با لحنی که اعتراض داشت گفت : چرا انتظار داری چیزی شده باشه ؟ بابا فقط راه خونه و گم کردم .
انقد مطمئن گفت که خودشم داشت باورش میشد ولی نمیدونست بکهیون چرا باور نمیکنه .
با دست سرشو هل داد .
-بچه برو خودتو سیاه کن ... این حرفا بقیه و خر میکنه نه منی که اینکاره ام ...یعنی میخوای بگی راهی که نزدیک یه ماهه مداوم میری میای و گم میکنی؟ با من که دیگه نه دخترم
-بکهیون اگه چیزی بود بهت میگفتم ...قطعا . وقتی چیزی نمیگم یعنی چیزی نبوده دیگه
بکهیون که هنوزم میدونست یه چیزی و مخفی میکنه ولی نخواست بیشتر بهش فشار بیاره چون بعضی وقتا فشار نتیجه ی عکس میداد مثل همون کاری که کمپانی باهاشون میکرد و اونا میپیچوندن ... بک از طرز فکرش خندش گرفته بود انگار که نیل دخترشه و اونم پدری که میخواد نصیحتش کنه
_پس اگه چیزی شد اولین نفر من باید باشم .
نیل هوفی کرد ...
-گفتم تویی دیگه
بکهیون از جاش بلند شد و نیل با تعجب نگاهش کرد "کجا ؟ "
بکهیون لرزی سر جاش رفت .
-ببخشیدا خانم همه که مثل تو پتو ندارن .
نیل از جاش بلند شد و پتو و پرت کرد تو بغلش .
-خیلی عالیه خودت میگی بیام اینجا بعدم دو دقیقه بعدش پشیمون میشی
بکهیون با حاضر جوابی گفت : خودت نباید قبول میکردی
نیل بدون اینکه جوابشو روش اونور کرد . بکهیون که فکر میکرد ازش
ناراحت شده گفت : حالا قهر نکن
-قهر نیستم این در به کجا میره ؟
و با سر به دری که به اشپزخونه راه داشت اشاره کرد .
بکهیون حالت نظامی گرفت و دستشو کنار سرش گذاشت .
-این در مستقیم میره مقر جناب اشپز دو کیونگ سو
نیل نیشش باز شد " عهههه چقدر خوب " و به سمتش رفت بکهیون که حالا پتو دستش بود روی تاب ولو شد و پتو و روی خودش کشید .هوای خوبی برای ریلکس کردن بود.
****************
_سلام
دی او که مشغول اشپزی بود با دیدن نیل بهش لبخند زد و سالم کرد .
-اون پشت چیکار میکردی تو ؟
نیل تیکه ای از قارچ خرد شده و کش رفت و تو دهنش گذاشت.
-با بکهیون حرف میزدیم .
البته معتقد بود حرف انچنایی هم نزدن. در قابلمه و برداشت و به محتویات توش نگاه کرد .
-چیه این ؟
-سوپ
نیل مطمئن بود از وقتی دی او دیده از سه بارش دوبارش سوپ بوده اون یبارم مرغ .
-بچه ها خیلی دوست دارن ؟
" نه " دی او با خونسردی گفت
نیل با تعجب نگاهش کرد .
-پس چی ؟
مجبورن بخورن چون چیز دیگه بلد نیستم درست کنم.
-چرا خدمتکار نمیگیرید ؟
دی او به کابینت تکیه داد و دستاشو ستون کرد .
-میبینی که ... نمیتونیم به کسی اعتماد کنیم
نیل باهاش کاملا موافق بود خیلی سخت میشد کیسی که مورد اعتماد باشه گیر اورد . نیل بعد از ظهر یه ته بندی کرده بود و زیاد گشنش نبود ولی دلش میخواست یه چیزی براشون درست کنه .
-میتونم منم یه چیزی درست کنم ؟
و سریع اضافه کرد " اخه فکر نکنم سیر بشن با این "
دی او با خوشرویی گفت : البته که میتونی فقط چی میخوای درست کنی ؟
-یه چیز ساده تو فقط کمکم کن
.
.
.
دست های شسته شدشونو به سمت بالا گرفت بودن . هردوتاشون هم زمان زدن زیر خنده .
نیل بین خنده هاش گفت : به چی میخندی ؟
دی او : تو اول خندیدی نمیدونم من
نیل دستمالی از روی میز برداشت تا دستاشو خشک کنه .
-من به حالتمون خندیدم مثل کسایی بودیم که انگار میخوان برن اتاق عمل
دی او دستمال و ازش گرفت ...
-خب منم تو همین فکر بودم ... حالا چیکار کنیم خانم سراشپز ؟
"امم خب جناب دستیار لطفا موادی که میگمو حاضر کنید تا من یه حرکت هایی بزنم " و دولا شد تا از کابینت ماهیتابه در بیاره و در همون حینم چیزایی که میخواست و گفت : سوسیس به مقدار لازم ... سیب زمینی بزرگ سه عدد و گوجه فرنگی حدود ...
سرشو از کابینت اورد بیرون و به دی او که رفته بود تو یخچال گفت : پنج تا ؟ نه نه شش تا خوبه
دی او رو هوا اوکی ای نشون داد و چیز هایی که نیل گفته بود و چید روی میز و نیل هم بالاخره موفق شد یه تابه درخور این جمعیت گیر بیاره .
دوتایی شروع به خرد کردن مواد کردن و دی او که حس میکرد این سکوت زیادی داره طولانی میشه به حرف اومد
-از خودت بگو
نیل سوسیس های خرد شده و با چاقو هل داد تو ظرف
-چی بگم ؟
" ای کیونگسو نامرد ... بهت گفتم صبر کن یه دفعه برای هممون تعریف کنه "
با ورود یهویی چانیول و لوهان نیل بهشون نگاه کرد . و از خودش پرسید یعنی انقدر کنجکاون ؟
دی او که میدونست یه خورده عجول بوده گفت : حوصلم سر رفته بود .
" ای دروغگو " لوهان به دی او گفت و یه تیکه سوسیس انداخت تو دهنش
-نیل براش تعریف نکنی ها چون همشو باید دوباره تکرار کنی .
_عه پس خوب شد به موقع اومدین
چانیول پشت چشمی براش نازک کرد
-بله پس چی
چن وارد اشپزخونه شد
-من گشنمه عه نیل توام اینجایی من گشنمه .
یه جوری عادی برخورد کرده بود که انگار روتین هر شبشون بود نیل و ببینن
نیل سوسیس ها و به سیب زمینی هایی که نسبتا سرخ شده بودن اضافه کرد و گفت : تا یه ربع ریگه حاضره
چن نگاهشو عین فضولا رو میز چرخوند ...
_الان چیزی نیست بخورم ؟
دی او : گفت یه ربع دیگه
" یاااااا چیو یه ربع دیگه میدونین ساعت چنده و من هنوز شام نخوردم ؟
" نیل با تن صدای چن پرید بالا . یه تیکه سوسیش چپوند تو دهنش که هنوزم باز بود
-میزو بچینی امادست
" عه عه تبعیض ؟ پس من چی ؟ " چانیول با لحن طلبکاری پرسید
-خودت بردار بخور
دی او و لوهان چن زدن زیر خنده
چن : ضایع شدی ؟ حالا هستشو تف کن
نیل میدونست الانه که صداش بره بالا و همینم شد
_نمیخواااام ما که دوست بودیم چرا جلوی اینا ضایعه ام کردی
و لباشو اویزون کرد...
"ایگووووو " نیل یه تیکه سوسیس تیکه برداشت
_بگو آآآ
چانیول مثل بچه های دو ساله تکرار کرد "آآآآ"
و با رضایت شروه به جویدن سوسینی که تو دهنش بود کرد

*گایز من زودتر تو تلگرام اپ میکنم اینجا یادم میره لطفا جمعه ها یا اینجا بهم خبر بدین یا تو تلگرام بهم خبر بدین

@nutella_222

Foreign love Donde viven las historias. Descúbrelo ahora