کریس رو به سوهو گفت : نباید چیزی بگیم ؟
سوهو : بهتره ما دخالت نکنیم ...
بکهیون : نمیدونستم صدای نیل انقدر بالا میره وگرنه ازش تو نت های بالاتر استفاده میکردیم
پسرا با حرف فان بکهیون خندیدن
تاعو که از صدای بلندشون ترسیده بود گفت : کاش رابطشونو به ما نمیگفتن حداقل کمتر دعوا میکردن
لوهان : اره انگار دعواهاشون بیشتر شده
شیومین که گشنش شده بود گفت : گشنمه ...برم صداشون کنم ؟
کای : نه هیونگ ... بزار تخلیه کنن خودشونو بعد ...
تاعو سرشو تو گوشیش کرد " خوبه دوست دختر ندارم "
چن : مگه کسی هم با تو دوست میشه ؟
تاعو اداشو در اورد " مگه کسی با تو دوست میشه هرچی باشه از توی قد کوتاه بهترم"
بکهیون سریع وارد بحث شد
-به قدش چیکار داری دیگه ؟؟؟ به قیافش گیر بدی یه چیزی ...
تاعو با تعجب گفت : تو چرا ناراحت شدی?
بکهیون حق به جانب گفت : بالاخره من و چن از یه نوع
محسوب میشیم ...آدم باید به هم نوع خودش کمک کنه ...
چن داد زد " یااا ....چرا خودتو با من جمع میبندی؟؟؟ تو کلا زیر زمینی...دی او بیشترمیخوره هم نوعت باشه تا من "
دی او سریع جبهه گرفت...
- به من چیکار داری؟
سوهو سری به نشونه ی تاسف تکون داد
-اون دو تا کم بودن اینا هم اضافه شدن
چانیول هر چی که میگفت بین صدای بلندشون گم میشد نمیتونستم بی تفاوت رد بشه ازشون بگه به درک هرکاری که میخواید بکنید ولی الان پریماه منتظر مونده بود میدونست همه ی اینا و داره میشنوه
-بسه دیگه جفتتون خفه شید برید گمشید یه جا دیگه مشکلتون و حل کنید
صدای چانیول انقدر عصبانی بود که اگه میخواستن هم نمیتونستن بیشتر ادامه بدن.
سهون نفسشو با شدت بیرون داد و دستاشو تو موهاش فرو برد نیلم سرشو انداخت پایین حرف چانیول درست بود نباید اینجا دعوا میکردن مشکل اونا ربطی به بقیه نداشت که با صداشون اذیتشون کنن
چانیول اخمی بهشون کرد . تا همین الانم زیادی پریماه و منتظر گذاشته بود با عجله از پله ها پایین رفت پاشو که روی پله سوم گذاشت حس کرد فرو رفت سکندری خورد نتونست دستشو به جایی بند کنه اخرین چیزی
که حس کرد ضرباتی بود که به کمرش وارد میشد
سهون و نیل با بهت به چانیولی که داشت از بیست و خورده ای پله قل میخورد میرفت پایین نگاه کردن....
همه ی پسرا با صدایی که هر لحظه داشت نزدیک تر میشد به طرف پله برگشتن . چانیول از روی آخرین پله رد شد و محکم با صورت خورد زمین و متوقف شد ...تا چند لحظه همشون شوکه بودن هیچ حرکتی نمیتونستن بکنن . با جاری شدن خون از سر و بینی چانیول دی او زودتر از همه به خودش اومد و دوید طرفش...
برگردوندش و سرشو تو بغلش گرفت
-چانیول ؟ چانیول ؟ چرا همتون نگاه میکنید ؟ یکی زنگ بزنه اورژانس
سهون و نیل به هم نگاهی کردن و سریع از پله ها پایین رفتن ...
********************************
با احساس تشنگی از خواب بیدار شد . کورمال کورمال با دستش دنباللیوانی شیشه ای چیزی گشت . با خالی بودن دستاش فهمید مثل همیشه یادش رفته آب بیاره ...
به درک کسی از بی ابی نمیمرد . پتو کشید رو سرش و چشماشو بست چند دقیقه ای گذشت ولی به غیر از وول خوردن کار دیگه نتونست بکنه با کلافگی پتو رو پرت کرد و بلند شد نشست زیر لب گفت: گه بخورم دفعه دیگه بدون آب بیام تو اتاق
از جاش بلند شد و با قدم هایی کشیده که نشون از خواب الودگیشو میداد از اتاق بیرون رفت ...
صدای گریه ای توجهشو جلب کرد . با گیجی به اطرافش نگاه کرد .
صدای کی بود ؟
هر قدمی که جلوتر میرفت صدای گریه بلند تر شنیده میشد جلوی اتاق پریماه وایساد ...یعنی چی شده ؟
برای چی نصفه شبی داشت گریه میکرد ؟ نکنه اتفاقی براش افتاده ؟ نتونست بیخیالش بشه به سمت اتاقش رفت در نیمه باز بود ...
روی صندلی نشسته بود و سرش روی میز بود . نمیخواست بترسونش . میدونستم اگه مستقیم ازش بپرسه چی شده حرف نمیزنه برای همین فقط به جهت دلداری جلو رفت.
مشخص بود داشته چت تصویری میکرده کسی پشت دوربین نبود و فقط یه اتاق خالی بود ...
پس چرا چت و قطع نمیکرد ؟
دستشو اروم روی شونه ی پریماه گذاشت پریماه با حس دستی روی شونه ای سرشو بلند کرد و با چشم های گریونش صورت پیمان و تشخیص داد . با دیدن پیمان دوباره گریه اش شدت گرفت و پیمان با بهت بهش نگاه کرد ...
میشه گفت خیلی کم گریه ی پریماه و دیده بود جزو اون دسته از دخترایی بود که سعی میکرد هیچوقت گریه نکنه یا اگرم میکنه اشکشو به کسی نشون نده ولی وقتی انقدر اشکارا داشت گریه میکرد یعنی یه چیز مهمی شده بود .
پریماه و از روی صندلی بلند کرد و دستاشو دور شونه اش حلقه کرد .
پریماه که سینه ای برای تکیه کردن پیدا کرده سرشو به سینه اش تکیه داد پیمان انقدر منتظر موند تا خودش به حرف بیاد و پریماه هم وقتی حس کرد نمیتونه تحمل کنه به حرف اومد
_دا...داش..
ارومتر شده بود ولی هنوز داشت هق هق میکرد
روی موهاش دست کشید ...
- جونم ؟
-نکنه ... نکنه ...چیز ...چیزیش بشه ...
- کی ؟
پریماه به سوالش توجهی نکرد ...
- نکنه ...بمیره ...
خودشو از بغل پیمان کشید بیرون با ترس گفت : اگه بمیره چی ؟؟؟ من بهش قول داده بودم میرم میبینمش وای ...من ...اون ...چان ...
پیمان نمیفهمید چی میگه حقم داشت ... حتی تا به حال اسم کسی به نام چان هم به گوشش نرسیده بود
-چان کیه ؟ چرا بمیره اخه ؟
پریماه خودشو از بغل پیمان بیرون کشید و موهاشو که دورشو گرفته بود با یه دست جمع کرد که دوباره سرجاشون برگشتن
-نمیدونم ... هیچی نمیدونم فقط کیونگسو الکی نگران نمیشه نیل جیغ نمیکشه ...لی ...
چند لحظه مکث کرد .... حتی سختش بود در مورد حرف بزنه ...
-اون الکی داد نمیزنه
پیمان هیچ ایده ای نداشت در مورد کی یا چی حرف میزنه فقط میدونست
خواهرش انگار به چان بیش از حد وابسته است
_تو بگو چیکار کنم...
-پریماه من حتی نمیدونم راجب چی داری صحبت میکنی
پریماه با ناراحتی پلک زد که دوباره اشکاش ریخت رو گونه هاش...
- فقط بگو چیکار کنم ...
پیمان اشکاش و پاک کرد و با دستاش صورتشو قاب گرفت ...دلت میگه چیکار کنی خواهری؟؟؟
پریماه تو چشماش نگاه کرد ...
-دلم ؟
پیمان سرشو تکون داد ...
- دلم ...دلم میگه برم کره
YOU ARE READING
Foreign love
Fanfiction♡ ғoreιɢɴ love ♡ ◾ wrιтer : ɴυѕнιɴ ◾ ɢeɴre : roмαɴce | drαм | coмedy ◾ خلاصه نیل برای ادامه ی درس کشور کره و انتخاب میکنه ولی هیچوقت فکرشم نمیتونست بکنه که قراره با اکسو همسایه بشه ...