مثل رفت دوباره اعضا به همون شکل نشستن تنها با یک فرق ... اونم اینکه کای دیگه کیونگ و بهم قرض نداد و هرچقدر هم التماس کردم و خودمو و مظلوم کردم هیچی که به هیچی ...نمیدونم احتمالا بعد از برگشت از سر فیلم برداری تو قلبش سنگ کاشته بودن ...
در نتیجه من افتادم کنار سهونی که از وقتی راه افتاده بودیم یا نگاهش به پنجره بود یا چشماش بسته بود و در کنارشم منی بودم که از وقتی نشسته بودم و ماشین راه افتاده بود انگار سوزن گذاشته بودن زیر کونم چون اروم نمیگرفتم و دلم میخواست یه غلطی بکنم یا حداقل یه حرفی بزنم ...
به طرف راستم که سهون نشسته بود نگاه کردم اروم صداش کردم ...
-سهون ...
هیچ ریاکشنی ازش ندیدم هدفونش تو گوشش بود ولی مطمئن بودم که خاموشه چون اون دفعه یادمه وقتی روشن بود کنار گوشش یه لامپ ریزی روشن بود ...
این دفعه همراه با صدا زدنش ضربه ی ارومی هم به پهلوش زدم...
-اوه سهون
بالاخره افتخار داد و با اخم محوی که روی صورتش نشسته بود بهم نگار کرد . حتی تکیه ی سرشم از صندلی برنداشت ...
-چیزی شده؟
واقعا کنجکاو بودم چون من کاری نکرده بودم که بخواد بهم اخم کنه ولی بدون اینکه اصلا محلم بذاره سرشو چرخوند طرف پنجره ...با چشم های گرد شده به ریاکشنش نگاه کردم . وات؟؟؟؟ این چرا اینجوری کرد ؟
به خودم جرات دادم و هدفونشو از گوشش کشیدم پایین ...
با دیدن قیافش حدس زدم میخواد سرم داد بزنه و منی که تجربه ی داد زدنشو چند بار از نزدیک شنیده بودم سریع دستمو روی دهنش گذاشتم و خیره تو چشماش گفتم : هیییس هیییس ببخشید کارم اشتباه بود ولی اروم باش بچه ها چیزی نفهمن باشه؟
صورتش داد میزد عصبانیه و حرکتی هم مبنی بر اینکه حرف منو قبول کرده نکرد ولی من بهش اعتماد کردم و دستمو برداشتم ...
خداروشکر انگار به حرفم گوش داد ...
تا الان با دوازده نفرشون برخورد کرده بودم و میدونستم که هر کدوم اخلاقاشون چجوریه و تقریبا دستم اومده بود البته سهون و دروغ نگم نه زیاد چون مطمئن بودم که حتی خود پدر مادرشم فازشو درک نمیکنن
ولی یه چیزی و فهمیده بودم اونم اینکه از بی محلی بدش میاد برای همین برای اینکه دوستیمون و رو حالت safe نگه دارم باد علتشو میپرسیدم
با ملایمت گفتم : میشه بهم بگی چی شده؟
چند لحظه نگاهم کرد ... انگار میخواست یه چیزی و از چشمام بفهمه نمیدونم فهمید یا نه ولی به حرف اومد " مهم نیست"
سرمو خم کردم به سمتش " به من ربط داره؟"
پوزخندی زد " یعنی فقط به تو ربط داشته باشه مهمه برات ؟"ابروهامو بالا بردم" خب خودت تایید کردی که از من ناراحتی حالا شما بفرمایید چی شده تا من عذر خواهی کنم"
زبونشو به لباش کوتاه کشید " نیازی به عذر خواهیت نیست ... چیزی برای عذرخواهی نیست یعنی" و زیر لب با خودش ادامه داد " اصلا چیزی هم نیست که به من ربط داشته باشه" و یه دفعه نگاهم کرد و گفت : دفعه اخرتم باشه انقد صمیمی باهام برخورد میکنی
شوکه بهش نگاه کردم... من که چیزی نگفتم این چه مرگشه ؟ حالش خوب بود که ... احمقی به خودم گفتم و پشتمو بهش کردم ... این برای بار هزارم بود که اینجوری قهوه ایم میکرد و منَ برای احمق بازم صحبت باهاش تلاش میکردم ...
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Foreign love
Фанфик♡ ғoreιɢɴ love ♡ ◾ wrιтer : ɴυѕнιɴ ◾ ɢeɴre : roмαɴce | drαм | coмedy ◾ خلاصه نیل برای ادامه ی درس کشور کره و انتخاب میکنه ولی هیچوقت فکرشم نمیتونست بکنه که قراره با اکسو همسایه بشه ...