🌌chapter 29

52 22 7
                                    

با حس نفس تنگی چشمامو باز کردم که همون موقع ماسک روی دهنم قرار گرفت . دی او مثل همیشه بدون اینکه کسی بهش بگه حواسش به همه چی بود .
خیلی وقت بود که دی او جایگاهش از بایس به برادر تغییر کرده بود بدون اینکه خودش بدونه ...
خواستم ماسک و بردارم که دستشو روی دستم گذاشت
-دست نزن فعلا
زمزمه کردم : حالم خوبه
دی او نمیخواست بگه که تو خواب نفست بند اومده بود و نگه حواسم نبود مشخص نبود چی میشه چون همین الانشم نیل تو نگاهش شرمندگی بود .
-فعلا برش ندار
ناخوداگاه تو چشماش اشک جمع شد و دی او خیره به چشماش گفت : گریه نکن
ولی حرفش بیشتر مثل محرک برای نیل عمل کرد چون اشکاش از چشماش سر خورد پایین
-ببخشید
-تو حرف نزنی من میبخشمت .... دست نزن
با تیکه ی دوم حرفش دست نیل و از روی ماسک زد کنار . نیل نمیخواست اذیتشون کنه ولی از وقتی دیده بودشون پسر ها همیشه همراهش بودن بدون اینکه شکایتی بکنن موندن نیل واقعا نمیدونست اگه با پسرا اشنا نمیشد چجوری میخواست اینجا سر کنه ؟
دی او از بین حرفاش " برو بیرون " و فهمید
_من نمیرم بیرون
یعنی خیال نیل و راحت کرد که فکر نکن بخاطر گریه هات میرم بیرون تا راحت باشی
نیل سرشو به طرف دیوار چرخوند تا نگاهش به دی او نیوفته دست خودش نبود ولی واقعا اشکاش بند نمیومد
چند ضربه به در خورد و چن با یه سینی وارد اتاق شد
لبخندی زد و گفت : داروهاتو اوردم
چن با دیدن نیل با تعجب از دی او پرسید : این چشه؟
دی او نیم نگاهی بهش کرد
-داره لوس میکنه خودشو حواست باشه بهش من برم دستشویی
چن سینی روی میز کنار تخت گذاشت و خودشم کنار نیل نشست .
نیل اروم زمزمه کرد : خیلی اذیتتون میکنم نه ؟
چن اخمی بهش کرد " بهتر نیست دهنتو ببندی ؟" سریع گفت " نه نه نبند باید داروهاتو بخوری "
نیل وسط گریه به درگیری چن خندید که چن هم نیشش باز شد .
-افرین دختر خوب حالا هم خودتو جمع جور کن چون تاعو تو دستشویی بود بیاد ببینه داری گریه میکنی اونم میزنه زیر گریه و من نمیتونم جفتتون و با هم دلداری بدم
نیل براش سوال بود این وقت صبح چرا اینا بیدارن؟
.
.
.
.
.
_میری حرف میزنی میگی شرایطش مساعد نیست و دیگه نمیتونه ادامه بده
سوهو کلافه گفت : این ربطی به من نداره خودش باید صحبت کنه
_چرا ربطی نداره ؟ برو بگو قرارداد و فسخ کن
-چرا انقدر راحت حرف میزنی تو ؟ قراردادش سه ساله است
دی او خونسرد گفت : غرامتشو میدیم تازه چیزی نمونده چند ماه دیگه تمومه
سوهو بشکنی زد " افرین خب خودش داره تموم میشه چرا باید دخالت کنیم ؟ تازه دوباره میخواد تمدید کنه "
-نمیکنه
سوهو با تعجب گفت : خودش گفت ؟
-نمیذارم ... یعنی ما نمیذاریم
پریماه از راننده خواست کوچه ی پشتی ویلا پیاده اش کنه تا اینکه مستقیم ببرش جلوی در ...
اخه کدوم ادم عاقلی با دوتا چمدون جاسوس بازی در میاره ؟
-منه احمق
خودشو جواب خودشو داد و چمدون ها و با خودش کشید . برعکس دفعه ی پیش که هوا سرد بود با یه کت پشمی اومده بود ایندفعه کلا تاپ تنش
کرده بود با شورتک ...
نمیخواست از خودش تعریف کنه ولی واقعا از خودش راضی بود .پیراهن نخی هم که اول تنش بود و حالا دور کمرش گره زده بود .
بعد از پیاده روی حدود ده مین با دیدن ویلا جیغ ارومی کشید و پاهاشو روی زمین کوبید ...
چقدر احمق بود که فکر میکرد دیگه پاشو اینجا نمیزاره...
با باز شدن در سریع خودشو پشت دیوار قایم کرد و یادش رفت چمدون
ها هم قایم کنه فقط امیدوار بودی اونی که از خونه میاد بیرون اونقدری کور باشه که نگاهش به دوتا چمدون وسط کوچه نیوفته .
از شانس خوبش سهون اومد بیرون و پریماه نفسشو داد بیرون ...خطری تهدیدش نمیکرد چون سهون خدادادی کور بود ...
تیپ سفیدی زده بود هدفونش هم تو گوشش بود . احتمالا نیل بهش ساخته بود چون دهنش سرویس واقعا عکس ها در نشون دادن جذابیتش کم کاری میکردن ...سهون در و ول کرد سمت مخالف پریماه شروع به دویدن کرد حالا این
پریماه بود که عین اسب به طرف دری که داشت بسته میشد دوید .
اگه در بسته میشد هیچ شانسی برای سورپرایز کردنشون نداشت . چند قدم مونده به در تا جایی که میشد دستشو کش اورد که مانع از بسته شدن در بشه که موفق هم بود
ولی چهار تا انگشتاش به فاک رفت . بی صدا دهنش اندازه ی نهنگ ابی باز شد . نمیدونست این در لعنتی چرا انقدر سنگینه ...
تیکه ی سنگی که توی باغ افتاده بود و برداشت و گذاشت جلوی در .
همونطور که دستشو داشت جمع باز میکرد تا ببینه سالمه یا نه به طرف چمدون ها رفت و کشیدشون با خودش...

Foreign love Où les histoires vivent. Découvrez maintenant