🌌chapter 18

54 22 12
                                    

دی او و چانیول تو اشپزخونه مشغول درست کردن غذا بودن . بکهیون هم بیکار اون دور و بر میپلکید و هر چند دقیقه یک بار هم چیزی برای خوردن کش میرفت . شیومین و لوهان هم تو اشپزخونه نشسته بودن تا ببینن اوضاع از چه قراره.


دی او بعد از اندازه گیری اب برنج پلوپز روشن کرد و به چانیول که داشت گوشت ها و تو تابه سرخ میکرد تذکر داد : حواست باشه نسوزونیشون


چانیول نگاه از خود مچکری بهش کرد


-به نظرت اون کی بود گوشت و تو برنامه نابود کرد ؟


لوهانم به حرف اومد " راست میگه کیونگ یه مشت زغال سنگ تحویلمون دادی "


"اره اره مزه زهرمار میداد " بکهیون که دوباره وارد اشپزخونه شده بود سریع گفت


دی او قاشق به دست با چشم هایی که پسرا معتقد بودن باز تر از این نمیشه زل زد بهشون "این اخرین شامیه که درست میکنم از فردا به فکر خورد خوراکتون باشید چون از گشنگی جلوم بمیریدم چیزی بهتون نمیدم"


پسرا با ترس اب دهنشون و قورت دادن میدونستن اگه دی او چیزی بگه عملیش میکنه . بکهیون پس گردنی به چانیول زد و گفت : هرچی دی او میگه همونو انجام بده حواستم باشه نسوزونیشون


و لبخند دندون نمایی به دی او زد : خودم ادمش کردم از دفعه بعد هر چی جلوش بذاری تشکر میکنه
دی او بی حرف روشو ازشون گرفت که با صدای زنگ در همشون سرشون چرخید بکهیون زودتر از همه دوید سمت در و داد زد : اومدن


بکهیون در و باز کرد و تا جایی که میشد نیششو باز کرد


-خوش اومدین


و تمرکزشو گذاشت رو بررسی پریماه . دخترا وارد خونه شدن و با پسرایی که زودتر از اشپزخونه اومده بیرون مواجه شدن .


پریماه اروم و با متانت داشت سلام میکرد و میشه گفت شگردش بود .


چون تو همین چند لحظه همشونو زیر نظر گرفته بود


-ببخشید ولی این چرا نصفش زیر زمینه؟


پریماه با تعجب چرخید طرف پسری که با چشم های هلالی شکلش روی خودش زوم شده بود . پس با اون بود ...


کسایی که پیششون بودن با تذکر اسم بکهیون و صدا کردن ولی بکهیون بی تفاوت با همون چشم های شیطونش زل زده بود به پریماه تا ببینه واکنشش چیه .


پریماه نگاه سر تا سری بهش انداخت و به حرف اومد " کی به کی میگه ؟ بقیه ی خودت کو؟"


لوهان و شیومین زدن زیر خنده . پریماه توجهش به دوتا پسری که داشتن میخندیدن جلب شد و بکهیون و دور زد و به سمتشون رفت .


دستشو دراز کرد طرف لوهان " سلام من پریماهم "


لوهان با خوشرویی دستشو تو دستش گرفت و گفت : سلام منم لوهانم

Foreign love Место, где живут истории. Откройте их для себя