از دیدگاه راوی p20

258 41 19
                                    

با عجله وسایلشو جمع کردو به سمت فرودگاه به راه افتاد
تنها چیزی که همراه خودش برد چند تیکه لباس و تعداد زیادی داروهای ارام بخش بود !
سوکجین دیگه مثل سابق رفتار نمیکرد و کمی عجیب تر از قبل به نظر میرسید
ولی زمانی که روی صندلی هواپیما نشست با خودش مدام تکرار میکرد :

___نه تو هنوز همونی فقط یه اختلال ساده اومده سراغت نباید به این زودی خودتو ببازی چون برای زندگیت هدف داری !

اما موضوعی پیچیده تر از بیماری سابقش رخداده بود اینو خودش هم درون خودش تحلیل میکرد و هر لحظه بین امید و نا امیدی دست و پا میزد حتی یه فرد هم زبون خودش توی هواپیما حضور نداشت که بتونه ساعتهای طولانیه رسیدن به کشور مقصد رو براش قابل تحمل کنه و رنج سفر اسونتر از چیزی که بود طی بشه و نجاتش بده ....
بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با افکار زجر اور و درد الودش به همراه نگاه های سراسر از تشویش به ساعت مچی گرون قیمتی که نامجون براش خریده بود به سئول رسید....

دستش روی ایفون ویلای تهیونگ میلرزید اما جرات فشردن زنگ برای فرار از حالت های عصبیش تشویقش کرد تا دکمه رو هر چه سریعتز بزنه ....

صدای بم و دورگه ی تلخش توی بلندگوی ایفون پیچید

____یااا......... کی هستی؟

____تو مستی تهیونگ ؟ یعنی منو نمیبینی؟

برق از چهره تهیونگ پرید و چشماشو روی هم مالوند تا واضح تر ببینه .....

اره خودشه ! سوکجین !

همونی که چند ساعت پیش به خاطرش یه شیشه ودکا رو تا اخر سرکشیده بود !

_____ تو.....تو......اومدی یا من توهم میزنم ؟

بی حوصله تر از اونی بود که بخواد با توجیهات عقلیش مستی رو از سر تهیونگ بپرونه خیلی بی پروا و فوری تصمیم گرفت یه فریاد بلند درست وسط کوچه بزنه تا در به روش باز بشه !

____بااااااازش کن این درو اه......

اولش خیلی جا خورد اما چون اون شخص سوکجین بود با شتاب زیاد به فرمان قلبش گوش داد و دکمه قفل رو محکم زد !

چند دفعه تا دم در حیاط دویید و زمین خورد اما درد استخوانهای پاهاش هیچ اهمیتی در قبال برگشتن سوکجین نداشت و یه جورایی طبیعی و اجتناب ناپذیر به وجودش رسوخ میکرد .......

شاید اسمش عشق باشه !

اما سوکجین به خاطر مشکلاتی جدیدی که براش پیش اومده بود به محض دیدن تهیونگ توی اون حالت فجیع سرجای خودش مسخ شد و هیچ واکنشی مبنی بر علاقه ی گذشته یا حتی دلسوزی روی چهره اش مشاهده نمیشد!

____تو برگشتی سوکجیا ؟!

اینو با صدای خمار از مستی کل شیشه داد زد و از خوشحالی اشک ریخت ......

اما یه لبخند یخ روی لبای پفی جین شایستگی یه عکس العمل خوب در برابر این استقبال پرشور رو نداشت ......

____چه توقعی داری وقتی جیمین رو از خودت روندی ؟

___چی؟

جهانش از حرکت ایستاد انگار یه سطل اب جوش و سرد رو همزمان با هم به دروازه ی قلبش پاچیدن !
با تعجبی ناشی از صورت رنگ پریده اش پرسید:

____ هان ؟ جیمین؟




وسوسهWhere stories live. Discover now