از دیدگاه شوگا p9

278 50 8
                                    


صدای تشویق همه رو می شنیدم اما دلم پیش کوکی بود اون نمیتونست راه بره و من هیچ کاری از دستم بر نمیومد
نگاهش سرد و بی روح بود انگار که دلش میخواست مراسم هر چه سریعتر تموم بشه .....

با مهربونی صدام زد

(شوگا؟)

با نگاهش یه عالمه محبت ریخت تو دلم .....

(جانم ؟)

(دوستت دارم)

باور نکردم با اون حال خرابش داره بهم انرژی میده که بتونم مراسم رو با شادی مدیریت کنم...

(اگه بگم حاضرم همین الان بمیرم برات باور میکنی؟)

(چرا حرف از مردن میزنی ؟)

چشماشو روی هم بست و دیگه چیزی نگفت منه احمق فکر کردم خوابش برده !

صداش کردم و گفتم

(کوکو یه کم استراحت کن میدونم حالت زیاد خوب نیست ولی دیگه کم کم باید اماده شی عزیزم

کوکو؟

کوکو؟)

چون جوابمو نداد خیلی ترسیدم و فورا رفتم نزدیک ولیچرش
دستمو گذاشتم روی صورتش و تکونش دادم

(کوکو تو رو خدا جواب بده اصلا هر چی تو بگی میخوای مراسمو کنسلش کنیم؟)

قطره های سوزان اشک جلوی صفحه ی چشمامو گرفتن برای یه لحظه شاید جنون بهم دست داد

از روی ولیچر بلندش کردم و فریاد زدم

( دارم دیوونه میشم)

لای چشماشو باز کرد و فقط یه کلمه گفت و از حال رفت

(قرصام)

یهو یادم افتاد که یه قرص مخصوص برای کنترل حالتهای مغزیش باید بخوره
با عجله کشو رو کشیدم و قرصشو زیر زبونش گذاشتم ....

بعد از ده دقیقه دستاش جون گرفت و دستامو فشار داد
بدون اینکه بفهمم سرمو روی سینه اش گذاشتم و هق زدم

( حتی فکرشم نکن یه لحظه تنهام بزاری من میخوامت حتی اگه خدا نخواد بهم برسیم مطمعن باش تو تا ابد توی روح و افکار من نفوذ کردی و هیچ کس نمیتونه جاتو تو قلبم پر کنه ....)

دستای مهربون کوکی رو لای موهام حس کردم که خیلی اروم داره روی ریشه هاش حرکتش میده اون خیلی خوبه میدونست که چقدر تشنه ی این نوازشم و ازم دریغش نمیکرد

سرمو از روی سینه اش برداشتم و تو چشمای زلالش خیره شدم

(مراسمو کنسل میکنم اشکال نداره)

(نه من میخوام باشه)

(ولی تو حالت خوب نیست قربونت برم)

(ما به پولش نیاز داریم و البته برای منم سخت نیست میتونم روش های جدید و خلاقانه ی تو رو برای عشق بازی حسش کنم)

(اخه من تو رو چه جوری ببرم؟)

(میتونی وانمود کنی که داریم فیلم بازی میکنیم مثلا به مهمونا بگو معشوقه ی من خودشو به خولب زده و لوس کرده بعدش بهشون یاد بده که چه جوری باید کاپلشونو از خواب بیدار کنن هوم؟)

(فکر خوبیه وانمود میکنیم تو از قصد خوابی اینجوری بی حال بودنتو متوجه نمیشن )

(ولی قول بده ابنباتی که توی دهنم میزاری نگاه نکنی میخوام خودت حدس بزنی که مزه اش چیه باشه؟)

(اگه غلط تشخیص بدم مهمونا ازم ناامید میشن )

(منم ازت ناامید میشم)

( خیلی سختش کردی کوکو)

(نترس باهات قهر نمیکنم)

(پس به جاش چیکار میکنی؟)

(میتونم به این فکر کنم که اگه به خاطر این بیماری مردم با معشوقه ی جدیدت بوسه ی ابنباتی رو تجربه میکنی و برات تبدیل به خاطره ی تلخ نمیشه چون باید اینقدر تمرین کنی تا مزه ها رو یاد بگیری )

(میدونی با این حرفت من کشتی؟)

(مشکل خودته یا امشب میبری یا صاحب معشوقه ی جدید میشی!)

(چرا با من اینکارو میکنی کوکو؟)

(اخر مراسم بهت میگم)

^^

به نظرتون چرا کوکی این چالش رو برای شوگا درست کرد؟

وسوسهWhere stories live. Discover now