از دیدگاه سوکجین p18

300 41 22
                                    

تهیونگ به شدت گریه میکرد تا جایی که به خاطر اون میخواستم از تصمیمم منصرف بشم
ولی هرچقدر بیشتر فکر میکردم دلایل منطقی تری به نظرم میومد که باید به همراه نامجون به استکهلم برم
حقیقتا هزینه های درمانی من زیاد بودن و تهیونگ شغل پردرامدی نداشت و نمیتونست از پس مخارجم بر بیاد و تازه کلی به شوگا و کوکی هم بدهکار شده بود
اما نامجون چون از یه خانواده ی ثروتمند بود میتونست از لحاظ مالی منو ساپورت کنه تا نگرانی بابت تهیه داروهام نداشته باشم
اگه در نهایت پیشنهاد تهیونگ رو قبول میکردم برخلاف خواسته ام باعث ازارش میشدم این چیزی بود که از اولم در موردش کلی فکر کردم تا جیمینو به زندگیش وارد کنم که از من دست بکشه ....
تهیونگ باید جیمینو خوشبخت کنه من یه بار این رابطه رو خراب کردم اما اینبار خودم باید برای ساختن دوباره اش به هر دوشون کمک کنم تا منو ببخشن
از طرفی هم نامجون کلی با امید و ارزو برگشته بود کره تا منو ببینه و در مورد ایندمون یه بار دیگه صحبت کنه
من عشق اولمو زیرپا گذاشتم تا با تهیونگ یه زندگی عاشقانه بسازم چون اون موقع تصورم این بود که اون میتونه بهتر از مونی بهم محبت کنه
درسته که احساسات تهیونگ نسبت به من هنوزم عمیقه و اون پسر خونگرمیه ولی تا یه زمانی متعلق به من بود و دیگه سهم من نیست و باید ادامه ی زندگیشو با جیمین تقسیم کنه
سرنوشت میخواست مدتی رو کنارش باشم تا قدرتمندتر به طرف نامجون برگردم
اینبار دیگه نامجونو نا امید نمیکنم و از اعتمادش برای بهتر شدن زندگیمون به بهترین وجه استفاده میبرم....
هیچ وقت
و هرگز اون روز توی فرودگاه رو یادم نمیره که تهیونگ هق هق میزد و کت نامجونو میکشید و میگفت :

____مونی قول بده بعد از اینکه اقامت سوکجین تو استکهلم قطعی شد گاهی بیاریش اینجا تا من ببینمش باشه؟

و نامجون با اون قیافه ی جدی و خشکش پوفی کرد و خیلی سرد جواب داد

____باشه حالا ولی تو هم باید یه قولی بهم بدی

تهیونگ درست عین بچه ها پاشو به زمین کوبید و به نشونه ی اعتراض گفت :
____ازم چیزای سخت نخواه خب؟

نامجونم پوزخندی زد و جواب داد

____هنوزم از رو نرفتی تو بازم داری واسه من شرط میزاری؟

تهیونگ دستای بی رحم نامجونو تو دستاش گرفت و التماس کرد :

____ ارتباط منو با سوکجین قطع نکن باشه؟

به من یه نگاه عمیق کرد و به طرف تهیونگ برگشت و گفت

____که بازم سوکجین رو اغوا کنی؟

گریه هاش شدت گرفت و جیمین از پشت محکم بغلش کرد

_____نه فقط اجازه بده هفته ای یکبار بهش تلفن بزنم و صداشو بشنونم باشه؟

ابروهاشو بالا انداخت و گفت:

_____نه ماهی یکبار!

من دست نامجونو کشیدم و گردنمو براش کج کردم

_____خواهش میکنم مونی اون یه زمانی همسرمن بوده و حق داره که دلتنگم بشه لطفا اذیتش نکن باشه عزیزم؟

نامجون سرشو پایین انداخت و بعد از چند ثانیه تو چشمام زل زد

_____هنوزم دلت با تهیونگه؟

_____بس کن لطفا جلوی جیمین زشته !

_____نه واقعا میپرسم جوابمو بده

_____مونی تو دیگه الان به صورت رسمی و قانونی همسر منی این دیگه چه سوالیه اخه؟

____پس چرا میخوای باهاش ارتباط تلفنی داشته باشی؟

____چون تهیونگ الان دیگه دوست منه ....

_____مطمعن باشم؟

_____بخوای به این رفتارت ادامه بدی ......

نامجون حرفمو قطع کرد چون میدونست من فورا عصبی میشم

____باشه جلوی خودم بهش زنگ بزن قبول؟

____قبول

^^

بله مثل اینکه تصمیمات بر این شد که سوکجین از تهیونگ جدا بشه و به همسری نامجون در بیاد ....
سوالی داشتید درخدمتم ....

وسوسهWhere stories live. Discover now