از دیدگاه تهیونگp21

241 41 18
                                    

یه شوک قوی بهم دست دادو فریاد کشیدم

____نه من ناراحتش نکردم حتی باهم دعوا هم نکردیم تو از چی حرف میزنی؟

با پوسخندی مخلوط از احساس ترحم و تمسخر طبقه ی بالای ویلا رو بهم نشون داد و ازم پرسید

____فکر میکنی جیمین هنوز تو خونس؟

درسته من و جیمین همیشه طبقه ی بالای هر مکانی رو برای غذا خوردن و رقصیدن یا حتی زندگی مشترک انتخاب میکردیم دقیقا برعکس سوکجین که طبقه ی اول همه ی خونه ها رو به خاطر درد های مشکوکی که من متوجهش نشده بودم میپسندید ......

انگشت اشاره اش به همراه نگاه های حسرت بارش روی شیشه های ویلا تنمو می لرزوند اما یه لحظه به درونم  برگشتم و خودمو مخاطب قرار دادم و پرسیدم : همه ی اینا فقط یه شوخی کثیفه مگه نه؟
نمیتونستم هیجاناتم رو بین خوشحالی از برگشتن سوکجین و احتمال رفتن جیمین مدیریت کنم برای دقایقی تمام قوامو جمع کردم و سرمو به طرف همون قسمتی که سوکجین نشونه گرفته بود چرخوندم و فریاد زدم :

____جیمیناااااااا

جوابی نیومد اما برای بار دوم که میخواستم صداش بزنم باید قوی می موندم و امیدمو به راحتی از کف نمیدادم پس دوباره از اعماق وجودم بلندتر صداش زدم :

______جیمیناااااا جواب بده لعنتی! کجااااااایی؟

چشمامو محکم روی هم فشار دادم و باور کردم که خبر سوکجین در مورد ترک خونه توسط جیمین حقیقت داشته !

اشکام بدون هیچ کنترلی از گوشه ی چشمام فواره زد و تارهای صوتی صدای خودم گلومو سوزوند و چشمامو به نگاههای بی روح و سرد سوکجین دوختم و با بغض گفتم

____آه .....نه !..... اون تا همین الان اینجا بود مگه کی رفته؟
من که اذیتش نکردم چرا......

سوکجین وسط حرفم پرید و با لحن تحقیر امیزی گفت

____هه! متاسفانه اینقدر خوردی که حواست نیست دو روزه جیمین ولت کرده شرط میبندم به غیر از ودکا حداقل چند باری هم درگ زدی اره؟

راست میگفت من ساعتایی زیادی تو خودم بودم و برای فراموش کردن خاطرات سوکجین از حد گذرونده بودم و به همراه اون ودکای همیشگی ام لا به لاش دوبار حشیش مصرف کرده بودم ....
و دقیقا زمانی سوکجین برگشت که من بخشی از قلبمو از دست داده بودم بدون اینکه روحم از این ماجرا خبر داشته باشه یا حتی هشداری از طرفش دریافت کرده باشم !

چرا جیمین ولم کرد فقط به خاطر اینکه دو روز مواد زدم؟

من که خیانت نکرده بودم بهش !

متوجه نشدم که چه طوری بهش صدمه زدم اما الان اینقدر پشیمونم که دلم میخواد خودمو منفجر کنم

همین حین که توی خونابه های متعفن افکارم دست و پا میزدم و جون میدادم نگاهم روی جهت نگاه سوکجین ثابت موند انگار که مشخص بود که از چیزی به غیر از فرار جیمین از خونه کلافه است و نیم نگاهش به چمدون کوچک همراهش دوخته شده ......

_____اخ وقتشه .... حواسم نبود

_____وقت چیه؟

____آمممم هیچی بیا بریم دنبالش .........

وسوسهWhere stories live. Discover now