از دیدگاه سوکجین p7

343 63 11
                                    


چشمامو باز کردم با رگبار نگاه های نمناک و هیجان زده همسرم روبه رو شدم ...
دلم میخواست ازش بپرسم پول دارو رو از کجا اورده ؟
با خودم گفتم شاید کوکی هزینه ی عروسیشو به خاطر من بخشیده ولی من نمیخام اون به خاطر من از برگزار کردن مراسمش دست بکشه ..‌‌...
کاش اجازه میدادن من میمردم اینکه ادم مجبوره با بیماری زندگی کنه از هر شکنجه ای بدتره ....
تهیونگ اروم به سمتم اومد و دستشو روی سرم کشید

《 خیلی میخوامت جین 》

خیلی وقت بود این حرفها رو ازش نشنیده بودم شاید به خاطر اینکه مریضم میخواد بهم روحیه بده اما من از اینکار متنفرم .....
سرشو نزدیک صورتم اورد فورا متوجه شدم که میخواد یه بوسه ی عمیق روی لبام بزاره
از خودم پرسیدم باید متوقفش کنم؟
اصلا من تمایلی به این بوسه دارم؟
خیلی بده که ادم به خاطر نیاز شدیدش به محبت مجبور باشه از یه محبت خالص تر چشم پوشی کنه
اونوقت ته ذهنم اون همه احساسات فوران کرده بهم التماس میکنن که اگه جلوی این بوسه رو بگیری دچار عذاب میشی ...

چرا تهیونگ باید منو تو این موقعیت بزاره ؟!

بالاخره تصمیم خودمو گرفتم که شجاع باشم و محبتی که به خاطرش از درون خورده میشم رو فراموش کنم و کاملا جدی با رفتارش مخالفت کنم

《 این کارو نکن ته !》

چشماشو خمار کرد و گردنمو تو مشتای محکمش گرفت

《 من به اجازه ی تو نیازی ندارم حتی اگه التماس کنی هم من حق دارم هر جور که دلم میخواد باهات تا کنم ....》

ته دلم خوشحال شدم که به اجبار باید به بوسه های شفا بخشش تن بدم
دیگه وجدانم راحته که من تسلیم نشدم بلکه شرایط منو تسلیم خودش کرده !
جوری بی حالم که توان مقاومت کردن و پس کشیدن خودمو ندارم پس راحت به همون حالتی که خوابیدم لباشو روی لبام حس میکنم
تازه است مثل میوه ای که از درخت چیده باشن
دهنش شیرینه
اره مزه ی اب دهنش انگار از چشمه های بهشتی پر شده
نفس های گرمش بهم انرژی میده
وقتی دستاشو میبره تو گردنم مطمعن میشم بهترین لذتی که میشه از کل مجموعه ی زندگی برد داشتن کسیه که اینطوری شبیه تهیونگ نوازشت کنه
جای دستاشو با هیچ کس نمیشه عوض کرد
اما یه حسی ته وجودم تمام این خوشی ها رو در عرض یه دقیقه تبدیل به زهرمار میکنه همونقدر تلخ همونقدر کشنده ......
کاش پای جیمین رو به زندگیم وا نمیکردم اگه تا لحظه ی مرگم تهیونگ پیشم بود وبعدش سراغ جیمین میرفت دیگه من عذاب نمیکشیدم چون نبودم ببینم به جای من داره با جیمین تمام موقعیت های معاقشه رو امتحان میکنه
از طرفی هم اگه قبلتر برای تهیونگ کاری نمیکردم پس نمیتونستم به خودم بگم عاشق ....
عشق واقعا چیه ؟
باید خودتو فاکتور بگیری کاری که کمتر کسی جرات انجام دادنشو داره
تهیونگ همیشه به خاطر من از همه چیش گذشته نباید منم جبران کنم ؟
که تازه فقط این یه جبرانه !
تهیونگ اول پیش قدم شده که منو به جای خودش تو اولویت قرار بده پس این بازی که اسمش عشقه فقط یه برنده داره کاری هم که من به خاطر تهیونگ انجام میدم یه جایزه است

《بازی عشق برنده نداره سوکجین》

《چی؟》

《چرا این همه تعجب میکنی ؟ من دارم در مورد شوگا حرف میزنم》

《مگه شوگا چیکار کرده ؟!》

《 اون به خاطر کوکی حاضر شده از وام ازدواجش بگذره پس
اگه مسابقه ی کی عاشق تره؟ بینشون برگزار کنی قطعا برنده نداره فکر کنم دیگه کل مسابقه منحل میشه
عشق مثل یه جاده ی دوطرفس که اگه یک طرفش از حرکت بایسته همه چیز متوقف میشه و ماهیتش تغییر پیدا میکنه 》

《خیلی عجیبی تهیونگ !》

《چرا ؟》

《منم داشتم به عشق فکر میکردم کاش هیچ وقت همدیگرو ملاقات نمیکردیم
بازی عشق ما محکوم به توقف میشه و احساساتمون نسبت به هم تغییر میکنه شاید بعدن یه جور دیگه ای همدیگرو دوست داشته باشیم》

《تو نمیتونی هیچ چیز رو پیش بینی کنی ولی هر اتفاقی هم بیافته یادت نره اگه وجودت توی سرنوشت من نوشته شده باشه
همه چیز به قوت خودش باقیه 》

《 تهیونگ منو فراموش کن تا اسیب نبینی 》

《 نمیتونم سوکجین من عاشقتم پس با این حرفها زجرم نده 》

^^
حدودا ۲۰ روز نبودم
هیچ کس دلش برای داستان تنگ نشده ؟
من کاملا این بیست رو بیماربودم و امتحان داشتم تازه دو تای دیگش مونده خیلی مریضم پس
دعا کنید لطفا برام

وسوسهWhere stories live. Discover now