از دیدگاه کوکی p11

260 44 2
                                    


کشش بوسه هاش طعم عشق و غم میداد ....

صدای جیغ کشیدن مهمونا رو میشنیدم و تمام تنم به لرزه می افتاد یا ما زیاده روی کرده بودیم یا مهمونا بیش از حد هیجان زده شده بودن ....

کم کم داشت نفسم میگرفت که شوگا گفت یک بار دیگه باید مزه ابنباتو تو دهنم بچرخونم تا از تشخیصش مطمعن بشه

اینبار اجازه دادم مدت زمان بیشتری ابنبات توی دهنم بمونه به طرزی که بوی نفسهامم مزه ی سیب شیرین میداد .....

شوگا بدون اینکه از قبل امادگی لازم رو برای شروع دوباره ی بوسمون برام ایجاد کنه به شکل غافلگیرانه ای بدنمو بین دستاش قفل کرد و تا جایی که نفس داشت لبهامو مکید و زبونش رو بارها توی دهنم چرخوند ......

روبه مهمونا برگشت و بلندگو رو برداشت و با اشتیاق فراوون داد زد :

(من طعم شیرین سیب رو از لب ها و دهن جانانم حس کردم اگه اشتباه میکنم میتونید سالن رو ترک کنید
ولی اگه درست تشخیص دادم برای مرحله ی بعدی ما رو همراهی کنید ...)

همه مهمونا با ایستادن و تشویق دستهاشون به شوگا اطمینان دادن که درست تشخیص داده ....

میکروفونی که روی میز کنارم بود و برداشتم و گفتم :

(من به عشق تو شک ندارم تو بهترینی عزیزم )

شوگا از حرکت من جا خورد و فورا به سمتم دویید و جلوم زانو زد

تعجب کردم و پرسیدم :چی شده؟

شوگا دستمو بوسید و با دست دیگه اش جعبه ای کوچک رو از جیبش دراورد حدس زدم که انگشتر باشه ولی اون قبلا تو مراسم نامزدی بهم انگشتر هدیه داده بود اما اینبار دیگه چرا؟

(با من ازدواج میکنی؟)

من از تعجب ماتم برد و به مهمونا خیره شدم درست توی همون لحظه همه باهم فریاد میزدن

((((قبولش کن ))))

((((قبولش کن......)))))

دست لرزونم رو جلو اوردم تا شوگا بتونه اون انگشتر رو به دستم بندازه ...

(همیشه عاشقتم کوکو)

(منم دوستت دارم شوگا)

صدای پخش موزیک به همراه صدای فشفشه و نور افشانهایی که فضای هتل رو به مراسم خواستگاری تبدیل کرده باعث میشد فکر کنم که بهترین خواستگاری دنیا متعلق به من و شوگاعه.....

شوگا نزدیک گوشم اومد و گفت : راستش امشب ما دو نفر بین این جماعت ازدواج میکنیم ببخشید عزیزم قرار بود برات مراسم بگیرم اما پولشو به تهیونگ قرض دادیم ...

(چی همه اینا یه نقشه بود؟)

(اره خب میخواستم همزمان عروسیمونم اینجا برگزار کنیم تا چند دقیقه دیگه دوستامون هم به جمع سالن اضافه میشن)

(این خیلی زیباست فکر کنم من اولین زوجی باشم که از قبل نمیدونه روز عروسیش کی هست !)

(من واقعا ازت معذرت میخوام کوکو کاش میتونستم مراسم مجلل تری برات بگیرم )

دستمو توی گردنش بردم و یه بوسه ی عمیق به لپش زدم و با گوشه ی لباسم اشکشو پاک کردم.....

(اینا رو نگو......من هر ثانیه ای که پیشت بودم برام شیک ترین دقایق زندگیم بوده
شاید اگه بگم در کنار تو خوشبخت ترین ادم روی زمین بودم یه مقدار غلو کرده باشم اما حس میکنم مردی مثل تو جوری به نظر میرسه که انگار از اسمون اومده تا قلب منو بدست بیاره )

شوگا پشت سرهم اشک میریخت و فورا پاکشون میکرد

یه نفر از بین جمعیت فریاد زد

( چرا همدیگه رو نمی بوسید؟)

شوگا با مهربونی جواب داد

(ما منتظریم وکیلمون بیاد تا مدارک ازدواجمونو امضا کنیم بعد از اینکه سند ازدواجمون تنظیم شد و ما رو همسر همدیگه اعلام کردن حتما همدیگرو میبوسیم )

کنار گوش شوگا گفتم : میدونی اگه میباختی چی میشد؟

یه تای ابروشو بالا انداخت : نه ولی مطعنم به پیشنهادم جواب رد میدادی مگه نه؟

(پس تو منو درست نشناختی من برای این اصرار کردم که تو بتونی نمایشتو جلوی جمع با موفقیت انجام بدی )

(من شوخی کردم کوکو
ولی یادت نره بدجوری منو ترسوندی)

(خب منم یاد گرفتم مثل تو شیطنت کنم)

(پس امشب اوج شیطنتم رو بهت نشون میدم )

^^
ووت و کامنت فراموش نشه

وسوسهTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang