از دیدگاه تهیونگ p4

541 101 15
                                    


دستمو انداختم زیر گردنشو از روی تخت بلندش کردم و رد خون رو از کتار لبش کنار زدم وخیلی اروم بهش گفتم

《باید بریم دکتر》

دستماچه شد و فورا سرشو به چپ و راست تکون داد

《نه من هیچ جا نمیام دلیلی نداره به خاطر یه گرما زدگی برم دکتر》

《تو که اینقدر ترسو نبودی جین !》

بهش کاملا شک داشتم و مطعمن بودم داره یه چیزی رو ازم پنهان میکنه برای اینکه دوباره با مخالفتاش روبه رو نشم یه نقشه تو ذهنم طراحی کردم تا بتونم واقعیتو سریعتر کشف کنم

《باشه پس کاراتو بکن بریم خونمون دیگه چند روز اینجا مهمون هوسوک بودی دیگه بسه》

مثل اینکه متوجه نقشه ام شده باشه خیلی محکم و نترس داد زد :
《من با توهیچ جا نمیام ته》

فورا تو ذهنم نقشه قبلی رو با یه نقشه ی جدید تر جایگزین کردم و با قیافه ی کاملا عادی به صورتش زل زدم و گفتم

《من میرم چند روز دیگه میام دنبالت فقط به خاطر اینکه ازم متنفر نشی بازم بهت فرصت میدم تنها باشی و روی تصمیمت برای ادامه ی زندگیمون تجدید نظر کنی 》

به سرعت از اتاق سوکجین بیرون زدم و خودمو به نزدیک ترین کلینیک هتل رسوندم وبا مقداری هزینه از یه دکتر خصوصی در خواست کردم با لباس مبدل شخصی برای معاینه به لاوی هتل هوسوک بیاد و توی راه بهش توضیح دادم یه جوری که همسرم شک نکنه حالتای جسمی اش رو از روش بپرسه .....
وقتی دکتر تو لابی منتظر نشسته بود به اتاق سوکجین برگشتم و اون از تعجب پرسید:

《چرا برگشتی ته؟》

《بیا بریم تو لاوی هتل از یه مشاور خانواده خواستم بیاد باهات حرف بزنه شاید مشکلمون حل بشه》

《من که گفتم بر نمیگردم به اون زندگی 》

《زندگی ما دو طرفه اس تو حق نداری تنهایی براش تصمیم بگیری مگر اینکه باهم توافق کنیم حالا زود باش با من بیا بریم لاوی هتل اون مشاور منتظرمونه من کلی پول بهش دادم تا قبول کرد بیاد اینجا 》

دستشو به زور کشیدم و با خودم داخل اسانسور هلش دادم

《دستمو نکش تهیونگ داره کبود میشه 》

وقتی اسانسور جلوی لاوی هتل متوقف شد با عجله سوکجین رو به طرف دکتر کشوندم و مجبورش کردم روبه روش روی صندلی بشینه
دکتر روبه جین کرد و پرسید

《 مشکلتون چیه کیم سوکجین ؟ من میخام بهتون کمک کنم
اقای کیم تهیونگ گفته بود شما رو ازار جسمی داده میشه جای زخمهاتون رو ببینم ؟》

سوکجین با یه نگاه وحشتناک به من خیره شد و با تعجب از دکتر سوال کرد
《چی؟ چرا باید جای زخم هام رو بهتون نشون بدم؟》

《میخام ببینم شدت ضربات تا چه حد بوده اگه لازم باشه من ممکنه تشخیص بدم که همسرتون مشکل روانی داره و باید تحت درمان قرار بگیره 》

《نه همسرم مشکل روحی نداره منم جای زخمام بهتره 》

من برای مقاومت کردن سوکجین عصبی شدم و به زور لباسشو جلوی دکتر بالا بردم و داد زدم :

《این همون کبودیایی هست که گفتم الان خیلی وقته گذشته ولی هنوز خوب نشده تازه امروز از بینی اش هم خون اومد 》

دکتر یه اهی کشید و با بهم زدن پلکاهاش گفت

《 باید باهاتون تنها صحبت کنم اقای کیم تهیونگ 》

سوکجین گوشه ی هودی ام رو کشید و با گریه گفت :

《 تو بهم دروغ گفتی این اقا مشاوره نیست دکتره مگه نه؟》

دستی داخل موهای چتری اش بردم وجواب دادم

《تو خوب میشی سوکجینم نگران نباش》

در کمال تعجب جلوم ایستاد و خیلی محکم گفت

《 من میدونم بیماریم چیه حتی داروهاشم میدونم کجا پیدا کنم 》

به طرف دکتر برگشتم و با عجله و وحشت پرسیدم

《شما چی تشخیص دادین دکتر؟》

《اسم بیماری ایشون فون ویلبراند هست 》

《چی؟ 》

《 این بیماری یه نوع اختلال خونی ارثیه که در اثر زخم یا ضربه کبودیها و جای جراحات به راحتی بهبود پیدا نمیکنن و فرد مبتلا مدام در حال خونریزی هست علتشم اینکه پروتئین تو خون این جور افراد زیاد از حد لازم وجود داره وبا داروی فاکتور ۸ قابل کنترله 》

《خب داروش رو باید از کجا تهیه کنم؟》

《 اقای کیم این دارو فقط در چهار کشور جهان تولید میشه و خیلی گرونه امیدوارم بتونید از پس هزینه هاش بر بیایین 》

《 تمام زندگیمو میدم تا این دارو رو تهیه کنم 》

《 موفق باشید من دیگه باید برم خدانگه دارتون 》

بعد از رفتن دکتر به طرف سوکجین حمله کردم و تو اغوش خودم فشارش دادم و از ته دل گریه کردم

《پس اون شب برای همین بود که پشت شلوارت خونی بود؟
تو خون ریزی داخلی کرده بودی؟ چرا بهم نگفتی ؟》

^^

خب این قستم تمام شد لطفا نظر بدین
ایا میدونستین همچین بیماری وجود داره؟
ایران یکی از اون ۴ کشوره که تونسته فاکتور ۸ تولید کنه
دممون گرممممم
افتخار میکتم به کشورم ......

وسوسهWhere stories live. Discover now