از دیدگاه جیمین p12

347 50 18
                                    

سه روز از اخرین ملاقاتم با تهیونگ گذشته اما تازگیا به طرز عجیبی برنامه های شلوغ کاریشو بهونه میکنه و با خودش توهم میزنه که من متوجه مشکوک بودن رفتارش نمیشم

اینجا تنها توی این ویلای بزرگ نشستم و به این فکر کردم که اشتباهم چی بوده که تهیونگ به این راحتی از محبتی که این مدت به پاش ریختم صرف نظر کرده و مشغول کارهای روزمره اش شده ؟؟؟؟؟.....

شاید احمقانه به نظر برسه ولی تصمیم گرفتم که برم خونه ی سابقش و مستقیم از خود سوکجین سوال کنم که ایا تهیونگ دوباره برگشته به زندگی قبلیش و با خاطرات گذشته بیشتر از من بهش خوش میگذره؟
اگه اینطوری باشه که واقعا نمیدونم چه بلایی به روزگار خودم و زندگی تهیونگ میارم .....

اون بهم قول داده که هرگز تنهام نمیزاره حتی اولین عشقی که تو زندگیش تجربه کرد من بودم و به قول خودش عشق اولشم من به خاطر طرد شدنم برای اینکه به جای من در عرض چند ماه سوکجینو برای زندگی انتخاب کرد تمام سعیمو کردم که ببخشمش و دوباره یه فرصت تازه بهش بدم واز نو شروع کنم ....

اون میخواد همه ی اینا رو نادیده بگیره؟
چی میشه اگه خودمو بکشم ؟
چرا همه میگن به خودت فرصت بده تا از کل سرمایه ی عمرت استفاده کنی؟
مگه غیر از اینه که من خیلی وقته دچار مرگ روانی شدم اینقدر جسمم با ارزشه که با روح مرده ام باید کنار بیام؟
اگه زندگی شانسیه که شخصیت و هویت منو رشد میده چطور میتونم با یه روان فوت شده ادامه بدم ؟
کی گفته صبر حلال مشکلاته ؟
برای بعضیا شاید عین شکنجه باشه
مطمعنم اگه هر روز این زندگی رو با صبر و امیدواری بگذرونم یه چیزی درون من فریاد میزنه که چقدر خودتو گول میزنی؟
اخرش ک چی؟؟
برای اینکه خودمو نکشتم کارما میخواد بهم جایزه بده ؟؟
یا شاید کائنات دلش برام بسوزه و پاداششو برام کنار بزاره ؟
زندگی چه جور معامله ایه که در برابر خوشبختی باید سالها عذاب کشید ؟
میخوام بفهمم وقتی همه جا شعار میدن زندگی یه هدیه اس یعنی چی؟

تهیونگ میدونه افکار من توی این ویلا که جلوی چشمم تبدیل به غار مخوف تنهایی شده و ثانیه به ثانیه دارم توش دفن میشم چه اندازه ای عذابم میده؟
تهیونگ دلش برام تنگ میشه؟
هنوزم دوستم داره وقتی به جونش غر میزنم ؟
یا حتی وقتایی که بهش توهین میکنم که چرا بهم توجه نمیکنی و داری نسبت بهم بدجنسی میکنی منو بخشیده ؟
برای اینهمه قضاوت بیجایی که درحقش کردم مجازاتم میکنه؟
مطمعنه که هر بلایی سرم میاره بازم بهش تکیه میکنم؟
یا من چقدر احمقانه و از روی غریزه دوسش دارم ؟
چرا فقط اون باید تنها امید زندگیم باشه؟
من مجبورم که فقط تهیونگ رو بخوام ؟

تو افکارم غرق بودم که پیغامگیر تلفن صدای تهیونگ رو پخش کرد و حواسمو به طرف خودش کشید

الو ؟

جیمینی؟

چرا جواب نمیدی؟

ببین ما باید باهم حرف بزنیم راستش سوکجینی مریض شده و من مجبورم ازش مراقبت کنم تو از دستم دلخوری؟

باشه جواب نده من جای جفتمون حرف میزنم

جیمینی باور کن دوستتت دارم و قصد ندارم تنهات بزارم فقط یه مدت بهم فرصت بده ببینم باید با این شرایط چیکار کنم !


^^

خب بعد از غیبت طولانی برگشتم
تو این مدت که نبودم اتفاقای خوبی افتاد برام خداروشکر
دیگه نیاز به جراحی ندارم
اکثر واحدامم پاس کردم و چند تا هدیه هم برام فرستاد شد

امیدوارم این تابستون بهم سخت نگذره........

وسوسهWhere stories live. Discover now