از دیدگاه تهیونگ p10

274 50 20
                                    


20 روز گذشته ولی سوکجین تنها جمله ای که بهم گفته اینه که( ازم دور باش) .........

خیانت های من بهش نقشه ی خودشه پس دیگه چرا منو سرزنش میکنه ؟
اگه همین الان با جیمین بهم بزنم راضی میشه یا دوباره میخواد از نو واسم فیلم بازی کنه؟

به خیال خودش من نمیفهمم ولی دستشو به زودی رو میکنم خیلی واضحه که عاشق منه ولی به زور سعی میکنه حقیقتو از من که شوهرشم پنهان کنه !

اروم به اتاق مشترکمون نزدیک شدم و دستگیره در رو کشیدم

(هی پاشو تو دیگه حالت خوب شده نمیخوای بیای بغلم؟)

یه نگاه غمگین بهم انداخت و سرشو فورا به سمت دیگه ای چرخوند

(بس کن ته)

حرصم گرفت از اینکه هنوز رو حرفش ایستاده و نمیخواد از خر شیطون پیاده شه !

(منو وحشی نکن چون معلوم نیست چه کارایی ازم برمیاد اونوقت شوکه میشیا!)

یه لبخند کوتاه زد و مثل یه ادم بزدل اعتراف کرد

(دیگه بدتر از رابطه ات با جیمین نمیشه!)

دلم بدجوری براش سوخت و فورا به سمتش حرکت کردم و دستاشو توی دستای خودم نگه داشتم و از قصد بهشون ها کردم

(داری چیکار میکنی دیوونه ؟ مگه زمستونه؟)

به سوالش اهمیت ندادم و محکمتر از قبل سعی کردم هورم داغتری از نفسهای گرممو روانه ی دستاش کنم.....

(چه مرگته ؟ خل شدی؟)

بی توجه به اعتراض های ناشی از تعجبش دوباره دستاشو بین دستای خودم بهم مالوندم
و حرارت بیشتری از سایش دستامون تولید کردم

(ته من متوجه نمیشم منظورت از این رفتارا چیه؟)

دستاشو بوسیدم و با یه حس شدید لای انگشتام قفل کردم و تا خواستم حرفی بزنم ناخوداگاه بعض تو گلوم جمع شد اما حرف دلمو با تمام وجود بهش زدم ......

( اره اینجا زمستونه ..... وقتی همسرم بیست روزه که حرفی برای گفتن نداره زمستونه
اصن کل این خونه زمستونه......
من نمیتونم تو رو از سرما زدگی نجات بدم ولی دستاتو گرم میکنم شاید کمتر اذیت شی .....
بزار تا وقتی زمستون از وجودت نرفته من تنها کسی باشم که گرما بهت میده ....
اینقدر اینجا میشینم تا این سرمای بی رحم بین ما تموم شه )

حالت چشماش عوض شد و مثل من یه حلقه ی نازک اشک روی پلکاش نقش بست

(چی ازم میخوای ته؟)

(فقط تو رو)

(یعنی جیمین برات کافی نیست؟)

انگشتمو روی لبای نرمش به نشانه ی سکوت گذاشتم و یه نفس عمیق کشیدم

(تو خلوت دو نفرمون اسم کس دیگه ای رو نیار)

(ولی تو با وجود اون خلوتمونو بهم زدی)

(تو جیمینو وارد خلوتمون کردی الانم داری همینکارو میکنی اگه بهت بگم جیمین رو قانع میکنم که برگرده به نامجون بازم میخوای به سرد بودنت ادامه بدی؟)

(مسئله ی من وجود جیمین نیست ته)

سرمو از عصبانیت تند تند تکون دادم و گفتم

(اره میدونم مشکل تو بیماریته که نمیخوای بپذیریش)

لحن صداشو پایین اورد و با نگاه نافذش سراسر قلبمو تحت تسلط خودش دراورد

(تو کنار من بدبخت میشی )

اشکایی که از علاقه ی زیادم به سوکجین سرازیر شده بود رو پاک کردم و گفتم

(اشتباه نکن من بدون تو بدبخت میشم چه قبول کنی چه نکنی من طلاقت نمیدم پس سعی نکن جیمین رو بهونه ی رفتنت از این خونه کنی )

(بازم میخوای بمونی اینجا و مراقب باشی که ترکت نکنم اخه چه فایده ای داره؟)

(یه بار به حرفم گوش بده اگه موفق نشدیم خودم طلاقت میدم باشه؟)

(خب ...... منظورت چیه؟)

(بیا مثل قبل زندگی کنیم و موضوع جیمینو رو بسپاریم دست سرنوشت
فقط کافیه اجازه بدی ببوسمت با یه بوسه همه چیز برمیگرده سرجاش سوکجینی
من هنوزم مثل قدیم عاشقتم قبوله؟)

نگاهش رو به زمین انداخت و سکوت کرد

دستمو زیر چونه اش بردم و لباشو در جهت لبای خودم تنظیم کردم

یه بوسه ی عمیق به همراه چند ثانیه تاخیر.......

اره من موفق شدم ......

دیگه سرما از وجودش اهسته پر کشید .....

با خوشحالی ازش پرسیدم چی میخوره؟

جواب داد

(بیا به یاد گذشته ها سوجو با سوپ مرغ بخوریم )

^^
اگه یه اتفاق خوب برام بیافته چند قسمت پشت سرهم دانلود میکنم ....

وسوسهNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ