part 1

11.8K 1.5K 534
                                    



تازه ساعت هفت بود جونگ کوک تو آپارتمان کوچیکی به همراه برادرش زندگی میکرد با زنگ گوشیش از خواب بیدار شد چند ثانیه روی تختش نشست تا بیدار بشه اما هر چی صبر کرد دید چشماش باز نمیشه امروز روز اول کار جدیدش بود و نمی‌خواست دیر برسه پس به سختی خودش و به حموم رسوند تا با دوش گرفتن بیدار بشه

بعد از حموم رفت تو آشپزخونه تا یه چیزی درست کنه که یادش اومد برادرش و بیدار نکرده پس بی خیال قهوه شد و رفت تو اتاق برادرش

در نزد چون می‌دونست داداشش اینقدر خوابه که جوابش و نمی‌ده وارد اتاق شد چند بار برادرش و صدا زد :یونگی هیونگ! یونگی هیونگگگگگ
ولی داداشش بیدار نمیشد پس محکم پتو رو از سرش کشید و داداشش سیخ روی تخت نشست

جونگ کوک وقتی قیافه خواب برادرش و دید گفت:هیونگ بلند شو دیگه گفتی من و امروز میبری ولی هنوز تو رخت خوابی

یونگی هومی گفت و جونگ کوک از اتاق خارج شد تا یه چیزی برای خوردن خودش کنه

ساعت هفت و نیم شده بود و جونگ کوک جلوی در منتظر برادرش بود مدام به ساعتش نگاه میکرد و پاش و به زمین میکوبید همیشه وضع همین بود مدتی بود که جونگ کوک با برادرش سر کار نرفته بود و همین باعث شده بود تا یادش بره برادرش چقدر تو این چیزا بی خیال فقط خدا خدا میکرد دوباره خوابش نبرده باشه

بالاخره داداشش از اتاقش در اومد جونگ کوک با فریاد از این همه مدتی که تلف شده گفت:هیوووووونگ

یونگی گوشش و خاروندن و گفت:ایش چته اول صبحی گوشم درد گرفت

جونگ کوک نفس عمیقی کشید و سعی کرد خودش و آروم کنه بعد گفت:بیا بریم هیونگ همین الان هم دیرمون شده

یونگی با غر غر پشت برادر کوچیکش راه افتاد



🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭



ساعت شیش و نیم بود سولار که مدتی بود بدون ساعت هم میتونست بیدار بشه ساعت نذاشته بود تا صداش داداش کوچولوش و بیدار نکنه بدون سر و صدا از اتاق خارج شد و پرونده های که امروز باید میبرد و آماده کرد بعد برای خودش و داداشش صبحونه آماده کرد

بعد از اینکه مطمئن شد همه چی امادس وارد اتاق برادرش شد که با رنگ روشنی تزئین شده بود و توش عروسک و ماشین هم پیدا میشد

ته یه پسر لیتل بود ولی یکم لوس تر از پسر های معمولی بود
سولار با دیدن چهره خواب برادرش لبخند زد و رو تخت سفید و آبی برادرش نشست موهای لختش و نوازش کرد و گفت:ته ته ..... عزیزم وقت مدرسس

ته مثل یه گربه کوچولو به بدنش کش و قوس داد و لبخند کوچیکی رو لبش نشست

سولار همه جای صورتش و بوسید و گفت:پاشو عزیزم مسواک بزن بعد بیا صبحونه بخور تا ببرمت مدرسه
ته چشمای خوابش و با دست مالید و سرش و آروم تکون داد

Kookv Little's School [ Completed ]Where stories live. Discover now