part 8

6.4K 1K 122
                                    

عصر شده بود و همه بچه بعد از خداحافظی با جونگ کوک به سمت خانواده هاشون رفتن ته پیش خواهرش رفت چند دقیقه با هم حرف زدن و سولار نگاهی به جونگ کوک کرد و چیزی به ته گفت
تهیونگ تو ماشین خواهرش نشست و سولار در حالی که آستین کت مشکی رنگش و مرتب می‌کرد به سمت کوک اومد

جونگ کوک دستش و جلو برد و گفت: سلام خانوم کیم
سولار که انگار دشمنیش با جونگ کوک کم شده بود باهاش دست داد و گفت: عصر بخیر آقای جئون ته ته گفت می خواید باهام حرف بزنید

جونگ‌‌کوک با صدای آروم و مهربونی که به لبخند کنارش داشت گفت: یه چیزی می‌خوام بگم که مطمئنا خودتون هم میدونید .... ته تو نقاشی خیلی مستعده و به نظر من حیفه که استعدادش هدر بشه من یه نقاشم میتونم به ته کمک کنم که طراحی حرفه ای و کار با رنگ و یاد بگیره

سولار هومی کرد و گفت: فکر خوبیه اونوقت برای یه ماه چقدر باید بدم؟

جونگ کوک تک خنده ای کرد و گفت: نیازی نیست من دوست دارم ته ته نقاشی و یاد بگیره برای زمانش هم خودتون تصمیم بگیرید چون من نمی‌دونم چه زمانی راحت ترید

سولار که حالا احساس راحت ترس با جونگ کوک داشت گفت: راستش شرایط من سخته رییسم بهم پیشنهاد داده تا چند ماه بیشتر از بقیه کارمند ها کار کنم چون می‌دونه به پول نیاز دارم و اگه ته کلاس داشته باشه تا نه من تا اون موقع راحت میتونم سر کار باشم چون میدونید که نمیتونم تنها خونه بذارمش

انگار یخ بینشون کم کم داشت آب میشد جونگ کوک لبخندی زد و گفت: نگرانش نباشید من میتونم از برادرت مراقبت کنم خیالت راحت

سولار نفس عمیقی کشید و گفت: پس از فردا خودتون از مدرسه میبریدش خونه ؟؟؟
جونگ کوک با سر تایید کرد و گفت: یه چیز دیگه هم میخواستم بهت بگم اینکه ..... می‌دونم از من خوشت نمیاد ولی من واقعا از ته خوشم اومده چون اون خیلی خیلی بیشتر از تخیلم خوبه لطفاً بهم اجازه بده که بهت نشون بدم میتونم عین یه شاهزاده باهاش رفتار کنم و مراقبش باشم

سولار نفس عمیقی کشید و گفت: ولی اون بچس علاقه تو رو درک نمیکنه

جونگ کوک با چشمای امیدوار به سولار نگاه کرد و گفت: از فردا یه پزشک میاد تو مدرسه تا بچه ها رو ببینه ... یه روانشناس و یه روانپزشک مدیر بهم گفت اون کسیه که می‌تونه به بچه ها کمک کنه تا مشکلشون حل بشه

سولار تلخندی زد و گفت: یعنی ته بشه همون بچه ای که بود؟

جونگ کوک لبخندی به خواهر شکسته روبروش زد کسی که انگار داشت بار جهان و رو دوشش می کشید
شونه سولار و لمس کرد و گفت: نگران نباش همه چیز درست میشه من هم کنارش هستم

سولار چند بار پشت هم پلک زد تا اشکش نریزه بعد گفت: من دیگه باید برم مرسی بابت کمکت

و بدون خداحافظی رفت
جونگ کوک به رفتنش خیره بود
چی تو زندگی اون خواهر و برادر بود که سولار با به یاد آوردنش هم داشت گریه میکرد
یعنی پشت اون لبخند های قشنگ ته ته کوچولو دردی بود؟؟؟؟

Kookv Little's School [ Completed ]Where stories live. Discover now