part 10

6.5K 1K 287
                                    

نیمه شب بود جونگ کوک هنوز خوابش نمیومد
اون خیلی لیتل ها رو دوست داشت ولی نمیدونست چجوری میشه مسائل احساسی و بهشون گفت

نگاهی به ساعت کرد دید دو شبه
شاید جیمین خواب بود
جونگ کوک به جهنمی زیر لب گفت و بهش زنگ زد
بار اول جواب نداد
حتما خواب بود
اما جونگ‌‌کوک اهمیتی نداد و دوباره زنگ زد
بعد چند ثانیه جیمین جواب داد: چیه؟
جونگ کوک از صدای خواب آلود رفیقش خندش گرفت: جونگ کوکم
جیمین : می‌دونم تویی چون هیچ خر دیگه ای این موقع زنگ نمیزنه حالا بنال ببینم چی میخوای؟ اگه یونگی هیونگ بیرونت کرده میخوای بیای اینجا کلید بالای دره

جونگ کوک خندید و گفت: نه خره نمی‌خوام بیام خونت میخواستم راجب لیتل ها باهات حرف بزنم

جیمین با صدای عصبانی گفت: مرده شورت جونگ کوک نصفه شبی زنگ زدی این و بگی؟؟
جونگ‌‌کوک با دلخوری گفت: مگه مسئله کم اهمیتیه؟

جیمین چیزی نگفت و تلفن و قطع کرد
جونگ کوک با تعجب و عصبانیت به گوشی نگاه کرد زیر لب فحشی به جیمین داد و سرش و رو بالشت گذاشت تا شاید خوابش ببره

____________________

صبح

سولار و ته سر نیز برای صبحونه نشسته بودن
ته ته کوچولو هنوز خواب الود بود و سولار با دیدن چشای پف کردش خندش می گرفت دیروز زود خوابیده بود اما نیمه شب بیدار شده بود و یکم نقاشی کشیده بود تا خوابش ببره
سولار یاد دکتری افتاد که بهش زنگ زده بود
دکتری به اسم پارک جیمین که از طرف مدرسه بود و خواسته بود تا وضعیت ته رو از نزدیک ببینه تا بتونه بهش کمک کنه
سولار یکم از شیرش خورد و بعد گفت: تهیونگا

ته در حالی که داشت غذاش ؤ می جویید سرش و بالا آورد و به خواهرش نگاه کرد
سولار برای یه لحظه وسوسه شد که لپای برادرش و بکشه اما میدونست ته عصبی میشه پس بی خیال شد و گفت: بیب امروز بعد از ظهر یه مهمون داریم ...... اسمش پارک جیمینه

ته غذاش و قورت داد و گفت: همون معلم جدیده؟
سولار که فکر نمی‌کرد ته جیمین و دیده باشه گفت: آره همون
ته دستش . زیر چونش گذاشت و به چشمای سولار نگاه کرد بعد گفت: چلا میخواد پیاد
( چرا میخواد بیاد )

سولار دست و پاش و گم کرد اولین چیزی که به ذهنش می‌رسید و گفت: میاد تا آخه دوستمه

ته که انگار باور کرده بود گفت: هنی با کوکی هم توستی؟
( یعنی با کوکی هم دوستی )

سولار تعجب کرد پس پرسید : نه من فقط با جیمینی دوستم
ته سرشو تکون داد و گفت: میسه با هونم دوس باشی؟ من میتونم کوکی و توس ندالی امش دباش میتونی
( میشه با اونم دوست باشی؟ من می‌دونم کوکی و دوست نداری و همش دعواش می‌کنی )

سولار لبخندی به اهمیت دادن برادرش زد هر چقدر هم که میخواست منکر بشه ته بدون اینکه متوجه بشه داشت سمت جونگ کوک کشیده میشد و روز به روز اعتمادش بیشتر میشد
یکم دیگه غذا برای ته ریخت بعد گفت: دوست داری دوتاشون بیان اینجا؟
چشمای ته با این حرف درشت شد تند تند سرش و تکون داد و گفت: آره آره

Kookv Little's School [ Completed ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora