یک ساعتی میشد که بچه ها رفته بودن جونگ کوک به شدت عصبانی بود چون هنوز برادرش نیومده بود تا ببرتش با اینکه می تونست خودش بره اینکار رو نکرده بود چون خیلی لجباز بود
پاش و محکم به زمین می کوبید و رو پله سنگی مدام جا به جا می شد
آقای جونگ از ساختمون خارج شد با دیدن جونگ کوک تعجب کرد اما می خواست دلیلش و بدونه تا کمکش کنه پس کنارش نشست و گفت: آقای جئون؟جونگ کوک به سمتش چرخید و سعی کرد لبخند بزنه که اونم احمقانه نشون داده میشد: بله؟
آقای جونگ نا مطمئن گفت: اگه برادرتون نیومده من میتونم کمکتون کنم ..... تا خونه می رسونمتونجونگکوک برای بار هزارم تو دلش به برادرش فحش داد بعد رو به معلم خوش اخلاق گفت:نه ممنونم الان دیگه میرسه نمیخوام مزاحمتون بشم
آقای جونگ نمیخواست اون پسر و معذب کنه از طرفی نزدیک غروب بود و اون بیچاره هنوز اینجا بود خواست چیزی بگه که صدای بوق بلندی شنید
یه دفعه یه ماشین با سرعت بالا جلوشون ترمز کرد که باعث شد هم صدای بدی بده هم سر تا پاشون و پر از خاک کنه
جونگ کوک و هوسوک با صورت و لباس های کثیفشون به هم نگاه کردن اینقدر عصبانی بودن که می خواستن راننده رو که مطمئن بودن یونگیه خفه کنندر ماشین باز شد و یونگی سرفه کنان از ماشین خارج شد با دیدن جونگ کوک با لبخند گفت:عهههه به موقع رسیدم فکر کردم دیر میرسم
جونگ کوک چشماش و با آستینش پاک کرد و با خشم گفت:هیونگ الان ساعت چنده
یونگی نگاهی به ساعت مچیش انداخت و گفت:شیش
جونگ کوک با لحن آروم و خطرناکی گفت:من گفتم چند اینجا باش؟یونگی که فهمیده بود چه گندی زد و خودش و به اون راه زد و گفت:حالا که چیزی نشده
جونگ کوک بلند شد و به سمتش خیز برداشت و وقتی خواست با پا بزنتش که یونگی دستش و جلوش گرفت و سریع گفت:برات غذا میخرم برات از بیرون غذا میخرم ..... همون پیتزایی که دوست داری و برات میخرم
جونگ کوک با شنیدن اسم غذا پاش و پایین آورد و گفت:من با غذا ببخشمت آقای جونگ چی؟یونگی با شنیدن اسم آقای جونگ چشماش و چرخوند
هوسوک که داشت لباس هاش و می تکوند تا خاکش بره رو به جونگ کوک با لبخند زیبا و مهربونی گفت:نه آقای جئون نیازی نیستجونگ کوک دست هوسوک و کشید و گفت:نه آقای جونگ شما با ما نباید اول میریم با هنسام میخوریم بعد ما شما رو میبریم
یونگی خواست مخالفت کنه که جونگ کوک چشم غره ای بهش داد و یونگی هم بی خیال شدجونگ کوک که هنوز می خواست تلافی دیر اومدن یونگی و در بیاره نقشه ای کشید و گفت:خوب دیگه بهتره راه بیوفتیم
خودش وسایلش و برداشت و سوار ماشین یونگی شد و رفت
یونگی و هوسوک با تعجب به مسیر رفتن جونگ کوک نگاه میکردن
چند ثانیه گذشت تا تونستن بررسی کنن که چه اتفاقی افتاده بهم نگاه کردن
جونگ هوسوک سریع گفت:یعنی الان تو و من باید با یه ماشین بریم
یونگی:نه پس نکنه فکر کردی من بال دارم میتونم تا رستوران پرواز کنم؟؟؟
جونگ :حالا که اینقدر پر رویی همین جا میمونی
YOU ARE READING
Kookv Little's School [ Completed ]
Fanfictionمدرسه کوچولو ها🍸 زوج : کوکوی سپ ژانر: روزمره لیتل فلاف اسمات یه مدرسه شیرین و بامزه که توش لیتل ها درس میخونن جئون جونگ کوک معلم خوب و حرفه ای برای یه سری مسائل پاش به این مدرسه باز میشه کامل شده