part 26

4.1K 696 180
                                    

هوسوک تو کافی شاپ نشسته بود و منتظر یونگی بود شب بود و همه جا خلوت بود

پیراهن مشکی ساده ای داشت و موهای رنگیش و مدام عقب میزد عصبی بود و همون اخم ریز بین ابرو هاش جذاب ترش میکرد

نگاهی به ساعت کرد
نیم ساعت از وقتی که یونگی گفته بود میاد گذشته بود و هنوز اون اونجا نبود

زنگ زده بود و گفته بود تو ترافیک گیر کرده اما هوسوک مطمئن بود که حتما دوباره قرارشون و یادش رفته اونم دقیقا روزی که تولدش بود

درسته تولدش خیلی براش مهم نبود اما اینکه یونگی یادش رفته باشه ناراحت کننده

پاش و رو زمین میزد و به قهوه سردش نگاه میکرد
از منتظر موندن متنفر بود و یونگی هم این و میدونست اما باز هم این کارشون تکرار می‌کرد
بعضی وقتا سر این دعوا میکردن اما باز تغییری تو این ویژگی یونگی به وجود نمیومد

زمانی که هوسوک داشت تو گوشیش می چرخید تا حواسش و پرت کنه در مغازه باز شد و یونگی وارد کافی شاپ شد

تیشرت و کت تیره رنگی داشت و قدم هاش و آروم بر می داشت چشمای قشنگش با دیدن کرد مورد علاقش برق قشنگی زد

از پشت هوسوک در اومد و گفت: ببخشید دیر کردم

هوسوک به سمتش چرخید و با دیدن یونگی یکم آروم شد
بلند شد و محکم بغلش کرد آغوش اون آدم از همه چی تو این دنیا براش ارامش بخش تر بود

یونگی همسرش و بغل کرد و گفت: متاسفم دیر کردم عزیزم

لحن مهربونش دل مرد و آب کرد یونگی عادت نداشت اینجوری حرف بزنه اما این بار خیلی دل‌نشین بود

هوسوک ازش جدا شد و گفت: اشکال نداره عزیزم بیا بشین

یونگی با لبخند مقابل هوسوک نشست و قبل از اینکه همسرش بتونه چیزی بگه گفت: می‌خوام باهات حرف بزنم

هوسوک آروم سرش و تکون داد و گفت: اوکی

یونگی دست گرفت و حلقش و نوازش کرد و با صدای آرومی گفت : میدونی چقدر. دوست دارم ؟ چقدر کنارت بودن و دوست دارم ؟؟؟؟ چقدر دلم برات تنگ میشه وقتی چند ساعت نمیتونم ببینمت ؟؟؟

هوسوک با دقت به حرفاش گوش میداد تا ببینه چی میخواد بگه

یونگی پشت دستش و بوسید و گفت: ممنون که تو همچین روزی به دنیا اومدی ممنون که باعث شدی الان مثل یه آدم احمق و تنها به نظر نیام و یه همراه داشته باشم

هوسوک دست یونگی و فشار داد و گفت: یونگیا تو تمام زندگی منی .... بعد از اینکه خانوادم و از دست دادم و به تنهایی خودم و به جایی که الان هستم رسوندم ..... تو تمام پاداش منی تمام چیزی که برای یه زندگی بهش نیاز دارم اگه قرار بود بعد از تمام اون سختی ها تو و این زندگی و داشته باشم با لبخند از کنار تمام صحنه های تلخ زندگیم رد میشدم

یونگی بغضش و قورت داد و گفت: من ‌‌‌‌‌.... من هیچوقت حتی مطمئن نیستم بتونم برات کافی باشم

هوسوک خنده‌ ارومی کرد و گفت: تو همسر منی زندگی منی جزوی از منی

یونگی خم شد و پیشونی بلند هوسوک رو بوسید و گفت: همسر زیبای من

گونه هوسوک از این حرف سرخ شد و به خجالت گفت: یااااااا این حرفا چیه میزنی

یونگی با جدیت بهش نگاه کرد و گفت: توزیبا ترینی چون لحظه ها رو با خندت زیبا می‌کنی چون باعث میشی آدم بهتری باشم

هوسوک اشک گوشه چشماش و پاک کرد و گفت: من و شب تولدم به گریه ننداز

یونگی با لبخند گفت: تولدت مبارک زیباترین اتفاق زندگیم

این حرف و زد و کادویی از جیبش درآورد

دو تا بلیط
برای سفر به جیجو

هوسوک با تعجب گفت: خدای من همیشه میخواستم برم
یونگی با لبخند گفت: میریم .... دو تایژ با هم

هوسوک با خنده گفت: پس بریم آماده شیم برای سفر
با خنده به سمت در خروجی رفت و یونگی هم پشت سرش رفت




❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

جونگ کوک که داشت به شکم ته نگاه میکرد با حالت متفکری گفت: یه دختر یه پسر ..... اسمشون و چی بذاریم ؟؟؟؟؟

ته که داشت جواب خواهرش و تو توییتر میداد گفت: امممم ته جین؟

جونگ کوک سرش و آروم تکون داد و گفت: این خوبه اما یه اسم دختر هم می‌خوایم

ته لباش و جلو داد و گفت: امممم نمی‌دونم

جونگ کوک بشکنی زد و گفت: فهمیدم
ته با تعجب گفت: چی

جونگ کوک با ذوق گفت: تهیون .... اسم دخترمون و میذاریم تهیون

ته با اعتراض گفت: شبیه منه کهههه

جونگ کوک با تعجب گفت: مشکلش چیه؟؟؟؟

ته دستاش و تو سینش قفل کرد و گفت: اگه اون و بیشتر از من دوست داشتی چی ؟؟؟؟

جونگ کوک خندید و گفت: لاو چرا باید اینجوری بشه عشقی که به تو دارم خیلی فرق می‌کنه

ته روش و چرخوند و گفت: نمیخوام تو میخوای به اون بیشتر از من اهمیت بدی من این و نمی‌خوام

جونگ کوک روی تخت رفت و ته رو محکم بغل کرد و گفت: بیب اینجوری نیست ..... تو زندگی منی شاهزاده زیبای من

ته نگاهی بهش کرد و گفت: همیشه با این حرفای قشنگ گولم میزنی

جونگ کوک خندید و گفت: بیب این حرفای دلمه

ته با اخم نگاش کرد و گفت: نامرد

جونگ کوک پسر شیرینش و بیشتر به خودش چسبوند و گفت: شیرین نشو ته

ته دماغ کوک گاز گرفت و زیر پتو قایم شد
جونگ کوک پهلو هاش و قلقلک میداد تا ته تسلیم بشه
که بالاخره هم موفق شد اما یکم بعد جفتشون خوابشون برد







خووووووووووووووووووووب می‌دونم کم بود اما دیگه چیزی به مغزم نمی‌رسه
مرسی که وقت گذاشتید و خوندید امیدوارم دوستش داشته باشید
اگه هم دوسش داشتید ووت بدید خیلی دوستون دارم مراقب خودتون باشید 😍😍🤩💖🌺🌺💔💕😎♥️♥️🎉💘💘❄️❄️💞🥳💓💗🎊❣️🥰🥰🥰❣️🎊💓🥳❄️💘💕🌺😎🌺🍫🍫🍫🍫💖😍❤️❤️😍💖🌺💕💕💞♥️😘🎉😘💘😎🥳💔💓🌺💗💖🎊💖🎊🤩❣️🤩🥰😍🥰😍🥰💖💗🌺🥳🥳🥳🥳🥳🥳🤣💕💞♥️💘💘

Kookv Little's School [ Completed ]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon