جونگ کوک با لبخند بزرگی که رو لبش بود وارد خونه شد
یونگی که سرش تو گوشی بود و رو مبل نشسته با تعجب به برادرش نگاه کرد
جونگ کوک خودش و رو مبل پرت کرد و نفس عمیقی کشید و دوباره لبخند زد
یونگی گوشی و کنار گذاشت و گفت: خوب بگو ببینم چی شدجونگ کوک نگاهی به یونگی کرد و محکم بغلش کرد
یونگی با تعجب بهش نگاه کرد و گفت: مگه به پیشنهاد ازدواجت جواب مثبت داده که ذوق مرگ شدی؟؟؟
جونگ کوک ازش جدا شد و گفت: بهش اعتراف کردمیونگی ابرو بالا انداخت و گفت: آفرین
جونگ کوک دوباره رو مبل پخش شد و گفت: وای هیونگ ....یونگی منتظر ادامه جملش بود اما جونگ کوک تو افکار خودش غرق بود جوری که اصلا یادش رفت هیونگش منتظره
یونگی نگاه تاسف باری بهش کرد و گفت: واقعا از دست رفتیجونگ کوک بهش لبخند زد و گفت: یونگی هیونگ .....
یونگی دیگه نذاشت برای بار دوم هم ضایع بشه پس از روی مبل بلند شد و گفت: من میرم بخوابم غذا هم هستجونگ کوک با صدای بلندی خندید و گفت: هیونگ ازم نا امید نشو من هنوز سالمم فقط داشتم اذیتت میکردم
یونگی آهی کشید و گفت: همین یعنی دیوانه شدی
جونگ کوک دوباره خندید و گفت: فقط خیلی خوشحالم چون ته به اعترافم واکنش بدی نشون نداد ..... همه چی خیلی بهتر از چیزی که تصور میکردم پیش رفت
یونگی به اپن تکیه داد و گفت: خوب دیگه چی شد
جونگ کوک به سمتش چرخید و گفت: اول از همه براش گفتم که قبلاً تو هیچ رابطه جدی ای نبودم تا یه موقع فکری نکنه
یونگی خنده ای کرد و گفت: شوهر ذلیل
جونگ کوک قیافه پوکری گرفت و گفت: مثلا خودت باشی این کار و نمیکنی؟؟؟ هنوز یادم نرفته چجوری داشتی به هوسوک هیونگ ثابت میکردی لوسی رفیق و همکارته ..... اگه باور نمیکرد جلوش زانو میزدی و گریه میکردی
یونگی سرفه ای کرد و گفت: خوب دیگه چی شد
جونگ کوک لبخند زیبایی زد و گفت: بعدش با هم یکم حرف زدیم و میلک شیک خوردیم ..... و فکر کنم که بتونم بازم سر قرار ببرمش .... فقط نمیدونم کجا
یونگی خمیازه ای کشید و گفت: فعلا بیا بخواب چون فردا باید برای مهمونی آماده شی
جونگ کوک تازه یادش اومد که قراره همه بچه ها مدرسه رو تو خونش دعوت کنه و یه مهمونی کوچیک بگیره
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
ته وارد خونه شد و دید خواهرش منتظر وایساده
سولار با ذوق گفت: خوب چی شد بیا تعریف کنته یکم خجالت کشید و گفت: چیزی نشد ....
سولار دستش و کشید و رو مبل نشوند بعد گفت: از اول برام تعریف کن
YOU ARE READING
Kookv Little's School [ Completed ]
Fanfictionمدرسه کوچولو ها🍸 زوج : کوکوی سپ ژانر: روزمره لیتل فلاف اسمات یه مدرسه شیرین و بامزه که توش لیتل ها درس میخونن جئون جونگ کوک معلم خوب و حرفه ای برای یه سری مسائل پاش به این مدرسه باز میشه کامل شده