part 7

6.9K 1.1K 255
                                    

دو ساعت از رفتن ته و سولار گذشته بود
یونگی بعد از شستن لباس ها ( مدیونید فکر کنید خودمم داشتم همین کار و می‌کردم ) رفت تو اتاق تا یه سر به جونگ کوک بزنه و ببینه حالش چطوره

درسته هیچوقت تو چهرش نشون نمیداد اما کافی بود تا جونگ کوک کوچیک ترین آسیبی ببینه تا بشه همون آدمی که برای برادرش جونش رو هم میده چون خیلی خیلی جونگ کوک و دوست داشت بیشتر از بقیه برادر ها
جونگ کوک مهربون ترین آدمی بود که تو زندگیش دیده بود

نه سال پیش وقتی جونگ کوک شونزده و یونگی نوزده سالش بود کلیه یونگی دچار مشکل شد و برادر کوچولوش اول از همه داوطلب شد تا ازش آزمایش بگیرن و همه چیز خوب بود و کلیه برادر کوچولوش و براش گذاشتن
هرچند یونگی هیچوقت این و نمی خواست اما جونگ کوک میخواست به برادرش کمک کنه

نفس عمیقی کشید و به سمت اتاق رفت در و باز کرد
رو به جونگ کوک که سرش تو گوشی بود گفت: گلوت هنوز درد داره ؟؟؟
جونگ کوک لبخند بزرگی زد و گفت: هوووم خوبه

یونگی نگاه پوکری کرد و گفت: این لبخندت چه مناسبتی داره؟؟
جونگ کوک نوچی کرد و گفت: هیچی

یونگی آهی کشید و گفت: آخر از دست این پسره دیوونه میشی

جونگ کوک سریع گفت : هیونگ چه ربطی به ته ته داره

یونگی دست رو پیشونی جونگ کوک گذاشت و گفت: بله بله لابد من بودم که مدام از رفتن اون پسر دارم لبخند میزنم

دستش و برداشت و گفت: تب نداری

جونگ کوک پتو رو کنار زد و گفت: اینا رو ول کن حالا از آقای جونگ چه خبر؟؟؟

یونگی با چشمای درشت شدش گفت: مگه من دوست پسرشم که از من میپرسی؟؟

جونگ کوک تچی کرد و گفت: نه اینجوری نمیشه باید فردا بریم تکلیف شما رو مشخص کنیم

یونگی دستش و تو هوا تکون داد و گفت: برو بچه من دنبال رابطه نیستم

جونگ کوک لبخند شیطانی زد و گفت: باشه هیونگ هر چی تو بگی

یونگی چشماش وزیر کرد و گفت: چرا حس میکنم یه نقشه شیطانی تو سرت داری

جونگ کوک قیافش و مظلوم کرد و گفت: نه نه من همچین آدمی نیستم

یونگی هنوز هم نمی‌دونست چجوری اون پسری که تو مدرسه همه رو میزد الان با این قیافه جلوش نشسته باشه

هوفی کشید و از اتاق خارج شد خودش هم میدونست که جونگ کوک یه نقشه ای تو سرش داره ولی بدش نمیومد که با اون مدیر مدرسه حرف بزنه اما یه چیزی مانعش میشد

🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈

چند روز بعد

_ آقا مدیر

Kookv Little's School [ Completed ]Where stories live. Discover now