part 18

5.5K 849 346
                                    


هوسوک داشت تو اتاق خواب کوچیکش قدم میزد
مدام موهاش و شونه میکرد خودش و تو آینه چک میکرد
استرس زیادی داشت
درسته بار اولش نبود اما بازم حس میکرد یه مشکلی هست
نمیدونست کی قراره از شر این افکار راحت بشه

در اتاق باز شد و هوسوک از تو آینه به یونگی که داشت در و می بست نگاه میکرد سرش پایین بود و حواسش به هوسوک نبود
یونگی در و بست و رو تخت خوابید

هوسوک چرخید و بهش نگاه کرد.....
نکنه نمی‌خواست کاری بکنه .....

بزاقش و قورت داد و رو تخت کنار یونگی خوابید
طبق عادت همیشش سرش و رو شونه یونگی گذاشت و به چشمای بستش نگاه کرد
یونگی .....
کلمه ای که براش می‌خندید
گریه میکرد و نفس می‌کشید

نمیدونست چش شده اما دلش بدجور یونگی و تو خودش میخواست
اگه یونگی فرار نبود کاری بکنه پس خودش شروع میکرد

لباش و بیشتر به گوش یونگی نزدیک کرد و زیر گوشش و بوسید
یونگی لبخند مرموزی زد و ساکت موند

هوسوک خودش و بالا تر کشید و نفسش و تو گردن یونگی خالی کرد و بوسه عمیق تری و رو گردن مرد گذاشت
یونگی دستش و تو موهای پسر فرو کرد و سرش و بیشتر به خودش فشار. داد
بوسه های پارتنرش حس خوبی داشت
آرامش عشق اعتماد

هوسوک لاله گوشش و گاز گرفت و گفت: میخوامت یونگیا

یونگی به سمتش چرخید و نیشخندی زد و گفت: میخوای روش سواری کنی

هوسوک نگاهی به دیک یونگی کرد و لباش و آروم گاز گرفت
البته که می خواست

یونگی نگاهی به لبای مرد کرد و دستش و رو دیکش کشید تصور لبای هوسوک دور دیکش سفتش می‌کرد

هوسوک سرش و جلو برد و لباشون و با هم مشغول کرد اما جنگ شیرین لباشون سر آخر به مبارزه زبون ها رسید
هوسوک زبونش و تو دهن یونگی چرخوند و دستش و بی صبرانه وارد شلوار یونگی کرد و دیک خیسش و پمپ کرد
یونگی شلوارش و کامل در آورد و سر هوسوک و پایین تر کشید
لبای تشنش و به گردن مرد رسوند و بوسه های بزرگ روش نشوند
هوسوک ناله آرومی کرد و گفت: اااه شت

یونگی دستش و به بوت هوسوک رسوند و گفت: امشب نمیذارم در بری

هوسوک قبل از اینکه متوجه بشه چی شده رو تخت افتاد و یونگی لباش و با ولع بوسید‌
سر یونگی و تو دستش گرفت و موهاش و کشید دستای یونگی پایین تنه لاغر مرد و به راحتی لخت کرد
هوسوک که از نفس افتاده بود از بوسه جدا شد و گفت: ل...لوب
نیازی به گفتن نبود اما یونگی قابل اعتماد نبود

یونگی سرش و تکون داد و از روی تخت بلند شد و با قوطی لوب برگشت همون جوری که داشت خودش و چرب میکرد گفت: حالا این نبود هم چیزی نمیشد

Kookv Little's School [ Completed ]Where stories live. Discover now