یونگی از حموم خونه هوسوک بیرون اومد
تیشرت داشت با یه شلوارک زرد
چند وقتی بود که با هم زندگی میکردن و همین قدم بزرگی تو بهتر شدن رابطشون بود
انگار اینقدر بهم نزدیک شده بودن که افکار هم و راحت میخوندن
همین جوری که موهای خیسش و با دست شونه میکرد به سمت آشپزخونه رفت و دید دوست پسرش داره میز شام و آماده میکنهلبخندی به غذایی که پخته بود زد و گفت: میبینم غذای مورد علاقه من و درست کردی
هوسوک پیشبندش و در آورد و با خنده گفت: امروز بیشتر از همیشه سر کار بودی گفتم حداقل اینجوری کمکت کنم خستگیت در بره
یونگی وارد آشپزخونه شد و گفت: نیازی به این کارا نبود بیب تو خودت برام کفایت میکنی
هوسوک که طبیعتاً خجالت کشیده بود خندید و گفت: یااااااا این حرفا چیه میزنی
یونگی به هوسوک نزدیک تر شد و گفت: واقعیته ..... این که تو برام کافی ای
هوسوک و به میز چسبوند و خودش و بهش نزدیک تر کرد
هوسوک همچنان به یونگی خیره بود
به مردی که بر خلاف تمام محاسبات زندگیش وارد شده بود و داشت صاحبش میشددستای یونگی رو کمرش نشست و همزمان لباش به لب پایینی مرد چسبید
بوسه آرومی شروع کرد
بوسه ای خالی از هیجان سرشار از آرامش
جدا از هوس مثل عشقهوسوک بدن لاغر یونگی و در آغوش گرفت و گفت: عاشقتم یونگیا
یونگی لبای مرد و کوتاه بوسید و گفت: منم عاشقتم
هوسوک دست یونگی و کشید و پشت میز نشوند و گفت: بیا بخور ببین چجوری شده
یونگی یکم از سوپی که هوسوک درست کرده بود و تو دهنش گذاشت و بلافاصله ادای عوق زدن در آورد
هوسوک با حالت ناراحتی گفت: اینقدر بدمزس؟؟
یونگی اخم کرد و گفت: بیشتر از اون چیزی که فکر کنی بدمزس
هوسوک با خستگی رو صندلی نشست و گفت: آخه چرا ...... من این همه براش زحمت کشیدم ....
یونگی خنده آرومی کرد و گفت: فعلا بیا یکم غذا بخوریم بعدا راجب این که چرا غذا بد شد حرف میزنیم
هوسوک با بد خلقی دست به قاشق برد تا یکم از سوپ و بچشه
وقتی سوپ و خورد با چشمای درشت رو به یونگی گفت: تو به من دروغ گفتییونگی خندید و گفت: آره چون دیشب نذاشتی به فاکت بدم برای همین غذات بدمزس اگه بذاری به فاکت بدم غذات خوشمزه میشه
هوسوک با قیافه پوکری گفت: واقعا برای خودم متاسفم
یونگی خندید و گفت: متاسف بودن مشکلت و حل نمیکنه بیب باید با من کنار بیایهوسوک چشم چرخوند و گفت: خودم میدونم
یونگی سرش و به گوش هوسوک نزدیک کرد و گفت: پس امشب منتظر باش عزیزم
BINABASA MO ANG
Kookv Little's School [ Completed ]
Fanfictionمدرسه کوچولو ها🍸 زوج : کوکوی سپ ژانر: روزمره لیتل فلاف اسمات یه مدرسه شیرین و بامزه که توش لیتل ها درس میخونن جئون جونگ کوک معلم خوب و حرفه ای برای یه سری مسائل پاش به این مدرسه باز میشه کامل شده