یک هفته بعد
تهیونگ با هودی زرد و شلوار جینش از اتاق بیرون اومد روز تعطیل بود و سولار خونه بود
تو این یه هفته تهیونگ خیلی بهتر شده بود اما هنوز هم یه پسر خجالتی کم حرف بود
سولار که داشت با گوشی چت میکرد با دیدن ته لبخندی زد و گفت: میخوای بری بیرونته سرش و تکون داد و لبخند کوچیکی زد
برای اولین از زمان اومدن جیمین بود که میخواست از خونه بیرون بره
افسردگی کمی داشت که کم کم داشت بهتر میشد
روند بهبودیش خیلی خوب بود
اونم بخاطر ذوق خودش برای بزرگ شدن بود
تهیونگ عاشق لباس های پسرونش بود
بازی های کامپیوتری رو خیلی دوست داشت
میخواست ساعت ها بیرون توی شهر قدم بزنه و آهنگ گوش کنه بدون اینکه کسی و نگران کنه یا خودش مدام استرس داشته باشهحس آزادی داشت
سولار برگه ای دستش داد و گفت: میتونی اومدنا اینا رو هم برای من بخری؟؟؟
نگاهی به کاغذ کرد و آروم سرش و تکون داد
هنوز تو حرف زدن دچار مشکل بود
خیلی کم حرف میزد هروقت هم حرف میزد بیشتر شبیه یه زمزمه بود
انگار به صدای خودش هم اعتماد نداشتهوا خنک بود
هندزفری و توی گوشش گذاشت و آهنگش و پلی کرد
دیدش به دنیا عوض شده بود
دلش میخواست درس بخونه
مدرک داشته باشه
کار کنه
برای خواهرش کادو بخره و بهش کمک کنه
از این فکرا لبخندی به لبش اومد
همون جوری که پشت چراغ قرمز منتظر بود دختری از تو ماشین بهش چشمک زد و بهش اشاره کرد تا بشینه
لحظه عجیبی بود
تهیونگ نمیدونست باید چیکار کنه
حسی به اون دختر نداشت ولی ......
حس بزرگ شدن بهش می داد
این کار ها رو بزرگتر ها انجام میدادن و ته همیشه از دور تماشا میکرد بدن اینکه درکی ازش داشته باشهبعد از سبز شدن چراغ از خیابون رد شد بدون اینکه نگاهی به اون دختر بکنه
اون طرف خیابون پارک کوچیکی بود که این ساعت از ظهر هم خلوت بود
همون جوری که رو سنگ ها راه میرفت و بوی گل ها رو حس میکرد نگاهش به مردی افتاد که روی یه نیمکت نشسته
ضربان قلبش بالا رفت
مرد با چشمای بسته به پشتی نیمکت تکیه داده بود
تهیونگ نگاه به جونگ کوک کرد و پشت درخت بزرگی قایم شد
جونگ کوک آروم چشماش و باز کرد و به روبروش نگاه کرد
اه بلندی کشید و چشمای خستش و مالید
خسته بود
گشنه بود اما ....
نه میل به غذا داشت نه خوابش میبردهر ظهر به این پارک میومد تا حداقل از تو خونه موندن دیوونه نشه تا زمانی که شاگرد های جدید بیان
چون بچه ها اکثرا تو روند بهبودی بودنجونگ کوک به درخت بزرگ روبروش نگاه کرد
تهیونگ انگشت هاش و به تنه درخت فشار داد و از بغل درخت سرک کشید
جونگ کوک و دید ولی مرد اون و ندید
لبخند کوچیکی زد
با بلند شدن جونگ کوک خودش و پشت درخت قایم کرد
YOU ARE READING
Kookv Little's School [ Completed ]
Fanfictionمدرسه کوچولو ها🍸 زوج : کوکوی سپ ژانر: روزمره لیتل فلاف اسمات یه مدرسه شیرین و بامزه که توش لیتل ها درس میخونن جئون جونگ کوک معلم خوب و حرفه ای برای یه سری مسائل پاش به این مدرسه باز میشه کامل شده