part 1

1.5K 105 9
                                    

سرش رو به شیشه اتبوس تکیه داد و هندزفریشو تو گوشاش گذاشت واهنگ مورد علاقه شو پلی کرد
از شیشه اتبوس به بیرون خیره شد. دیدن اون طبیعت لذت بخش با اهنگ مورد علاقش...قطعا لذتبخش ترین بخش زندگیه کسل کننده اش بود.
از زندگیه خسته کننده اش به شدت بیزار بود و دعا میکرد با رفتنش به این مدرسه حداقل کمی هیجان تجربه کنه.

با توقف کردن اتوبوس سرش رو بالا اورد
به ساخمتون روبه روشون نگاهی انداخت. خودش بود دقیقا عین عکسش!!
از اتبوس پیاده شد.
دختری پشت سرش پیاده شد و کنارش روبه‌روی مدرسه ایستاد. سرشو به سمت دختر مو بلوند چرخوند
+تازه واردی؟!
دختر روشو به جنی داد و سرشو به نشانه اره تکون داد
+منم تازه واردم
:باهم بریم
باشه ای گفت و وارد حیاط بزرگ مدرسه شدن
مه کمی حیاط رو در بر گرفته و فضایه مدرسه رو کمی مخوف کرده بود.
وارد ساخمتون شدن. فضایه نسبتا روشنی داشت و زیادی بزرگ بود
پنجرهای بزرگی که تا سقف ادامه داشتن
و در های بزرگی که حدس میزدن در کلاس ها باشن بیشرت شبیه قصر بود تا مدرسه شبانه روزی!
به هر حال اونجا مدرسه [گاردیَن]بود
مدرسه ای که قبول شدنش کاره هرکسی نبود
قطعا قبول شدن تو یه همیچین مدرسه ای ذهن و هوش بالایی میخواست که جنی به خوبی از اون برخورد دار بود
با دیدن پسری که از اونجا رد میشد گفت
+ببخشید اقا
روشو به سمتشون برگردون
+میشه بگی دفتر مدیر از کدوم طرفه
¢طبقه بالا اولین در سمت راست
+ممنون
همراه با دختر مو بلوند به سمت پله های بزرگ ساختمون حرکت کردن
به راهروی بزرگی رسیدن همونطور که پسر گفته بود به سمت اتاق سمت راست اولین در حرکت کردن
تقه ای به در زد و با صدای زنی که گفت بفرمایید با دختر وارد شدن
دوتاشون باهم سلام دادن
خانم گیل باخوش رویی از جاش بلند شد و به سمتشون رفت
•دانش اموزای جدید هستین درسته؟
جنی لبخند فیکی زد و سرشو تکون داد
+بله
•اوه خوشحالم که میبینمتون تو باید جنی باشی و تو...امم فکر کنم اسمت رزان بود درسته؟!
:بله
•به مدرسه‌ی گاردین خوش اومدید. لطفا بشینید.
رزی و جنی رو صندلی های سبز رنگ روبه‌رویه خانم گیل جا گرفتن
نگاهی به اطراف انداخت تم اتاق کاملا سبز پرنگ بود
کاغذ دیواری هایه سبز رنگی که با کرمی ترکیب شده بود کمی فضایه اتاق را روشن‌تر کرده بود
با صدای خانوم گیل روشو به سمتش چرخوند
همونطور که درحال بررسی برگه هایی رو میزش بود گفت
•اول باید چندتا قانون رو بهتون بگم. اولین قانون نباید در هر صورت با کسی دعوا کنید. دومین قانون ما از بچه های نامنظم خوشمون نمیاد پس باید همیشه مرتب و سرحال تو کلاس ها حضور پیدا کنید و سومین قانون به هیچ وجه به صلیب هایی که تو اتاق و راه رو ها هستن دست نمیزنید! چهار به هیچ وجه به جنگل نمیرید و درباره اش کنجکاوی نمیکنید. پنج کارهای احمقانه و ترسناک مثله احضار روح واینجور چیزا اینجا ممنوعه پس لطفا این فکرارو از سرتون بیرون کنید! بقیه قانون ها رو بعدا خودتون یاد میگیرد اینا قانون هایه اصلی بودن به خصوص اون سه تایه اخری
سری تکون دادن
خانوم گیل دوتا کلید رو رومیز گذاشت
•اینا کلید اتاقاتونن خوابگاه پشت ساختمون قرار داره وقتی از در خارج بشید پشت ساختمون، ساختمون دیگه ای وجود داره اونجا خوابگاه‌تونه اتاق دوتانو تو طبقه سوم راهرویه اوله خب همینا بودن میتونید برید و اگه کاری داشتید من در خدمتم
ازجاشون بلند شد و بعد از تعظیمی از اتاق خارج شدن
:چه قانون هایه مزخرفی
+اره کاملا مزخرف
از ساختمون بیرون اومدن و همونطور که خانم گیل گفته بود به پشت ساختمون حرکت کردن
جنی کمی من و من کرد و بلخره سر بحث باز کرد
+رزان بودی نه
:اره ولی همه بهم میگن رزی
+خوشبختم رزی
:همچینین
+برات سخت نیست؟!
:چی؟!
+اینکه از خانوادت دور بشی
:خب اره معلومه که سخته ولی خب...من دوست دارم مستقل بشم و اینکه مدرسه رو ترجیح میدم تا اینکه پیش نامادریم باشم
جنی متعجب ابروشو بالا انداخت و لباشو روهم فشرد
+نامادری؟!چه جالب ... مامانه خودت چی ؟!
:مامانم...
اهی کشید و بعد از مکثی گفت
: اون جلو چشمام مرد
با تعجب روشو به سمت رزی برگردوند
+عام میدونم دارم فضولی میکنم ولی واقعا کنجکاو شدم. ولی خب چطور؟
:تو تصادف اون مرد و تنها کسی که تو تصادف اسیب ندید من بودم. به خوبی یادمه وقتی که مادرم داشت جون میداد و من نمیتونستم کاری کنم
+اوه متاسفم ... میدونی یه جورایی همدردیم منم مامانم وقتی که منو به دنیا اورد مرد و من فقط و فقط یه عکس رو ازش دیدم
:اهوم خیلی بده متاسفم
لبخندی زد
به جلویه در ساختمون بزرگی رسیدن
در بزرگ کرمی رنگ رو باز کرد
به راهرو نسبتا بزرگی رسیدن و بعد از گذشت از راه رو به سالن بزرگی که کاغذ دیواری هایه کرمی و چندتا مبل کرمی که وسط سالن چیده شده بود و در کل فضایه نسبتا سلطنتی ای داشت رسیدن
:گفت طبقه سوم؟؟
+اره
:ببینم اینجا اسانسور نداره نه
+متاسفانه نداره پوففف باید سه طبقه رو از پله ها بالا بریم!
:البته از ساختمون به این کهنه‌گی نباید انتظار اسانسور داشته باشیم
+اوهوم
چمدونش رو برداشت و یکی یکی از پله‌ها بالا رفتن
بلخره به طبقه سه رسیدن پوفی کشید
+اه لعنتی پاهام نابود شد
به راهرویه باریک روبه روش نگاهی انداخت
حدود پنجاه تا اتاق تو اون راهررو وجود داشت
:خدای من اینجا...خیلی عجیبه
جنی به نشونه موافق سری تکون داد و خسته لب زد
+حالا باید اتاقمون رو پیدا کنیم
شروع کرد به گشتن اتاق هارو یکی یکی پشت سر میزاشت با دیدن شماره ۳۰۳ایستاد
+پیداش کردم
:منم پیداش کردم
به سمت رزی که پشت سرش بود چرخید
+اوه اتاقامون روبه رویه همن چه خوب
:اره میتونیم بیایم پیش‌هم
سری تکون داد و لبخندی زد
:بهتره بریم استراحت کنیم تا بعدا بیشتر باهم اشنا شیم
+موافقم فعلا
:فعلا
در اتاق رو باز کرد و وارد اتاق شد
چمدونه مشکی رنگش رو دنبال خودش کشید
با دیدن سایه ای پشت پنجره جیغی کشید و از جا پرید
سایه کمی تکون خورد و از پشت پرده بیرون اومد و اعتراض کرد
_یا چرا جیغ میزنی
با دیدن دختر مو چتری نفس راحتی کشید
+ببخشید ...
_ترسوندمت
+یه کوچولو
لبخندی زد
+بهم نگفته بون که هم اتاقی دارم خوشحالم که تنها نیستم
دختر مو چتری لبخندی زد و گفت
_منم فکر میکردم تنهام و واقعا سخته بود البته یه روزه که اومدم اینجا
+اوه پس توهم ترم اولی!
_اره
همونطور که چمدونش رو باز میکرد گفت
+امیدوارم دوستای خوبی بشیم
_البته که میشم ... راستی من لیسا مانوبان هستم
روشو به سمت لیسا برگردوند و با لبخند گفت
+کیم جنی
_تو کره ایه؟!
+اره چطور
_منم تو کره زندگی کردم ولی در اصل اهل تایلند هستم
+پس کره ای بلدی
_البته
+عالیه! خوشبختم لیسایا
لبخندی زد
_منم همینطور جنیا
جنی نگاهشو اطراف اتاق چرخوند و لبخند رضایتبخشی زد
+راستش اصلا انتظار نداشتم که مدرسه اینقدر خوب باشه اینجا یکم زیادی بزرگه
_منم اصلا انتظار نداشتم ولی واقعا جایه خوبیه
+اره
_کمک میخوای
+عا نه ممنون
_هی خجالت نکش
به سمت جنی رفت و لباسایی که رو زمین انداخته بود رو همراه با اون تا کردن
لیسا سرشو بالا گرفت و با دقت به صورت جنی خیره شد و پرسید
_تو با بورسیه قبول شدی یا فرستادنت اینجا؟ میدونی منظورم اینه که ...خب شنیدم که اینجا افرادی که خانواده ای ندارن یا ترد شدن هم میتونن بیان. امم تو کدومی؟!!
+خب مادرم وقتی منو به دنیا اورد مرد و من با پدرم زندگی کردم ولی خب میدونی...اون همیشه غم دوری مادرمو میکشید و افسرده بود زیاد به من رو نمیداد و همیشه تو خودش بود من بیشتر با خانواده عموم بودم و زن عموم برام مادری کرد تا اینکه امسال اونا به چین مهاجرت کردن و پدرم منو تو ازمون برای بورسیه شرکت داد و بعدش که قبول شدم منو فرستاد اینجا درس بخونم‌. نمیدونم چرا ولی هیچ وقت دوست نداشت منو ببینه. فکر میکنه مقصر مرگه مادرم منم خودم اصلا دوست نداشتم از کره برم ولی اون مجبورم کرد! به هر حال من شامل دوتاش میشم
لیسا لباشو روهم فشرد و لبخند فیکی زد
دستشو رو شونه‌ی جنی گذاشت و با اطمینان گفت
_مطمعنم اینجوری نیست اون یه پدره و قطعا بچه شو دوست داره
+کاش اینجوری بود...تو چی چرا اینجایی
_من با بورسیه قبول شدم و خوب از اونجایی که اینجا خیلی خوبه مادرم منو مجبور کرد که بیام
+اره مدرسه خوبیه فقط اگه یکم ترسناک بودنش رو سانسور بگیرم اخه کدوم ادم عاقلی یه مدرسه به این بزرگی رو خارج از شهر و کنار جنگل درست میکنه؟
لیسا خنده ریزی کرد
_دقیقا
.
.
.
(سالن خوابگاه)

 (سالن خوابگاه)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(راه رویه خوابگاه)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


(راه رویه خوابگاه)

سلام کیوتیااا
امیدوارم خوشتون امده باشه
از پارت اول قضاوت نکنید این پارت فقط جهت اشنایی بود
لطفا همایت کنید و ووت و کامنت یادتون نره
بوسس رو لپتون
منتظر پارت بعدی باشید💜

𝐑𝐄𝐃 𝐔𝐍𝐈𝐂𝐎𝐑𝐍Where stories live. Discover now