17

237 38 2
                                    

Red Unicorn  

رو تخت غلت زد و چشماش رو محکمتر بست ولی هر کاری میکرد خوابش نمیبرد.ناچار از جا بلند شد و از اتاق بیرون زد
حدود ساعت سه بود و محوطه‌ی هتل کاملا ساکت و تاریک بود و فضایه مخوفی رو درست میکرد
دکمه اسانسورفشرد و چند لحظه ایستاد ولی اتفاقی نیوفتاد ناچار از پله ها پایین رفت و وارد حیاط هتل شد
اون اتفاقی که برایه لیسا افتاد باعث شده بود که ترسه بدی تو وجودش بیوفته
کنار در هتل نشست و به ستاره ها خیره شد
یعنی جنی رو از دست داد؟!
قرار بود باز تو درد عشق بسوزه!؟
چشماش رو روهم فشار داد و نفسشو بیرون فوت کرد
با صدا شدنش چرخید و با دختری که با لباسایه سفیده بلند جلوش ایستاده بود مواجه شد
با ترس از جاش بلند شد
~هی نترس من کاری باهات ندارم
سرجاش ایستاد و به دختر خیره شد
~من همونیم که جنیو به جنگل کشوند
ابرویی بالا انداخت و پوزخندی زد
«تو واقعا خیلی خودخواهی!
~رفتارت خیلی به پدرت شباهت داره وی
«وی؟ فک کنم اشنباه گرفتی
~نه اتفاقا جایه درستشو اومدم
«من وی نیستم
~اگه بفهمی که تویه ادم عادی نیستی چیکار میکنی؟
«چرا داری چرت و پرت میگی؟
~وی...یا همون تهیونگ من نیومودم که باهات جروبحث کنم فقط اومدم بهت هشدار بدم ... من تازه متوجه شدم که شماها کی هستید اگه دقت کرده باشی جدیدا نیروهات زیادتر شده و بعضی مواقع رنگ چشمات کمرنگتر میشه و حتی ممکنه رنگ موهات و چشمات کاملا تغییر کنه یکم سخته و تا درکش کنی طول میکشه ولی بلخره دیر یا زود باید با حقیقت روبه رو بشی
«تو...
~وقت جر زدن نیست اه خدایه من باید برم فقط از دخترخالت یعنی جنی خوب مواظب....
با غیب شدن سولگی حرفش نصفه موند
با تعجب به جایه خالی دختر خیره بود
دختر خالش؟؟؟
جنی؟؟؟
سوالات زیادی رو مغزش رژه میرفتن
یه ادم عادی نیست؟
این چه معنی ای داشت
.
.
.
با صدایه محکم تقه در از جا پرید و درو باز کرد
رزی با چشمایه خیس روبه در ایستاده بود
:جنی جنی لطفا..لطفااا جیسو...
انقدر ترسیده بود که حتی نمیتونست حرفی بزنه
رزی کنار زد و به سمت اتاقشون رفت
صدایه جیغ و داد زیادی تو اتاق پیچیده بود و منبع اون صدا حموم بود
محکم درو کوببد
+جیسو! جیسو حالت خوبه؟ اونجا چه خبرهه؟
تنها صدایی که میومد فقط صدایه جیغ و دادهایه جیسو بود
محکم درو به امید اینکه مثل دفعه پیش باز شه حل داد ولی در فایذه ای نداشت. دوباره تلاش کرد
با صدایه جین روشو چرخوند
=چه خبره
+نمیدونم میترسم ...میترسم اون تو بلایی سرش بیارن
جنی رو کنار زد و محکم خودشو به در کوبید ولی باز نشد
=جیسووو درو باز کن
برایه یه لحظه تموم صداها قطع شد
قدمی به عقب برداشت و از در فاصله گرفت که در باز شد
جیسو سرشو پایین انداخته بود
اروم زمزمه کرد
+جیسو حالت خوبه...
سرشو بالا اورد و با چشمایی که هیچ مردمکی توش نبود و تنها سفیده سفید بود پوزخندی زد
جین با تعجب به عقب قدم برداشت
=جیسو...
جنی با یاداوری چیزی که تو کتاب خونده بود از شدت تعجب مات سرجاش خشکش زده بود
جیسو تسخیر شده بود!
با صدایه گرفته‌ای لب زد
/تشنه‌مه
اروم به عقب قدم برمیداشتن
+جین تو برو بیرون
=چی ..چی میگی پس خودت...
+فقط برو بیرون
بدون معطلی دستگیره درو گرفت و از اتاق خارج شد
جنی شعی کرد با لحن ارومی با جیسو حرف بزنه
+جیسو به خودت بیا تو اونی نیستی که الان داری خودتو نشون میدی!
/بویه خونت ادمو مست میکنه!
+جیسو ببین من جنیم فقط به خودت بیا
همونطور قدم به قدم به جنی نزدیک میشد
/اتفاقا هدف اصلیه منم خودتی کیم جنی
+جیسو..
/تو دختر جسی هستی پس مشکلی نیست که بکشمت
+تو اسم مادر منو از کجا میدونی!؟
تهیونگ با عجله وارد اتاق شد
با دیدن جیسو که تو دو قدمی جنی ایستاده بود گلدونی که رو میز کنار دستش بود رو برداشت و از پشت محکم به سر جیسو ضربه زد و بلافاصله جیسو رو زمین افتاد
با تعجب به تهیونگ خیره شد و داد زد
+چیکار کردی؟!!!
«تورو نجات دادم
+یاا اگه چیزیش بشه چی؟؟؟
«ضربه خیلی محکمی نبود
به سمت جیسو رفت کنارش زانو زد
+جیسو ..جیسویا بلند شو
جین وارد اتاق شد و با دیدن جیسویی که رو زمین افتاده با عجله به سمتش دوید
از رو زمین بلندش کرد و رو تخت گذاشتش
=چی شد
«من زدم تو کلش
جین با تعجب به تهیونگ نگاه کرد
=یااا پسریه اسکل اگه ضربه مغزی شده باشه چی
« کی با یه ضربه کوچولو ضربه مغزی میشه؟
چشم غره‌ای رفت و روشو به سمت جیسو چرخوند
=چه بلایی سرش اومده
+یه روح خون‌خوار تسخیرش کرده و این یعنی اون خیلی خطرناکه ولی...ولی یه بار تهیونگم همین شکلی شد ولی از اون موقع به بعد دیگه چیزی یا علایمی نداشته
تهیونگ با یاداوری اون روز پقی زد زیر خنده و صدایه خندش تموم اتاقو گرفت
با تعجب سرشو بالا اورد
+هوی چته به چی میخندی
سری تکون داد
«هیچی هیچی

𝐑𝐄𝐃 𝐔𝐍𝐈𝐂𝐎𝐑𝐍Where stories live. Discover now