Red Unicorn
با بویه خونه شدیدی که حس کرد چشماش گردشد و با دیدن دستایه خونی تهیونگ که چاقو رو گرفته بود رنگ پوستش تویه لحظه سفیده سفید شد و دندون هایه نیشش دراز تر شدن
زبونشو رو دندون نیشش کشید
/هوم فک کنم وقتشه که یکم تشنگی مو برطرف کنم
به سمت تهیونگ هجوم برد
محکم تهیونگ به دیوار کوبید
/ بویه خونت خیلی شیرینه
سرشو تو گردنه تهیونگ فرو برد و دندونایه نیشش روداخله گردنه تهیونک فرو برد
ولی یه چیزی عجیب بود ...
اون نمیتونست خونه تهیونگ رو بمکه!!
درد شدید گردنش باعث شده بود صورتش توهم بره ولی تسلیم نشد و لحد محکمی به شکم جیسو زد و رو زمین پرتش کرد
تهیونگ از فرصت استفاده کرد و دست جنیو گرفت از اتاق بیرون دوید
درو از پشت قفل کرد
سرش به شدت گیج میرفت برایه خودشم عجیب بود که چرا هیچ خونی از گردنش نمیریزه!
همونطور که دست جنی تو دستتش بود به سمت اتاق خودش رفت و درو بست
زود دستمالی رو برداشت و زخم دستش رو تمیز کرد
روشو به سمت جنی که تنها به یه نقطه خیره بود داد
«حالت خوبه
با چشایه اشکی نگاهشو به تهیونگ داد
+من..
«میدونم میدونم فقط اروم باش
بدونه اینکه خودش متوجه افکارش بشه بی اراده خودشو تو بغل تهیونگ پرت کرد
با تعجب به جنی که سرشو رو سینهاش گذاشته بود خیره شد
دستشو رو کمر باریک جنی گذاشت و اونو به خودش نزدیکتر کرد
اروم به سمت تخت رفت و روش دراز کشیدن
دستشو رو سره جنی که رو سینه اش بود کشید
اشکایه جنی رولباسش میرختن
اروم چونه جنیو گرفت و سرشو بالا اورد
«گریه نکن این باعث میشه قلبم درد کنه
+ته..میفهمی من یه جادوگرم یه جادوگر..
با لبخندی که
از تهیونگ بعید بود به صورته جنی خیره شد و دستشو رو اشکاش کشید
«همه جادوگرا که بد نیستن
+من میترسم..
«ترسی نداره جنی من پیشتم خب!؟
چیزی نگفت و سرشو پایین انداخت و سعی کرد این بغل بیشترین استفاده رو بکنه
قلبش به شدت تند میزد و حس میکرد که هر لحظه ممکنه قلبش از شدت هیجان بایسته
جنیو بیشتر. تو بغلش فشرد و عطر موهاشو تو ریه هاش کشید
چقدر این بغل آرامش داشت
اروم زیر لب کنار گوشش زمزمه کرد
«قول میدم ازت محفاظت کنم قول میدم!
با این حرفه تهیونگ لبخندی زد و سرشو بیشتر به سینه تهیونگ فشار داددر اتاقو باز کرد و با دیدن تهیونگ و جنی که تو بغل هم خوابشون برده از تعجب سرجاش خشکش زد
اروم بهشون نزدیک شد و بهشون خیره شد
برایه اولین بار تهیونگ با لبخند خوابیده بود و این کاملا عجیب بود
با باز شدن در روشو چرخوند و با دیدن جین پوفی کشید
جین با غر غرای همیشگیش همونطور که تو کیفش دنبال چیزی میگشت به جیمین نزدیک شد
=یا جیمین اون کتاب..
با بالا اوردن سرش و دیدن اون دوتا تو بغل هم حرفشو خورد و با چشمایه گرد بهشون خیره شد
با صدایه ارومی زمزمه کرد
=اینا دارن چه غلطی میکنن؟
جیمین با لبخند گفت
°به صورته تهیونگ نگاه کن باورت میشه داره لبخند میزنه! پوزخند نه ها داره برایه اولین بار مثل ادم لبخند میزنه!!!
جین با تعجب به لبخند تهیونگ خیره شد
=یا مسیح من دارم خواب میبنم؟ این برج زهرمار خودمونه که داره لبخند میزنه نه باباا!
°بیا بریم بیرون الان بیدارشون میکنیم
سری تکون داد و بعد از تک نگاه دیگه ای بهشون پشت سر جیمین خارج شد
YOU ARE READING
𝐑𝐄𝐃 𝐔𝐍𝐈𝐂𝐎𝐑𝐍
Horror⌞𝐑𝐄𝐃 𝐔𝐍𝐈𝐂𝐎𝐑𝐍⌝ [اتمام یافته] گریمویزر! حتی اسمشم تنمو به لرزه در میاره... کی فکرشو میکرد که یه کتاب عیجب غریب بتونه تا این حد زندگیمو به گند بکشه و راز هایی برام روشن بشه که حتی روحمم ازش خبر نداشته! مدرسهی گاردین همه چیزش ترسناک بود ولی ر...