Red Unicorn
_هیی شما قرار بود از منطقه حفاظتی ما رد نشید
لیسابا اخم روبه جونگکوکی با موهایه ژولیده وصورتی پف کرده داشت به سمت دستشویی میرفت گفت
٫٫یا این بی انصافیه دستشویی تو منتطقه شماهاس انتظار نداری که رو تختمون بشاشیم
_وقتی داشتین برای ما خط نشون میکشیدید که نباید به سمت منتطقه شما بیایم و حتی نباید پامونو اونطرف بزاریم باید به اینم فکر میکردید
٫٫یااا من دارم به خودم میشاشم ول کن
لیسا بلند شد و جلویه کوک ایستاد
_پاتو از رو خط رد کنی قلمش میکنم!
٫٫اوه تویه کوچولو داری منو تحدید میکنی
_کوچولو خودتی
٫٫واقعا میخوای بهت نشون بدم که چقدر کوچولوم
جونگکوک بی توجه به لیسا پیراهن سیاه رنگش رو از تنش در اورد و عضله و سیکس پک هاش رو در معرض دید لیسا قرار داد و همین باعث شد لیسا جیغی بزنه و روشو بچرخونه
_یاااااااا عوضییییی
+خفه شید دیگه اه عین..
جنی که از این همه سر و صدا خسته شده بود با چشمایی نیمه باز نیم خیز شده بود با دیدن جونگکوک تو اون وضعیت چشماش گرد شد و اونم جیغی کشید و محکم بالشتی رو کنارش بودو به سمت کوک پرت کرد
+خجالت بکششش این چه وضعشه گراز
٫٫یا..
لیسا همونطور که روش اونطرف بود رو حرفه کوک پرید و غر زد
_خفه شو بیا برو دستشویی همه این بازیا از گور شاشه تو بلند شده بیا برو اه
جونگکوک از سر موفقیت لبخندی زد و از کنار لیسا رد شد و به دستشویی حجوم برد
جنی با غر غر لب زد
+همش تقصیره تو و اون تهیونگه احمقه اخه مرز چی میخوایم خدایش مگه همدیگه رو میخوریم اه
تهیونگ با صدایه خواب الود از اون طرفه اتاق لب زد
«شنیدم چی گفتی احمقم خودتی
بی توجه به تهیونگ باز دراز کشید و چشماشو روهم گذاشت
_خب اگه برایه خودمون مرز نمیزاشتم مزاحممون میشدن
«مزاحم خودتونید
+بزار بشن کی به مگسا اهمیت میده
«مگس خودتونید
+یاا خفه شو دیگه هی هیچی نمیگم
تهیونگنیم خیز شد و نگاهی به جنی انداخت
«بکپ بینم تو داری به ما فش میدی
چشم غرهای رفت و نگاهشو از تهیونگ گرفت و باز چشماشو بست
_همینجوریشم دارن مزاحم میشن حالا فکر کن اگه مرز نمیزاشتیم چی میشد
جونگکوک از دستشویی بیرون اومد و به سمت تخت رفت و دراز کشید
٫٫امروز میبرمون کجا
+احتمالا ساحل
_اوه چه باحال
+کی برمیگردیم مدرسه
«خانوم گیل گفت احتمالا یه هفته دیگه چطور؟
+من باید از اون موضوع سر در بیارم اینطور که معلومه قضیه خیلی جدیه
«حرفایه اون مار خیلی عجیب بود
_حدس میزنم که این قضیه زیر سر اون کتابه
+معلومه زیرسر اون کتابه
٫٫هر چقدر که میگذره بیشتر دربارهاش کنجکاو میشم
_پاشبد بریم صبحونه بخوریم
.
.
.از اتوبوس پیاده شدن
خانوم گیل رو به همه ایستاد
•خب کسی حق نداره از منطقهای که تعیین کردیم رد بشه در ضمنا اگه شنا بلد نیستید نپرید تو اب
همه باشه ای گفتن
و به سمت ساحل هجوم بردند
:اه چه خوبه اینجا بلخره از اون مدرسه فاکی نجات پیدا کردیم
/فقط برای یه هفته
_فعلا بیاید خوش باشیم من میرم مایوم رو بپوشم
رو صندلی چوبیای که اونجا بود نشست
جیسو هم دنبالش رفت و روبه روش ایستاد
/نمیخوای بیای شنا کنی؟
+چرا شما برید منم میام
/خوبی؟ بدجور تو فکری
اهی کشید
+خوبم فقط اون حرفا یکم ذهنمو درگیر کرده
جیسو با اعتراض لب زد
/اه اومدیم اینجا که خوش باشیم بیخیال
+میترسم وقتی که به خودم بیام دیر بشه!
/ فقط بیا بهش فکر نکنیم اوکی؟ حالا پاشو
بلند شد و همراه با جیسو به سمت ساحل قدم برداشتن
با دستی که رویه شونهاش قرار گرفت، ایستاد و روشو چرخوند
با دیدن لورن لبخندی زد
+اوه فکر نمیکردم توهم اینجا باشی گفتن که نصف سال دومیها به جزیره لئو رفتن
×خب اره ولی دوتا کلاس از سال دومیهارو اوردن اینجا
+چه خوب شد
اوهومی کرد و مردد به جنی خیره شد
جنی منتظر نگاهش کرد و بلاخره لئو لباشو از هم فاصله داد
×خب... میخواستم یه چیزی بگم
جنی لبخندی زد و گفت
+میشنوم
×... میشه بریم یه جایه خلوتتر؟
+باشه
به سمت نیمکت چوبی گوشه ساحل قدم برداشتن
رویه نیمکت نشست
+خب میشنوم
نفسه عمیقی کشید و آب دهنشو قورت داد
×راستش..اه چطور بگم
جنی نگران به لئو خیره موند
+مشکلی پیش اومده؟
×عا نه نه فقط...فقط میخواستم بگم که...
نفسه عمیقی کشید و لب زد
×با من قرار میزاری؟
با تعجب به لورن خیره شد
ناخداگاه نگاهش به سمت تهیونگی که رو نیمکت چوبی دورتر از اونا با صورتی بیحس به ساحل خیره بود کشیده شد
اره! اون داشت عاشق تهیونگ میشد!
عاشقه یه فرد سرد و مغرور که به کسی توجه نمیکرد
گرچه میدونست که این حس قطعا یک طرفهاس!
تهیونگ احساساتی نداشت و این باعث میشد جنی عصبی بشه.
شاید با قرار گذاشتن با لورن میتونست این حسه کوچولویی که تو دلش درحال جوانه زدن بودو بیرون کنه و دلشو به لورن بده!
نگاهشو از تهیونگ گرفت و به لورن که منتظر بهش خیره بود داد
لبخند فیکی زد
+امیدوارم بتونی دلمو بدست بیاری مستر لورن
با شنیدن این جمله لبخنده پهنی تحویل جنی داد و جنیو محکم تو بغلش گرفت
×قول میدم کاری کنم که عاشقم شی
جنی مشتی به شونه لورن زد و سعی کرد خودشو از بغلش بیرون بکشه
+اوکی اوکی خفه شدم
ازش فاصله گرفت و با لبخند بهش خیره شد
+من میرم پیش دخترا منتظرمن
×باشه بعدا میبینمت
سری تکون داد و از لورن دور شد
YOU ARE READING
𝐑𝐄𝐃 𝐔𝐍𝐈𝐂𝐎𝐑𝐍
Horror⌞𝐑𝐄𝐃 𝐔𝐍𝐈𝐂𝐎𝐑𝐍⌝ [اتمام یافته] گریمویزر! حتی اسمشم تنمو به لرزه در میاره... کی فکرشو میکرد که یه کتاب عیجب غریب بتونه تا این حد زندگیمو به گند بکشه و راز هایی برام روشن بشه که حتی روحمم ازش خبر نداشته! مدرسهی گاردین همه چیزش ترسناک بود ولی ر...