پیراهن سفیدش رو همراه با کته مشکیش پوشید
دامن راه راه سورمه رنگش روهم پاش کرد و کراواتی که از جنس همون دامن بود رو دور گردنش بست
موهاش کمی مرتب کرد
نگاهی به خودش انداخت برق لبش رو برداشت رو لبای پرش کشید
_اماده شدی
کیفه سورمه ایش رو از رو تخت برداشت و روشو به سمت لیسا چرخوند
+خوبه؟
لیسا کمی بهش خیره موند و ناباورانه خندید
_خدای من...داری شوخی میکنی؟ تو همین دو دقیقه پیش شبیه غار نشینیهایی بودی که حیوون دنبالش کرده!
جنی کیفشو تو صورت لیسا کوبید و اعتراض کرد
+یا غار نشین خودتی!!
لیسا خنده ای کرد و از اتاق خارج شدن
.
.
.
+گفتی کلاس چند بودیم
_۱۰۵
نگاهش رو بین اعداد در ها میچرخوند اون سالن انقدر در داشت که پیدا کردن یه کلاس توش خیلی سخت بود
بلاخره در مورد نظرش رو پیدا کرد
+بیا اینهاش
وارد کلاس شد
حدود بیست نفری داخل کلاس بودن و هرکدومشون به کاری مشغول بودن
با دیدن دختر مو بلوند لبخندی زد و دستی براش تکون داد دست لیسا رو گرفت و به سمت دوتا صندلی کنار رزی کشید
+چه خوب شد که همکلاسیم
:خوشحالم که باز میبینمت
+منم
لیسا خودشو جلو کشید و دستشو به سمت رز گرفت
_لیسا هستم
:اوه خوشبختم لیسایا منم رزیم
رزی به دختر کناریش اشاره کرد
:اینم جیسوعه اونم اهل کره است
جیسو از جاش بلند شد و لبخندی زد و دستش رو به سمت جنی و بعد لیسا گرفت
/خوشحالم که شماهم کره هستید
لبخندی زدن
با صدای زنی روشون رو به سمتش چرخوندن
زن قد کوتاهی که دامن و پیراهن قرمز رنگی به تن داشت و با اون موهایه کوتاه و فر زردش خییلی کیوت به نظر میرسید وارد کلاس شد
همه به احترامش از جا بلند شدن
¥لطفا بشینید
با حرف زن مسن همه سر جاشون نشستن
¥خانوم جوزف هستم دبیر تاریخ امیدوارم سال خوبی رو باهم سپری کنیم ... لطفا یکی یکی خودتون رو معرفی کنید
از ردیف اول پسری با موهایه بوری از جاش بلند شد و خودش رو معرفی کرد به دنبالش به نوبه ازجاشون بلند شدن و خودشون رو معرفی کردن و جنی تمام تمرکزش رو به بچه های که خودشون رو معرفی میکردن داده بود تا بتونه به خوبی اسمشون رو یاد بگیره
نوبتش شد و از جاش بلند شد
+کیم جنی اهل کره جنوبی
خانوم جوزف با لبخند سری تکون داد و جنی هم لبخندش رو بی جواب نزاشت
سرجاش نشست
با صدای پسر پشت سریش سرشو چرخوند و با پسر قد بلندی با موهای مشکی و صورت جذابی مواجه شد
با لحن سردش گفت
«کیم تهیونگ اهل کره جنوبی
و بدون حرف دیگهای سرجاش نشست
چهره پسر درعین جذاب بودن سرد و مغرور هم بود
پسر کناریش از جا بلند شد
٫٫کیم جانگکوک اهل کره جنوبی (به خاطر اینکه برادر جیسوعه فامیلیشو عوض کردم-)
به دنبالش پسر دیگه ای که موهای بلوندی و صورت کیوتی داشت از جا بلند شد
°پارک جیمین کره جنوبی
=کیم سوک جین کرهجنوبی
جنی روشو به لیسا داد
+چقدر کره ای داریم اینجا
_اره من که از الان میخوام هر چهارتاشون دوست شم
خنده ای کرد و حواسش رو به معلم که در حال صحبت کردن بود داد
.
.
.
سینی غذاش که دارای پاستا و نوشابه و سیب قرمزی بودو رو میز گذاشت و کنار بقیه نشست
+هوفف چقدر خسته کنندهاس
رزی خسته سرشو رو میز گذاشت و با حالت پکری لب زد
:اه یعنی هر روز باید این کلاسایه رومخ رو تحمل کنیم؟
_مجبوریم
+لعنتی من تختمو میخوام
با نزدیک شدن پسری که حدس میزد اسمش جونگکوک باشه سرشون رو به طرفش چرخوندن
٫٫نونا تو پیراهن سرمه ای منو ندیدی من تو چمدونم پیداش نکردم
لیسا سرشو به سمت جیسو چرخوند
_نونا؟!!
/برادرمه
جنی با بهت نگاهشو بین جیسو جونگکوک چرخوند
+واقعا؟! اومو اصلا بهتون نمیاد خواهر برادر باشید
لبخندی زد و روشو به سمت جونگکوک چرخوند
/منم ندیدمش احتمالا نیاوردیش
کوک با اعتراض پاشو رو زمین کوبید
٫٫یا قرار بود برام بیاریش!
جیسو در جواب مثل کوک با اعتراض گفت
/یا مگه وظیفه منه!؟
جونگکوک بیخیال کنار جیسو جا گرفت و سینی غذاشو جلو خودش گذاشت
/چیکار میکنی؟
٫٫گرسنمه
/تو همین الان همه غذاتو خوردی!!
جونگکوک شونه اشو بالا انداخت و بیخیال گفت
٫٫کم بود
/یاا پس من چی
لیسا سینی غذاشو جلویه جیسو گرفت
_بیا اونی من سیر شدم
/نه لیسایا لازم نیست ممنون
_من تو رژیمم بخور
/ ممنون
جونگکوک سرشو بالا اورد نگاهی به لیسا انداخت
لیسا هم با لبخند مهربونی نگاهش کرد
جونگکوک اروم سرش رو پایین انداخت و نتونست مانع از لبخندی که رو لباش شکل گرفته بود بشه
جیسو با دستی که رو شونه اش قرار گرفت سرش رو چرخوند و با جین پسری که سه سال بود با برادرش دوست بود و بدجور دل جیسو رو برده بود مواجه شد
لبخندی زد و از جاش بلند شد
/سوک جین اوپا خیلی وقت بود ندیده بودمت
لبخندی زد
=دلم برات تنگ شده بود جیسویا
نگاهشو از جیسو و جین که در حال صحبت کردن بودن گرفت و به پسر مو مشکی که با سردی بهش خیره شده بود داد
(اسمش چی بود؟! ناهیونگ... تایونگ .. تهمیون ... اومو من چقدر خنگم چرا اسمشو یادم نمیاد)
نگاهش رو از پسر گرفت و سعی کرد به نگاه خیره اش بی تفاوت باشه
پسر مو بلوند هم بهشون نزدیک شد و پرسید
°اجازه هست که بشینیم
:اوه البته
کمی تکون خوردن و جا باز کردن تا بشینن
پسر مو مشکی دقیقا کنارش و شونه به شونه اش نشست
سرشو انداخت پایین و سعی کرد به اینکه بهم نزدیکن توجه نکنه
جین با لبخند نگاهشو بینشون چرخوند و گفت
=خوشحال میشم که باهاتون بیشتر اشنا شم البته همه ما جیسو رو میشناسیم
رزی اول از همه شروع کرد
:رزیم اهل سئول
_لیسا اهل تایلند ولی تو سئول بزرگ شدم
نوبت به جنی رسید
+جنی اهل سئول
اینبار نوبت پسرا بود
°منم جیمینم من و تهیونگ تو دگو به دنیا اومدیم ولی سه سال برای مدرسه به سئول رفتیم
=سوک جین ورلد واید هندسام که تو سئول به دنیا اومده
همه با لقب جین که به خودش داده بود خندیدن
٫٫جونگکوک برادر جیسو سئول
نگاهشو به پسر کناریش که اسمشو به خوبی نمیدونست داد
«تهیونگ همونطور که جیمین گفت اهل دگو
بلخره تونست اسمشو بفهمه سری تکون دادن
جمع تو سوکت فرو رفته بود که با صدای زنگ گوش خراش مدرسه متوجه شدن که وقتشه به کلاس بعدیشون برسن
.
.
.
با به صدا در اومدن در اتاق سرش رو از کتاب بیرون اورد
لیسا از جا بلند شد و در اتاق رو باز کرد دختری با موهایه کوتاه مشکی وارد اتاق شد
£سلام خانوم گیل گفت که بهتون خبر بدم که فردا شب جشن اغاز سال داریم و حتما تشریف بیارید
_اوه ممنون حتما
£در ضمن اگه لباس میخواید میتونید یرید ساختمون شماره دو و طبقه دوم همه نوع لباسی داره تا مجبور نشین برید داخل شهر
+باشه بازم ممنون
دختر سری تکون داد و از اتاق بیرون رفت
لیسا با هجیجان خودش رو رو تخت پرت کرد
_مهمونیییی اوموووو مهمونیییییی!!!
+خریددد لباس جدید عررررر
_فردا بعد از کلاس بریم لباس بگیریم
جنی تندتند سرشو با هیجان تکون داد
+اوهوم عجیبه اینجا همه چی داره
_اره ولی خوبه دیگه لازم نیست خودمونو به زحمت بندازیم بریم شهر
+بهتره بخوابیم فردا صبح زود کلاس داریم
لیسا چراغ خواب بنفش رنگ کنار تختش رو خاموش کرد
_من که خوابیدم شب بخیر
جنی هم کتاب تو دستش رو رو عسلی گذاشت و چراغ خواب رو خاموش کرد و شب بخیری گفتبا دهن باز به سالن بزرگ روبه روشون خیره شدن
:اوموو اینجا خیلی بزرگه من بین این همه لباس چطور یکیشون رو انتخاب کنم!!؟
+فکر کنم باید ساعت ها اینجا باشیم
_من که خوشحالم بزنید بریمبعد از ساعت ها تونستن لباس مورد نظرشون رو پیدا کنن
با بی حوصلگی از سالن خارج شدن
:لعنتی خسته شدم انقدر که لباس پرو کردم
+اوففف ولی خوش گذشت
_ساعت چنده
جیسو دسته راستشو که ساعت داشت رو بالا گرفت
/پنج
+اییی دیرمون شده ساعت هشت شروع میشه
_حالا کو تا هشت
:یااا دیره دیرهههه
رزی و جنی با سرعت دویدن و از سالن خارج شدن و لیسا و جیسویی که با بهت و پکر به دویدنشون خیره بودن
_دیوونه
جیسو سری نشونه تاسف تکون داد
/کم کم دارم از اینکه کصخلی چیزی نیستن قطع امید میکنم
خب اینم از این پارتتت
لطفا بوکو به دوستاتون هم معرفی کنید کیوتیا
بوس رو لپتو
YOU ARE READING
𝐑𝐄𝐃 𝐔𝐍𝐈𝐂𝐎𝐑𝐍
Horror⌞𝐑𝐄𝐃 𝐔𝐍𝐈𝐂𝐎𝐑𝐍⌝ [اتمام یافته] گریمویزر! حتی اسمشم تنمو به لرزه در میاره... کی فکرشو میکرد که یه کتاب عیجب غریب بتونه تا این حد زندگیمو به گند بکشه و راز هایی برام روشن بشه که حتی روحمم ازش خبر نداشته! مدرسهی گاردین همه چیزش ترسناک بود ولی ر...