part 10

470 68 20
                                    

Red Unicorn         

(جنی)
با نور شدیدی که به صورتش میتابید چشماش رو باز کرد
با تعجب به اطراف نگاه کرد
با کمال تعجب اونجا یه باغ بود
با دیدن مردی که داشت به سمتش میومد دو قدم به عقب برداشت
+ببخشید...
با رد شدن مرد ازش با تعجب به بدنش نگاه کرد
اون مرد چطور تونسته بود از تو جنی رد شه !؟
دقیقا مثل روحا!
سرجاش خشکش زده بود
با صدایه زنی که از دور میومد روشو برگردوند و با زن و بچه کوچولویی که تو اغوشش بود مواجه شد
اون زن!
اون همون دختری بود که کتابو بهش داد!
اون همون بود اونی که تو جنگل بود !
زن وارد خانه ای که نزدیکش ایستاده بود شد جنی هم به دنبالش وارد خونه شد
زن دختر بچه‌رو روزمین گذاشت و خودش وارد اشپزخونه شد
با صدایه در خونه روشو برگردوند
مردی وارد خونه شد همین که روشو به سمت جنی چرخوند سرجاش خشکش زد
اون
اون مرد خیلی به جیمین شباهت داشت
°سلام هانی
زن به سمت مرد رفت و بوسه ای رو لباش نشوند
£خوش اومدی لباسات رو عوض کن تا شام روبچینم
مرد با لبخند باشه ای گفت
عجیب بود اون چرا داشت همون دختر تو جنگل رو میبینه
زن و مرد شروع کردن به خوردن غذا که با صدایه در از خوردن دست کشیدن
زن بلند شد و درو باز کرد
دختره جوونی وارد شد به خاطر شنل بلندی که به تن داشت نمیتونست به خوبی صورتش رو ببینه
∆اهه لعنتی کمی مونده بود بگیرنم
°مگه نگفتم نرو اونجا
∆ولی نمیتونم که اونو اونجا ول کنم
°بیخیالش شووو
∆نمیشه نمیشههه من دوستش دارم میفهمی دوستش دارممم
با تعجب به اون دوتا خیره بود
جنی نگاهی به بچه کوچولو که رو تشک ابی رنگش داشت با عروسکه چوبه‌ای بازی میکرد کرد و به سمتش رفت
دختر کوچولو سرشو بالا اورد و با دیدن جنی شروع کرد به گریه کردن
اونم همون دختر بچه‌ای بود که با چاقو به جنی زد!
تازه متوجه حرفش تو جنگل شد
((من تورو میشناسم من تورو وقتی بچه‌تر بودم دیدم تو فقط بهم نگاه کردی و یه هو رفتی راستش اون موقع ازت ترسیدم ولی الان نویته توعه که بترسی ...))
گریه‌هایه اون همزمان با فرو رفتن تو خله بی پایانی برای جنی بود
نمیدونست که می افته یا میره بالا
پس شروع کرد به جیغ زدن





با جیغی که زد هموشون به سمتش رفتن
_جنیا جنیا حالت خوبه
نفس نفس میزد و نگاهشو بین همشون چرخوند
:اومو چه بلایی سرت اومد چیشد اصلا
با لبایه خشکش به زور لب زد
+آ..آب
تهیونگ با عجله پارچ اب رو برداشت و اب رو جلو جنی گرفت بعد از سر کشیدن اب سرفه ای کرد
=چیشد؟!!!
نفسه عمیقی کشید و لب زد
+بازم اون دختره رو دیدم دنبالش رفتم تا بدونم چرا کتاب گم شده ولی اون خیلی عصبی شد و گفت که مواظب باشم بعدش تو جنگل گم شدم وقتی به شما زنگ زدم خیلی یه هویی انتن رفت رومو که برگردوندم با دختر بچه ای مواجه شدم که چاقویی دستش بود و بعدش دیگه چیزی یادم نیس
نگاهش رو به تهیونگ داد
+عام...تهیونگا ..ممنون
پوزخندی زد
نگاهش به یونیفرم پاره اش کشیده شد
+فک کنم دوتا یونیفرم لازم داریم
رزی گفت
:عام من میرم به خانوم گیل میگم دوتا یونیفرم بهمون بده
جیمین مچه دستشو گرفت و گفت
°کجا اسکل
:یا اسکل خودتی الدنگ
°اگه خانوم گیل پرسید چرا یونیفرم میخواید چی میگی هوم؟میگی دوستام رفته بودن جنگل ممنوعه؟!
«اه..راست میگی
_باید کش بریم ... جیسو تو کارت تو کش رفتن حرف نداره برو اتاق لباسا و دوتا یونیفرم بیار
/یااا چرا من ؟؟
_چون کارت تو کش رفتن عالیه
/فکرشم نکن اگه گیر بیوفتم چی
=جیسویا باهم میریم منم میام کمکت کنم
نگاهی به جین که با لبخند میگفت انداخت و سری تکون داد
/اوف باشه
=امشب ساعت یازده
/یعنی دوساعت دیگه
=اوهوم
/خب باشه
٫٫بهتره بریم بیرون تا استراحت کنه
همه باشه ای گفتن و به نوبت از اتاق خارج شدن به غیر از تهیونگ
روبه‌رویه جنی نشست
«حالت خوبه
+چرا نجاتم دادی
«این سوال خودمم هست
جنی پوزخندی زد و خواست نیم خیز بشه که با درد بدی که تو پهلوش پیچید سرجاش میخ شد
«زیاد تکون نخور بدتر میشه ...  تو تو جنگل چی زیرلب زمزمه کردی که اون موجودا رفتن
+چی؟من؟
«اره تویه چیزی گفتی که اونا ازمون دور شدن
+من که چیزی نگفتم
«چرا گفتی ولی من نتونستم متوجه بشم  که چی گفتی
+نمیدونم
«دیگه هیچوقت همچین غلطی نکن اون جنگل خیلی از چیزی که فکرشو میکنیم خطرناک تره
+چرا چی دیدی مگه
«چیزایه خیلی عجیب
از جا بلند شد و از اتاق خارج شد
.
.
.

𝐑𝐄𝐃 𝐔𝐍𝐈𝐂𝐎𝐑𝐍Where stories live. Discover now