24

305 39 21
                                    

اروم رو زمین گلی قدم برمیداشت و با صدایه بلند اسم لیسا
رو داد میزد
با صدایه تهیونگ به سمتش دوید
و با دیدن لیسایی که کنار تنه درخت بیهوش افتاده چشماش
گرد شد
با عجله به سمتش رفت و تکونش داد
اروم پلکاشو از رو هم فاصله داد و به جنی خیره شد
+لیسا!
محکم لیسارو تو بغلش گرفت
+عوضیی میدونی چقدر نگرانت شدم! کجا بودی ها!!
از بغل جنی بیرون اومد و نگاهی به اطراف انداخت و
نفسه عمیقی کشید
با صدایه لرزونش لب زد
-فقط...فقط بیا از اینجا بریم
.
.
.
با تعجب به لیسا خیره بود
+تو کوک رو دیدی و بعدش رفتی جایی که پر از ارواح
بود!؟؟؟؟
جنی من...من اونجا حسه پوچ بودن میکردم مثل این میوموند که تو زندگیم هیچ خوشحالی ای وجود نداره اونا منو اذیت میکردن نمیدونم...خیلی عجیب بود
+اه خدایا خیلی عجیبه...
-جنی یادم رفت بهت بگم! کوک گفت تو میتونی اونو تناسخ بدی نه به عنوان یه انسان بلکه به عنوان یه موجود دیگه! گفت باید کتاب مردگان رو بخونی
+کتاب مردگان! اره من اونو دارم
با عجله به سمت کشو کتاباش رفت و ازبین اونها کتاب
قطور با جلد ابی رنگش رو برداشت
+خودشه
کتابو رو تخت روبه رویه لیسا گذاشت
+من همه شو خوندم یادمه یه همچین چیزیم خونده بودم
وایسا پیداش کنم
صحفه هارو ورق میزد تا بلخرخ به صحفه مورد نظرش
رسید
سر فصلشو خوند و فهمید درست اومده
با صدایی که لیسا هم بتونه بشنوه لب زد
+زنده کردن کردن مردگان یکی از سخت ترین کارهایی
است که میشه انجام داد و انرژی شخصی که مرده را زنده
میکند به اتمام میرسد زیرا که تمام انرژی اش به شخص
مرده که میخواهد زنده شود انتقال میابد. در چند قرن اخیر
افراد کمی توانسته اند که این کار را انجام دهند زیرا که
تنها جادوگران قدرتمند قادر به انجام دادن این کار هستند.
همچنین مرده ای که زنده میشود نمیتواند به عنوان یک
انسان عادی زندگی کند چرا که هیچ انسانی قادر به زنده
شدن دوباره نیست در نتیجه باید فرد را به عنوانه موجود
دیگر تصور کرد و سپس او را تناسخ داد
برایه این کار به انرژی زیاد و البته قوی ای نیاز هست
ابتدا جسد شخص مرده را...
به اینجا که رسید با تعجب سرشو باال اورد و به لیسایی که
با چشمایه گرد گوش میداد نگاهی انداخت
-یعنی...یعنی باید جسدشو..
+شاید ترسناک به نظر برسه ولی متاسفانه باید جسدشو
تو قبر بکشیم بیرون
کلافه از رو تخت بلند شد
- ولی من نمیتونم جسدشو ببینم...
+لازم نیست تو ببینیش
-ولی میخوام پیشش باشم!
+باشه باشه بیا ادامه شو بخونیم
+باید جسد فرد مرده را در شبی که ماه کامل است جلویه
نور ماه قرار دهید و ورد را بخوانید لازم به ذکر است که
بخشی از روح کسی که ان را زنده میکند نیز وارد بدن
مرده میشود!...پس فردا ماه کامله لیسا
سرشو بالا گرفت و به جنی نگاهی انداخت
+اره انجامش میدیم...
.
.
از پله هایه سالن پایین رفت و با دیدن تهیونگ که مشغول
کتاب خونده کنارش جا گرفت
+لیسا بهت گفت؟
»اره خوشحالم که میتونی انجامش بدی
+هنوز مطمعن نیستم
تک نگاهی به جنی انداخت و بدون حرف به خوندن کتاب
ادامه داد
چند دقیقه ای تو سکوت گذشت که تهیونگ بی مقدمه بدون
اینکه سرشو از کتاب دربیاره لب زد
»من گی نیستم
با تعجب به تهیونگ خیره شد که تهیونگ سرشو از کتاب
بیرون کشید و به چشمایه متعجبش نگاه کرد
»لیسا ازم پرسید! نمیدونم کی این چرت و پرتارو گفته ولی
من گی نیستم جنی
به خودش اومد نگاهشو از تهیونگ گرفت
قلبش از شدت هیجان و خوشحالی تند میزد
+خب...
با نزدیک شدن سر تهیونگ به سرش با تعجب بهش خیره
شد
نگاه تهیونگ بین لباش و چشمایه جنی بود
سرشو کمی به جنی نزدیکتر شد و کنار گوشش لب زد
»اگه یکم عقل داشتی مطمعنن تا الان اینو میفهمیدی
منظور تهیونگ نگرفته بود و تنها به روبه روش خیره شده
بود
ولی با صدایه بچه ها که وارد سالن میشدن زود تهیونگ
رو از خودش فاصله داد و بدون حرف با عجله از پله ها بالا
رفت
با کشیده شدن مچ دستاش و پرت شدنش رو چیزه نرمی با
تعجب سرشو بالا گرفت و تازه متوجه شد که داخل اتاق
لورنه
لورن با چشمایی که به خوبی میشد عصبانیت ازش خوند
به سمتش هجوم برد و روش خیمه زد
+ل..لورن
^خفه شو! چطور جرعت میکنی ها؟؟؟ چرا بهش نزدیک
میشی؟؟
+چی میگی؟ منظورت چیه؟!
پوزخند عصبی زد
^بهت نشون میدم که عاقبت لاس زدن با کیم تهیونگ چی
میشه
بدون معطلی سرشو تو گردن جنی فرو برد و گاز محکمی
ازش گرفت
با بهت به لورن خیره بود هنوز موقعتشو درک نکرده بود
بلخره به خودش اومد و دستاشو رو سینه لورن گذاشت و
سعی کرد اونو از خودش فاصله بده
ولی اون پسر اونقدر قدرت داشت که یک اینجم تکون
نخورد
+داری چه غلطی میکنی؟؟ ولم کن عوضی!!
بی توجه به جنی که وول میخورد به کارش ادامه داد و
کیس مارکایه دردناکشو رو پوست ظریف جنی میکشات
^باید ماله من شی تا بفهمه که دیگه حق نداره بهت نزدیک
شه
گاز محکم دیگه از گردن جنی گرفت که جیغ بلندی کشید و
اشکاش سرازیر شدن
دستایه لورن به سمت یقیه لباس جنی رفت و تو یه حرکت
پارش کرد
هق هقایه جنی شدت گرفت
+لطفا بزار برم ...ولم کن ..خواهش میکنم لورن ولم کننن
انگار چیزی نمیشنید و تنها به کارش ادامه میداد
اینبار شروع کردن به جیغ زدن بلکه کسی از بیرون به
دادش برسه ولی با قرار گرفتن دستایه لورن صداش خفه
شد
کم کم کیس مارکاش به سمت سینه اش میرفت
دیگه نمیتونست تحمل کنه
ناچار با قدرتی که داشت توپه ابی رنگی درست کرد و رو
دستایه لورن گذاشتش که باعث برق گرفتگی لورن شد و با
شتاب از رو جنی کنار رفت
با عجله از رو تخت بلند شد و از اتاق بیرون دوید
هق هق هاش بلند تر شده بودن و دیگه کنترلی روش
نداشت ولی با برخوردش به چیزه سفتی سرشو بالا گرفت
و با دیدن تهیونگ زود دستشو رو لباس پاره اش گذاشت
با تعجب به حنی خیره شد..
»تو..تو داری گریه میکنی؟؟؟
سرشو پاین انداخت و خواست از کنارش رد بشه که مچ
دستاش توسط دست تهیونگ اسیر شد
جنیو به سمت خودش کشید و به چشماش زل زد و با جدیت
لب زد
»کی باعث شده گریه کنی؟؟ چه اتفا...
با دیدن رده هایه بنفش و ارغوانی رو تر قوه هایه جنی
برایه یه لحظه نفس کشیدن یادش رفت
با بهت نگاهشو از ترقوه جنی گرفت و به چشماش خیره
شد
»کاره اون عوضیه...
بدون اینکه منتظر جوابی از جنی باشه از کنارش رد شد و
محکم در اتاق لورن رو باز کرد
با دیدن لورن که رو تخت نشسته و دستاشو رو سرش قفل
کرده دندوناشو رو هم فشرد و طی یه حرکت محکم لورن
رو از رو تخت بلند کرد
چشماش رو به قرمزی میرفتن و رنگ موهاش کم کم
عوض شد
»عوضییی!!!
مشت محکمی نثار لورن کرد و پشت سرش رو زمین
پرتش کرد و لگدی به شکمش زد
»حالیت میکنم!!
روش نشست و شروع کرد به کتک زدنش
قدرتش اونقدر زیاد بود که لورن نمیتونست کاری بکنه و
تنها داد میکشید
جنی با عجله شونه هایه تهیچنگ گرفت و سعی کرد از
لورن فاصله اش بده
+تهیونگ
با جیغی که جنی کشید از کارش دست کشید و روشو
چرخوند
و باز با دیدن چشمایع اشکی جنی قلبش به لرزه افتاد
از رو لورن بلند شد و بعد از اینکه لگد دیگه بهش زد از
کنارش دور شد و به سمت جنی رفت و محکم تو اغوشش
گرفت
»معذرت میخوام...من واقعا معذرت میخوام
بدون توجه به لورنی که رو زمین افتاده بود زیر زانو جنی
رو گرفت و بلندش کرد

𝐑𝐄𝐃 𝐔𝐍𝐈𝐂𝐎𝐑𝐍Where stories live. Discover now