Red Unicorn
Part : 11↛
Couple : Taennie↛
Sub couple : Liskook Jirose Jinsoo↛
Writer by : Icy_rain love ↛
Genre : school life horro ↛
@Blackpink_bts_به جیسویی که رو تخت بیهوش با بسته خونی که بهش وصل بود خیره شده بوداز وقتی که از اون جهمنم دره بیرون اومده بودن بیست بار خودشو لعنت کرده بود که چرا نتونسته جیسو رو نجات بده
هوفی کشید و سرشو بالا اورد و با جنی ای که با چشمایه اشکی درحال تمیز کردن زخمهایه رو صورت جیسو بود نگاه کرد
=تو خودت حالت خوب نیست بزار لیسا یا رز انجامش بدن
+نه مشکلی نیست من خو...
با وارد شدن تهیونگ و جیمین به اتاق حرفشو خورد
سرشو پایین انداخت و مشغول تمیز کردن زخمه جیسو شد
«تو چرا اینجایی زخم پهلوت..
+من خوبم!
هوفی کشید و دست جنی روگرفت
+هی..
«حالت بد میشه اگه زخمت خونریزی کنه چی هوم؟
+من گفتم که مشکلی ندارم جیسو حالش بده نمیتونم تنهاش بزارم
«رز و لیسا اینجان
+منم میخوام باشم
دستشو بیشتر کشید که اخش بلند شد
+هیی
با صدایه جیسو سرجاش ایستاد
/اون منو میکشه ..نه! نه لطفا!!!
انگار داشت خواب میدید
زود دستشو از تو دسته تهیونگ بیرون کشید
و به سمت جیسو رفت
+جیسویا
دستشو رو شونه اش گذاشت و تکونش داد
بلخره از خواب پرید با صورته نگران به اطراف نگاه کرد
=حالت خوبه؟!!
کمی به اطراف نگاه کرد و بعد سری تکون داد و سعی کرد نفساشو منظم کنه
رزی از کنار جیمین رد شد و خواست بره رو تختش و گوشیش رو بیاره که پاش به لبه تخت گیر کرد و محکم رو زمین افتاد
جیمین با دیدن رزی زود از جا بلند شد و کمکش کرد تا از رو زمین بلندشه
،°خوبی
سری تکون داد و ممنونی گفت
جونگکوک پوزخندی زد و به سمت جیمین که به رزی خیره شده بود رفت
٫٫خب خب خببب پیداش کردم
°کیو پیدا کردی
٫٫کسی رو که باید عاشقه خودت کنیش و بعد ولش کنی
°یااا این انصاف نیست
٫٫این دیگه مشکله خودته.خودت وقتی جرعت حقیقت بازی میکردیم قبول کردی و من الان فرد موردنظرو پیدا کردم در ضمن گفتی که این برایه من خیلی کاره سادهایه پس انجامش بده پسر! فایتینگ
بعد از اتمام جملهاش ضربه ای به شونه جیمین زد و از کنارش رد شد
فوشی زیر لب نثار خودش که با اون سه تا دراز بی خاصیت جرعت حقیقت بازی کرده بود، داد
نگاهی به رزی که در حال ور رفتن با گوشیش بود انداخت
چطور میتونست دله یه همچین موجوده کیوتی رو بشکنه
پوفی کشید و شونه ای بالا انداخت
اون تاحالا خیلی از این کارا کرده بود پس این یه چیزه کاملا عادیه!دستمال خیسو رو سر جیسو گذاشت
=تب داره
+یه کوچولو ... به پرستار چی گفتی
=گفتم از پلهها افتاده بعدش پرسید چرا خونی تو بدنش نمونده منم گفتم کم خونی شدید داره
سری تکون داد و باشه ای گفت
با صدایه جیغه بلندی که تو ساختمون پیچید از جا پرید
با عجله از اتاق بیرون رفت
جمعیت زیادی ته سالن جمع شده بودن
به سمتشون رفت ولی با چیزی که دید سرجاش خشکش زد
با چشمایه گرد به دختری که با موهاش از رو سقف اویزون شده بود و صورتش که به وحشتناک ترین شکل ممکن زخمی بود و انگشتایه پاهاش که انگار قطع شده بودن خیره شد.
یکم که به صورته دختر دقت کرد فهمید این همونه دختریه که تو سالن غذا خوری میگفت که قاتله پدرش رو دیده
وحشت زده سرجاش سیخ شده بود
تمام اجزایه بدنه دختر رو نگاه کرد که متوجه علامتی رو دستایه دختر شد
علامته مثلثی که گله سرخی توش قرار داشت
انگار با چیزه داغی اون علامتو رو دستایه دختر کشیده بودن
صدایه خانوم گیل از ته راهرو بلند شد
•هی اونجا چخبره
به سمتشون رفت که با دیدن اون جسد وحشتناک به طور کامل سرجاش خشکش زد
زودی بچه هارو کنار زد و به جسد دختر رسید
•خدایه من نه!!
نگاهشو بین تمام اجزایه بدن دختر چرخوند و بلخره به اون علامت رسید!
حدسش درست بود!
.
.
.
سرشو بین دستاش گرفته بود و سعی میکرد که خودشو اروم کنه
با صدایه تقه در سرشو بالا گرفت
•بفرمایید
خانوم جوزف وارد اتاق شد و روبهرویه گیل ایستاد
^جنازه رو چیکار کنیم گیل نمیخوای به خانوادهش اطلاع بدی؟
•نه نباید بهشون بگیم در اون صورت میان و بچه هاشونو میبرن یه جا دیگه و همین باعث دردسر میشه ... اونا دیگه دست از سر کسی برنمیدارن و هرجا که دانشاموزا برن اوناهم دنبالشون میرن نمیخوام خانوادهاهم تو خطر بیوفتن
^ولی این حقشونه که بدونن بعدشم اگه ماهم نگیم بچهها میرن میگن
•باید راهایه ارتباطیشون رو با خانوادهاشون قطع کنیم مثلا بگیم انتنمون دچار مشکل شده یا... هر دروغه دیگه ای!
جوزف کلافه رو صندلی نشست و سرشو بین دستاش گرفت
^خدایه من این وحشتناکه یعنی باز داره برمیگرده ؟
•اوهوم داره اتفاقات بیست ساله پیش باز تکرار میشه و قراره قربانیایه زیادی داشته باشیم باید تا حد توانمون از دانشاموزا مراقبت کنیم
^اوففف باز معلوم نیست کدوم شلغمی این غلطو کرده!
•اون دختریه عوضی بهم قول داده بود که دیگه کسیو گول نمیزنه باید برم جنگل و ازش بپرسم باز چه غلطی کرده
^میخوای منم بیام
•نه خودم تنها میرم
از رو صندلی چرمش بلند شد و شنلش رو برداشت
^نگفتی اون دخترو کجا خاک کنم
•پشت مدرسه! اونجا قراره به یه قبرستون تبدیل شه!!
.
.
.
به وسط جنگل رسید نگاهشو اطراف چرخوند
•سولگیییی!!!
جوابی نگرفت
دوباره و دوباره صداش زد که بلخره با صدایه سولگی روشو چرخوند
~اوه گیل خیلی وقت بود ندیده بودمت اینجا چیکار میکنی؟
•تو...تویه عوضی به من قول دادی که باز اینکارو نمیکنی ما باهم قرار داد بستیم!
~ششش! ارومتر صداتو بیار پایین
به بالا سرشون که ارواح سیاه حرکت میکردن و ازخودشون صدایه عجیب غریب تولید میکردن اشاره کرد
~اونا از صداهایه بلند متنفرن!
•چرا اینکارو کردی؟!!!تو داری برای به ارامش رسوندن روح اجدادت این همه بچه بیگناه رو به کشتن میدیی!!
~گوش کن! دیر یا زود این اتفاق می افتاد بلخره که یکی اون کتابو پیدا میکرد و از خواب بیدار میشه دیگه نه؟ من ینفره خیلی خوب رو گیر اوردم اون میتونه به تنهایی هم خوده تکشاخ و هم افرادشو شکست بده و مهمتر اون فرد از قبل انتخاب شده!
گیل کمی گیج به سولگی خیره شد
•چییی میگی چرا الکی اونارو تو خطر میندازی؟
~من اولین قربانی این داستان بودم و خودم از همه بهتر میدونم اگه اینکارو نکنم اون به طور خیلی غیر منتظره ای میومد و میدونی چی میشد؟ همهمون رو نابود میکرد با این کار برای خودمون وقت خریدم تا اماده بشیم اون به این زودیا بیدار نمیشه
•چرا...چرا بچههارو وارد قضیه میکنی چرا خودت اونو نمیکشی؟!!!
~من نیروشو ندارم. گیل من...من خیلی وقته که مُردم!
اروم سرشو پایین انداخت و گفت
•اونوقت انتظار داری یه بچه دبیرستانی ...
~اون خیلی قویه گیل من به خوبی انرژی ای که درونش موج میزد رو حس میکردم با زهر مامبا تونستم نیروهاشو فعال کنم! تو این صدسال هیچوقت همچین ادمی رو ندیدم نیرویه اون مثل هاسا میمونه شایدم قدرتمند تر از هاسا!!!
•وایسا بینم منظورت اینه که اونم یه انسان نیست؟اون دانشآموز کیه؟
~نه نیست! نیرویه خیلی قویای داره اون دختر خیلی اشناست ولی هرکاری میکنم نمیتونم بشناسمش فعلا نمیگم اون کیه بعدا خودت میفهمی
•اون کتاب الان تو مدرسهاس؟
~نه کتاب گم شده
•چیی گم شده؟!!!!
~حدس میزنم که یکی از افراد تکشاخ سرخ دزدیتش
•خدایه من ... یعنی همونایی که دارن همه بچه هارو اذیت میکنن! من نمیخوام باز اتفاق بیست ساله پیش بیوفته ما بچه هایه زیادی رو از دس...
~من که گفتم اینبار فرق داره ... باید کتابو پیدا کنه برو مدرسه قراره ساله سختیو در پیش بذاری گیل!!
.
.
.
با صدایه در اتاق از جا بلند شد و درو باز کرد
با درد وحشتناک پهلوش از جا ایستاد و اهی کشید
به زور به سمت در رفت و بازش کرد
یا دیدن لورن لبخندی زد
+اوه چه عجب از این طرفا رفیق
^بهتر شدی
+اره
به سمت تخت رفت
^بزار کمکت کنم
اروم جنی رو از رو زمین بلند کرد
+هی!
بی توجه به جنی اروم رو تخت گذاشتش
^ببخشید فقط خواستم درد نکشی
+اه ممنون
^میدونی اون دختره برایه چی کشته شده
+عا نه ولی خیلی وحشتناک بود
^راستش شنیدم که بیست ساله پیش اینجا پر از جن و روحهایه خبیث بوده و دانش اموزایه زیادی کشته شدن!
جنی متعجب از حرف لورن ابروهاشو بالا زد
+منظورت چیه
^شاید باز جن ها به اینجا هجوم اوردن هوم؟
+اه بیخیال پسر جن کجا بود
خودشم میدونست که اینجا پر از موجودات عجیب غریبه ولی نمیخواست قبول کنه که تو دردسر افتاده!!
=به هر حال بگذریم اومدم حالتو بپرسم راستی چرا اینجوری شدی
+عا ... خب..تو ..تو حیاط افتادم زمین
=آها ... میشه یه سوال بپرسم
+اه البته
=اون پسره همونی که موهاش مشکیه و چهره خیلی سردی داره
+تهیونگ
=اه اره اره
+خب
=باهاش..رابطهای داری منظورم..؟
+اه رابطه!تنها رابطه ما جنگ و دعواهامونه
=اذیتت میکنه؟
+عا نه نه راستش بیشتر من اذیتش میکنم
=اها
+چرا این سوالو پرسیدی
=همینجوری...من میرم برات نهار میارم
+آ باشه ممنون
.
.
.
دوش اب رو بست به طرف در رفت
نگاهشو به اویز کنار در داد و متوجه شد که حوله اش رو یادش رفته بیاره
پوفی کشید
در حمام رو باز کرد
:جیسویا میشه لطفا حولهام رو بدی
بعداز چند دقیقه دستی از لایه در وارد شد و حوله صورت رنگ رزی رو داد
حوله رو گرفت و ممنونی گفت
بعد از به تن کردن حوله اش جلویه اینه ایستاد
کرم مرطوب کننداش رو برداشت و رو صورتش مالید ولی با یاداوری اینکه الان وقته نهاره و جیسو گفته بود که میره نهار میخوره و بعدش میره پیش جنی از ترس سرجاش سیخ شد و کرم از دستش افتاد
اب دهنش رو به زور قورت داد و پشت در ایستاد
گوشش رو به در چسپوند
همه جارو سکوت برداشته بود و صدایی نمیومد ...
که یه هو ضربه شدیدی به در وارد شد و همین باعث شد رزی عقب بپره و جیغ بزنه
صدایه وحشتناکی از پشت در شنیده شد
''چرا نمیای بیرون؟!!!ترستو حس میکنم...اوم حسه خوبیه! بیشتر بترس!
ضربه های شدیدی به در میخورد و همین باعث میشد تا جون داره جیغ بکشه
''بیا بیرون کوچولووو
اون صدایه خش دار و صدایه ضربه هایی که به در میخورد فضایه خیلی وحشتناکی رو میساخت
با سوراخ شدن در از جا پرید و جیغ بلندی کشید
با تعجب به چاقویی که به در کوبیده میشد خیره شد
اب دهنش رو قورت داد و به گوشه حموم پناه برد
بین گوشه دیوار و کمد دیواری ای که اونجا قرار داشت جا گرفت
محکم حوله اش رو تو خودش پیچید و چشماش رو روهم گذاشت و جیغ کشید تا حداقل کسی صداشو بشنوه و کمکش کنه
نیم ساعت گذشت که اون صدا متوقف شد و رزی که انقدر جیغ زده بود که جونی براش نمونده بود به زور از گوشه دیوار فاصله گرفت و به سمت در رفت و از تو سوراخایه در به بیرون نگاه کرد
با دیدن چشمایه کریستالیه آبیای که تو یه لحظه روبه روش پشت در قرار گرفت جیغی کشید و به عقب رفت
به سمت جایه قبلیش رفت
در کمد رو باز کرد شامپو و صابون هارو رو هم قرار داد و برایه خودش جا باز کرد
داخله کمد جا گرفت و در بست
به دستاش که میلرزید و قلبش که از ترس داشت تو قفسه سینه اش محکم میکوبید توجه نکنه
چشماش رو روهم گذاشت و به این فکر کرد که قراره مثل همون دختره بمیره؟
YOU ARE READING
𝐑𝐄𝐃 𝐔𝐍𝐈𝐂𝐎𝐑𝐍
Horror⌞𝐑𝐄𝐃 𝐔𝐍𝐈𝐂𝐎𝐑𝐍⌝ [اتمام یافته] گریمویزر! حتی اسمشم تنمو به لرزه در میاره... کی فکرشو میکرد که یه کتاب عیجب غریب بتونه تا این حد زندگیمو به گند بکشه و راز هایی برام روشن بشه که حتی روحمم ازش خبر نداشته! مدرسهی گاردین همه چیزش ترسناک بود ولی ر...