Red Unicorn
Part : 20↛
Couple :Taennie↛
Sub couple : Liskook Jirose Jinsoo↛
Writer by : Icy_rain love ↛
Genre : school life horro ↛
@Blackpink_bts
با قدمایه اروم تو راهرو سالن راه میرفت
بارون شدیدی مبارید و صدایه رعد و برق تو اون سالن خالی اکو میشد
سینی غذا رو رو دستش جابه جا کرد و تقهای به در زد
+جیسو....
جوابی نشنید تقیه دیگه ای به در زد
+جیسویا لطفا درو باز کن
/گمشو گمشوووووووو نمیخوام هیچکدومتونو ببینممم
+یا جیسو سه روزه تو هیچی نخوردی..
/ولم کنننن من یه قاتلممم من یه قاتلممم!!!!! قاتلا باید بمیرن من باید بمیرم!
+جیسو لطفا
با دستی که رو شونه اش قرار گرفت روشو چرخوند
جین با چشمایه پوف کرده و صورت رنگ پریده و رو لب زد
=سینه غذارو بده به من خودم بهش میدم
سری تکون داد و سینه غذا رو به جین داد
در اتاقه خودشونو باز کرد و وارد اتاق شد
رزی کنار لیسا رو تخت نشسته بود سعی در اروم کردنه لیسا داشت
:لیسا لطفا گریه نکن
جنیم کنار لیسا جا گرفت و دستشورو گونه هایه خیس لیسا گذاشت
_کوک رفت..هق کوک...
لیسا رو به خودش نزدیک کرد و بغلش کرد
+قول میدم لیسا من قول میدم دیگه نزارم به هیچکدومتون اسیب برسه
_دیگه دیره…کوکیه من رفت هققق اون بهم قول داد که هیچ وقت ترکم نمیکنه هققق
سرشو پایین انداخت و لباشو روهم فشرد
با صدایه تقه در از جا بلند شد و درو باز کرد
با دیدن جیمین و تهیونگ لبخندی زد و از جلویه در کنار رفت تا وارد بشن
نگاهی به لیسا که تو خودش جمع شده بود کردن
°حالش چطوره
+افتضاح سه روزه مثل جیسو هیچی نخورده و فقط گریه میکنه
نفسه عمیقی کشید و رو تخت خالی جنی نشست و سرشو بین دستاش گرفت
جیمینم کنارش جا گرفت
جنی با بغض لب زد
+هنوز..خاکش نکردن؟؟
جیمین سری به نشونه منفی تکون داد و گفت
°فعلا نمیتونن خاکش کنن چند نفر دیگم مردن و خب فعلا فقط میتونن اونارو خاک کنن
سری تکون داد
جنی از جا بلند شد و لب زد
+باید برم جنگل
با این حرف جنی تهیونگ سرشو بالا گرفت و بلخره حرف زد
«چی میگی؟؟
+باید سولگی رو ببینم مطمعنم اون همه چیزو میدونه
«اسکل شدی یا چی؟؟ نکنه توهم میخوای بمیری
+من میتونم از خودم محافظت کنم
پوزخند عصبی ای زد و از جا بلند شد
«اینکه ساحره ای دلیل نمیشه که بتونی از خودت محافظت کنی
عصبی دستشو تو موهایه لخت و درازش کشید
+چندین بار رفتم جنگل..اصلا وایسا بینم به تو چه من چرا باید تورو توجیه کنم
بی توجه کتشو برداشت و همین که میخواست از در بیرون بره تهیونگ دستشو از پشت کشید
«حداقل تنها نرو منم میام
کلافه باشه ای گفت
بعد از پوشیدن کت و برداشتن چتر همراه با تهیونگ از خوابگاه خارج شدن
هوایه ابری و اون حیاط خلوت فضایه مخوف و دلگیری رو ایجاد میکرد
«دلم برایه کوک تنگ شده
روشو به سمت تهیونگ چرخوند و به نیمرخ جذابش خیره شد
+همه یه روزی از پیشمون میرن چه دیر چه زود!
«ولی کوک خیلی زود رفت این بی انصافیه
+اوهوم شاید مدت زیادی نباشه که میشناختمش ولی خب خیلی باهاش صمیمی شده بودیم
«پدر و مادرش..اوف اگه بفهمن چیکار میکنن
+قرار نیست فعلا بهشون بگن
چند دقیقه ای بیحرف قدم میزدن
نگاهشو به جنی داد
از پرسیدن سوالش مردد بود
«عا..
روشو به تهیونگ داد
«چرا به لورن جوابه مثبت دادی
+.....چرا این سوالو میپرسی
« سوالمو با سوال جواب نده
+من دلیلی نمیبینم که بهت جواب بدم
«میدونی اینجا هیچکسی نیست
سوالی به تهیونگ نگاه کرد
«و من هرکاری میتونم بکنم
+منظورت چ..
با کوبیده شدنش به تنه درخت حرفشو خورد و با چشمایه گرد به تهیونگ خیره شد
با پوزخند سرشو به جنی نزدیک کرد
«هوم حالا چی میگی
+یاا چرا اینجوری میکنی مردک هیز اصلا میرم به لورن میگم میاد پوسته تنتو میکنه
عصبانی دستشو به تنه درخت کوبید و غرید
«اگه یه بار دیگه اسمه اون عوضی رو بیاری من میدونمو تو!!!
جنی که به شدت از عصبانیت تهیونگ ترسیده بود چیزی نگفت و سرشو پایین انداخت
«سوالمو جواب ندادی
+چرا برات مهم؟
«گفتم سوامو با سوال جواب نده!
هوفی کشید و سرشو بالا اورد و تو چشماش خیره شد
+چون دوستش دارم!! هومم راحت شدی
دستش شل شد واروم از جنی فاصله گرفت
یعنی لورن حقیقتو گفته بود؟؟
جنی عاشقه لورن بوده!!
عصبی چشماشو روهم فشرد
بی توجه به جنی که با تعجب بهش خیره بود راهش ادامه داد
جنی هم اروم پشت سر تهیونگ حرکت کرد
تقریبا به وسطایه جنگل رسیده بودن ک ایستادن
جنی با صدایه نسبتا بلندی سولگی رو صدا زد
چند دقیقه ای ایستادن ولی خبری نشد
بازم صداش زد ولی خبری نشد
با تکون خوردن برگایه پشت سرشون روشون چرخوندن
و به امید اینکه شاید سولگی باشه قدمی به جلو برداشت و برگارو کنار زد
با دیدن گرگی که چشماش به شدت قرمز بود و موهایه سیاهش که به خاطر خاک خوردگی کمی طوسی شده بود و دندونایه تیزش که روهم میساییدش از جا پرید و جیغی کشید
تهیونگ با تعجب به سمت جنی رفت
با دیدن اون موجود ترسه بدی به جونش افتاد
گرگ از پشت بوته بیرون اومد و بهشون نزدیک شد
جنی قدمی به عقب برداشت
دسته تهیونگو تو دستاش گرفت و شروع کرد به دویدن
صدایه پاهایه گرگ وحشی که پشت سرشون میومد و این باعث میشد تندتر بدون
«این دیگه از کدوم جهنمی پیداش شد
+تف تو این شانش
با برخورده تنه درخت با پاهاش دستاش از دستایه تهیونگ جدا شد و محکم رو زمین افتاد
تهیونگ با دیدن جنی که رو زمین افتاده برگشت
ولی با دیدن گرگ که تو دو قدمیش ایستاده لباشو رو هم فشار داد
همین که گرگ میخواست به سمت جنی حمله کنه
تهیونگ جنیو تو بغلش گرفت و پشت به گرگ ایستاد و باعث شد که پنجه هایه تیز گرگ تو کمر تهیونگ فرو بره
آخی گفت چشماشو روهم فشار داد
جنی هنوز تو شوک بود اصن نمیدونست باید چه ری اکشنی نشون بده
با اخه عمیق دیگه ای از جانب تهیونگ متوجه شد که اون گرگه باز پنجه زده و از اونجایی که سرش تو بغله تهیونگ بود نمیتونست چیزی ببینه
خواست از بغل تهیونگ بیرون بیاد که تهیونگ بیشتر به خودش فشارش داد
+ت..تهیونگ
نا خدا گاه کلماتی تو گوشاش اکو میشد
بی اراده زیرلب تمام اون جمله هارو تکرار کرد
با دادی که تهیونگ کشید از جا پرید و به زور خودشو از تو بغل تهیونگ بیرون کشید
با دیدن گرگ که پاهایه تهیونگ رو گاز گرفته کلافه نفسی کشید
سنگی بزرگی برداشت و همین که میخواست به سمت گرگ پرتش کنه باز اون جمله ها تو گوشش اکو شد
اونارو با خودش تکرار کرد که در لحظه انی گرگ از کارش دست کشید و چند قدمی به عقب رفت
با تعجب به گرگ خیره موند
گرگ بی توجه به اونا از کنارشون رد شد و راهشو تو جنگل گرفت
با نگرانی روشو به سمت تهیونگ که رو زمین افتاده بود چرخوند
کنارش زانو زد
+تهیونگ حالت خوبه
همونطور که نفس نفس میزد سری تکون داد
با دیدن پاها و پشتش که خونه زیادی ازش میرفت قلبش به درد اومد
+خدایه من ... باید هرچه زودتر بریم خوابگاه زخمت خیلی عمیقه
باشه ای گفت و سعی کرد بلند بشه ولی با اون پاهایه زخمی سختش بود
جنی دسته تهیونگ گرفت و دور گردنش حلقه کرد و با تمام زوری که داشت تهیونگو بلند کرد
با هر قدم که میرفت اخه ریزی از دهنه تهیونگ بیرون میومد
نگاهشو به جنی داد و لبخنده کم جونی زد
جنی که کم کم داشت خسته میشد ناخداگاه زیرپاش خالی شد و رو زمین افتاد و به دنبالش تهیونگم روش افتاد
به صورته توهم رفته تهیونگ خیره شد
+تهیونگ حالت خوبه
سری تکون داد و سعی کرد از رو جنی بلند بشه ولی با اون درد شدیدی کمر و پاهاش نمیتونست تکون بخوره
«اه نمیتونم بلند شم
جنی با بغض لب زد
+ اینا همش تقصیر من بود
«ن..نه تقصیر منم بود نباید میزاشتم بیای اینجا حداقلش خوبه که خودم اومدم و نزاشتم اسیب ببینی
با دیدن زخمه گوشه لبه تهیونگ که در اثر افتادنش رو زمین ایجاد شده بود ابرویی بالا انداخت
اروم انگشته شصتشو رو گوشه لب تهیونگ کشید و خونه کنار لبشو پاک کرد
با چشماش تموم صورته جنی رو زیر نظر گذروند
اون دختر یه فرشته بود!
نگاهش رو لبایه پفکی دختر قفل شد
زبونشو رو لباش کشید و بی اراده سرشو نزدیکتر برد
چقدر دوست داشت که طعم اون لبایه پفکی رو بچشه
فکر اینکه اون لبا برایه لورن باشه دیوونه اش میکرد
نگاهشو به چشمایه متعجب جنی داد و لبخنده کمرنگی زد
حالا که تنهان چرا که نه!
صورتشو تو دوسانتیه جنی قرار داد و اروم لب زد
«اینا ماله منن!
لبشو از گونه اش تا گوشه لبش کشید و بوسه ریزی کنار لبش کاشت
سرشو بالا اورد و باز به چشمایه متعجب گربه کوچولوش نگاه کرد
با یاداوری اینکه جنی لورن رو دوست داره برایه یه لحظه قلبش به درد اومد
شاید بهتر بود که دیگه دست از سر جنی برداره و اذیتش نکنه
ولی...اون نمیتونست از تنها گربه کوچولوش دست بکشه
اون عاشقانه دوستش داشت
با هر بار دیدنش بی اراده لبخند میزد و با هر لبخندی که جنی میزد از ته دل خوشحال میشد
پس! چطور میتونست ازش دست بکشه؟!!
اروم لباشو رو لبایه پفکیه جنی گذاشت و چشماش رو برعکسه جنی که با تعجب نگاهش میکرد روهم گذاشت
مک هایه عمیق و اروم میزد و با هر مکی که از اون لبایه پفکی میگرفت انرژی ای درونش پخش میشد
انگار که اصن دنیایی وجود نداره و تنها و تنها خودش و معشوقش بودن
با نبرویه زیادی که به سینه اش وارد شد از لباش دست کشید
جنی با شتاب خودشو از زیر تهیونگ بیرون کشید و سیلیه محکمی نثارش کرد
+دا..داری چ..چه غلطی ..میکنی ..عوضیی!!!!
از شدت هیجانی که بهش وارد شده بود نمیتونست کلمات رو درست بیان کنه
به جنی ای که با چشمایه پر بهش خیره بود نگاه کرد
«من...من فقط...
+خفه شووو لورن درست میگفت تو یه هوس بازی یه هوس بازه عوضییی با اینکه..با اینکه علاقه ای به دخترا نداری ولی تمام استفاده تو ازشون میکنی
«جنی..من
+خفه شو تهیونگ ... نمیخوام چیزی بشنوم .... تو دوستم بودی...
اشکی از گوشه چشمش چکید که زود پسش زد
+چ..چراهمه رو بازیچه دسته خودت میکنی!!! چرا اینکارو با من میکنی هااا؟؟
تهیونگ که تازه به اشتباهش پی برده بود اروم سرشو پایین انداخت و با صدایه ارومی لب زد
«من متاسفم جنی...نمیخواستم اینکارو بکنم
جنی که بی اراده اشک میریخت اروم دستشو رو قلبش که به شدت تند میزد گذاشت
حسه خیلی بدی داشت
اینکه بفهمی معشقوش ازش استفاده میکنه واقعا حسه بدیه
+باورم نمیشه...تو گی ای ولی بازم داری از دخترا برایه لذتت استفاده میکنی؟؟
با تعجب سرشو بالا اورد
«چی؟؟
بی توجه به تهیونگ روشو ازش چرخوند و اروم قدم برداشت
«هی صبر کن ...کمکم کن بلند شم
+نمیخوام
«یا تو که قصد نداری منو با همین حالم اینجا تنها بزاری؟
+اتفاقا همین قصدو دارم میخوام همینجا سر به نیستت کنم تا فسیل شی
«یا لطفا
+خفه شو
«حح منو بگو خودمو فدایه چه عنتری کردم
با یااوری اون گرگ و زخمایه تهیونگ پوفی کشید و ناچار به سمت تهیونگ برگشت
YOU ARE READING
𝐑𝐄𝐃 𝐔𝐍𝐈𝐂𝐎𝐑𝐍
Horror⌞𝐑𝐄𝐃 𝐔𝐍𝐈𝐂𝐎𝐑𝐍⌝ [اتمام یافته] گریمویزر! حتی اسمشم تنمو به لرزه در میاره... کی فکرشو میکرد که یه کتاب عیجب غریب بتونه تا این حد زندگیمو به گند بکشه و راز هایی برام روشن بشه که حتی روحمم ازش خبر نداشته! مدرسهی گاردین همه چیزش ترسناک بود ولی ر...