Part 16

50 11 21
                                    

بدنش درست مثل يه تيكه يخ سرد شده بود...
چه اتفاقي داشت مي افتاد؟!
با قدرت عجيبي توسط لوهان سمت تخت كشيده شد ...
رام بودن سهون ، به نفعش بود...
نیشخند محوی زد و پیرهنش رو از تنیش در اورد...
دستاشو رو شونه های یخ زده پسر بلند تر گذاشت و با فشار ملایمی مجبورش کرد تا بشینه...
نیشخندی بخاطر تسلیم بودن سهون زد.
زانوشو رو تخت گذاشت و سهون رو ، روي  تخت خوابوند...
روش خيمه زد و نگاهي به چشم هاي شوكه شده ي سهون انداخت...
سرشو تو گردن سهون برد و با دستاش به ارومی شروع به باز کردن دکمه های لباسش کرد.
زیر گوششو بوسید و مک ارومی رو لاله گوش سهون زد.
با این کارش...به وضوح بالا رفتن دمای بدن سهون رو زیر بدنش حس کرد...
نیشخند دیگه ای بخاطر بی تجربگی رقیبش زد.
نفس گرمشو رو پوست پسر زیرش ازاد کرد و به ارومی زمزمه کرد:
-اگه میخوای بدونی ... باید باهام همکاری کنی...کاری باهات ندارم...
با اين حرف سهون ترديد رو كناري گذاشت...
ارشدش دروغ نمي گفت...از طرفي مطمئن بود با كسي مثل اون نمي خوابه...
خودشو به تخت فشار داد و دستشو دور کمر لخت لوهان حلقه کرد.
اروم لوهان رو بالا کشید و  بوسه ي ملايمي رو لب هاي لوهان گذاشت.
با هر بار  برخورد لب هاشون باهم موج عظیمی از گرما تمام بدنشون رو در برگرفت...
گرمای شهوت و خواستن...درحال ذوب کردن فریز شدگی ذهن و بدن سهون بود...
تو یه حركت غیر منتظره ، جاشون رو با عمیق تر کردن بوسه عوض کرد.
مکیده شدن لب هاش توسط سهون...لذت عجیبی بود که تک تک سلول هاش رو تو اتیش خواستن ، میسوزوند...
دستاش رو دور گردن سهون حلقه کرد و گاز محکمی از لبای پسر مقابلش گرفت که باعث شد سهون ناله خفه ای کنه...
ناله ای که باعث شد برای چند ثانیه همه چیز برای لوهان بی معنی شه...
به ارومی زبونش رو داخل دهن سهون کرد و شروع کرد به مزه کردن نقطه به نقطه دهنش...
تمام فکر سهون از لذتی که زبون داغ لوهان بهش تزريق میکرد ، فلج شده بود...
مک ارومی به زبونش زد و سرشو بخاطر نفس کم اوردن ، عقب کشید...
با عقب کشیدنش ، خلسه شهوت توی ذهن هر دو پسر ، تا حدودی کمرنگ شد...
لوهان به ارومی پیرهن سهون رو از تنش خارج کرد و نیم خیز شد.
خودش رو به تن داغ سهون چسبوند و جوري كه نگاه مرموزش به دوربين بود ، به ارومی گفت:
-اهه...تصاحبم كن اوه سهون...
سرش رو تو گردن سهون قایم کرد و با صدای خیلی ارومی زمزمه کرد.
-همه چيز به خاطر پدرم شروع شد...
مک ارومی رو گردن سهون زد که باعث لرزیدن بدنش شد...
-حداقل اين چيزيه كه من ميدونم...
با حرص خفه غرید.
-مثل ماست اینجوری واینستا سهون!
پسرک از لذتی که دوباره داشت تسخیرش میکرد خارج شد و نفس لرزونی کشید.
اروم لوهان رو ، رو تخت خوابوند و سرش رو داخل گردنش برد .
بوسه ارومی رو شاهرگش زد...حبس شدن نفس ارشدش با این کارش...لذت بخش بود...
به ارومی زمزمه کرد.
-نمي خوام سختت باشه...فقط حقيقت رو بگو...پشت اين قضيه چي هست؟
مک عمیق تری بعد از تموم شدن حرفش روی گردن لوهان زد و با یه دستش، هر دو دست پسرک رو گرفت و بالای سرش قفل کرد.
لذت عجیبی که با این کار سهون تو بدنش پیچید ،  باعث بلند شدن صدای ناله ارومش شد...
دست داغش رو رو بدن لوهان کشید و مک ارومی به لاله گوشش زد.
لوهان قوسي به كمرش داد و به مچ دست سهون چنگ زد.
خمار و با صدای گرفته ای از روی لذت و شهوت به ارومی زمزمه كرد:
-اين قضيه اي كه درموردش حرف ميزني بزرگتر از چيزيه كه فكر مي كني پسر...
با دستش شروع به لمس کردن تک تک عضلات ظریف ولی مقاوم پسر زیرش کرد...
لذتی که به ارشدش میداد...از لرزیدن های خفیفش موقع لمس شدن ، کاملا مشخص بود...
سرش رو کنار کشید و بوسه ارومی روی خط فک لوهان زد.
لوهان با بی قراری ناله خفه دیگه ای سر داد و خمار زمزمه کرد.
-دستامو ازاد کن سهون!
سههون فورا دستای لوهان رو ول کرد و یکم عقب کشید.
لوهان عصبی غرید.
-سهون گند بزنی تو نقشم همینجا خودم بفاکت میدم!
سهون بدون این که اختیاری رو کار هاش داشته باشه ، مک عمیقی به لبای لوهان زد و تن داغش رو ، رو بدن ارشدش کشید.
دست هاي لاغر لوهان شروع به لمس کردن شونه های سهون کرد... دلش بیشتر و بیشتر میخواست تا توسط سهون لمس شه...
به طور عجيبي بدنش بعد از مدت ها به اين پسر شروع به  واكنش نشون دادن کرده بود...
اخرین رابطه ای که توش تحریک شد ، برمیگشت به دوران دبیرستانش...
حركت دستاش و بوسه هايي كه رو تنش زده میشد ، كافي بود تا دیوونش کنه!
نبايد خود واقعيش رو به سهون نشون ميداد...
لوهان در مقابل سهون فقط يه ارشد و رقيب سر سخت بود نه چيز ديگه اي!
نبايد از خط قرمز ها عبور مي كرد!
اما...لذتی که با هر بار لمس سهون به بدنش و قلبش منتقل میشد... فقط ترجيح ميداد سكوت كنه و از اين فرصت به خوبي استفاده كنه...
بايد خيلي چيزا به سهون مي گفت كه هنوز از گفتنشون مطمئن نبود...
سهون مردد دستش رو ، زیر شکم لوهان کشید و صدای ناله عمیق و خشدارش رو بلند كرد ...
به ارومی پرسيد:
-منظورت از بزرگ بودن اين قضيه چيه؟!
پسر كوچكتر كلافه نفس عميقي كشيد و پلك هاش رو بست...
-پرونده ي ١٤٧...ساخت سلاح انساني...
متعجب سرش رو بلند كرد...
-چي؟!
منظورش چي بود؟؟سلاح انساني؟!
خاطراتي كه از بدو ورود به دانشگاه داشت مدام جلو چشم هاش رژه مي رفتن!
حالا كه به سوالاي تو ذهنش  و جمله ي اخر لوهان فكر مي كرد، به يه سري حقايق عجيب پي مي برد؟!
اونا مي خواستن از دانشجو ها سلاح انساني درست كنن؟!
مرد آهني؟!
لوهان با صدای کلافه و بلندی رو به سهون نالید.
-محض رضای خدا تا الان سکس نداشتی درست ولی حداقل یه بار تو عمرت پورن هم نگاه نکردی؟!





Fight with me Where stories live. Discover now