پسري كه اسمش كاي بود و پوست شكلاتي اي داشت خيلي جدي به نظر مي رسيد اما حداقل به خشكي بقيه نبود...
خوبيش اين بود که باهاشون مثل يك مهمون رفتار ميكرد و برخلاف جدیتش لبخند به لب داشت و مثل بقیه ربات گونه رفتار نمیکرد!
مقابل ورودی سالن بزرگي پر از اسلحه هاي مختلف ايستادن.
در حدی شیفته وسایل داخلش شده بودن که زمان و مکان از دستشون
در رفته بود تا اينكه صداي نسبتا بم كاي به گوش رسيد:-اين سالن تمرينه، همونطور كه ميبينين پر از اسلحه ي سرد و گرمه...از طرفي مبارزه ها هم تو اين سالن تمرين ميشه....بدون اجازه حق ورود بهش وجود نداره.
بعد از مكثي كه صرفا براي اين بود تا اون دو نفر همه جا رو خوب بر انداز كنن سمت سالن بعدي راه افتاد...
مقابل استخر بزرگي كه حدودا بيشتر از ٢٠٠ متر بود ايستاد:-قطعا اينجا رو خوب ميشناسيد نياز به توضيح نيست...میشه گفت جزو معدود مکان هایی تو دانشگاهه که نیاز به اجازه برای استفادش نیست.
تك خنده اي كرد و با سرفه ي سريعي فورا خودش رو كنترل كرد:
-بعضا براي تنبيه ميگن كل اين سالن رو تميز كنیم...
هر دو پسر اب دهنشون رو قورت دادن ؛ دانشگاهي كه ازش انتقالي گرفته بودن همچين قوانين سخت و تنبيه هاي طاقت فرسا نداشت و اين براي اون دو نفر كمي زياد به نظر مي رسيد!
كاي كه از تعجب اون دو نفر شوكه نشده بود گفت:-اگه خوب اينجا رو ديديد يه سر هم يه حياط بزنيم تورمون تموم ميشه فكر كنم بقیه جاها الان که اساتید مرخص شدن درش بستس ، برای همین نمیتونم بهتون نشون بدم...
بعد از حدود چند دقيقا بالاخره به حياط بزرگ رسيدن كه پر از زمين هاي ورزشي بود ، از واليبال و تنيس گرفته تا دوميداني و حتي چرخ هاي غول پيكر!
وسعت اون دانشگاه زياد تر از چيزي بود كه فكر مي كردن و اين همه امكانات براي اون دو برادر يه رويا به حساب مي اومد...
كاي خنده ي بي حسي كرد و بعد از ضربه اي به شونه ي هر دو پسر گفت:-خيلي خوشحال نباشيد اين ارامش قبل از طوفانه!من ديگه بايد برم اميدوارم از اينجا به بعدش رو مشكلي نداشته باشيد...
به آرومي از جمع دو نفره ي برادران دور شد...
سهون بعد از نفس عميقي كه كشيد روي يكي از نيمكت هاي اونجا نشست ؛ همچنان به خاطر باختش عصبي بود و نمي تونست از اين بابت ناراحت نباشه...
از طرف دیگه اتفاقاتی هم که افتاده بود ، ذهنش رو درگیر کرده بودن.
خوب ميدونست كار از كار گذشته و با ناراحتيش هيچ چيزي درست نميشه...
قبل از اينكه ييبوي بيچاره بتونه روي نيمكت بشينه بلند شد و فوري گفت:-بدو بايد بريم خونه اي كه دانشگاه برامون اماده كرده!
پسرك بيچاره اهي كشيد و كوله ي سنگينش رو روي دوشش محكم تر كرد ؛ چي مي تونست در مقابل حرف هيونگش بزنه!

ESTÁS LEYENDO
Fight with me
Fanfiction☁️┤#Fight_with_me├☁️ ┆┆ ┆ ⋆ ⋆ -Nᴀᴍᴇ: با من بجنگ -Gᴇɴʀᴇ: رمنس،غمگين،ورزشي،اكشن،مافيايي،اسمات -Wʀɪᴛᴇʀs: #Ligelta , #Dark_Terry ⤏Wʀɪᴛᴇʀs ID: @Ligelta , @Dark_Terry -Cᴏᴜᴘʟᴇs: هونهان،چانبك،ييژان،كايسو،كريسهو،تهكوك -Aʙᴏᴜᴛ: زندگي از ديد سهون جنگي بي ع...