Part 6

83 19 8
                                    

كلافه نگاهي به ساعتش انداخت و اهي كشيد...تكيه اش رو به تير چراغ برق بيشتر داد و لعنتي به چان فرستاد!
خستگی هر لحظه بیشتر بهش فشار میورد و اون پسر علاف معلوم نبود تو کدوم جهنم دره ای داره نقشه به فاک دادن دوس دختراشو میکشه!
اهی کشید.
اين پسر كي دست از اين بازيگوش هاش بر ميداشت؟!
بعد از رفتن لوهان و صحبتي كه با بكهيون كرده بود مقابل دانشگاه منتظر دوست كله شق و احمقش بود تا بياد دنبالش...
چان برعكس خودش كه به خاطر خانواده اي كه داشت خيلي مقرراتي و با نظرم بود ، پسري بود كه قانون حاليش نميشد...
قانون كل زندگي پارك چانيول بي قانوني بود!
و از شانسش قشنگ رفیقش ، پدر و مادرش کلا براشون مهم نبود که پسرشون چه علافیه!
تقصیر خودشم نبود...كلا با نظم و قانون مشكل داشت و جايي كه اسم قانون مي اومد ، سوار ماشينش ميشد ؛ ولت مي كرد و مي رفت...همه حرف هارو به ت*مش دایورت میکرد ، اونقدر که تا دفعه ي بعد در مورد نظم و قانون نصيحتش نكني!
خيلي از دوست هاي كاي فكر مي كردن چان حتي ديپلوم هم نداره!
فقط كاي بود كه مي دونست چان چي كسي و چه توانايي هایی داره...
از جمله توانايي هاش ميشد به دختر بازی و خوب به فاک دادن جماعت اشاره کرد!
کلا برا دوست درازش مهم نبود کی رو به فاک میده!
تنها چیزی که براش اهمیت داشت ، سوراخی بود که توش بتونه خودشو خالی کنه!
از استعداد های سرشار دیگش ، میشد به مشروب خوردن و پلاس شدن تو بار ها اشاره کرد.
يكي دیگه از خصوصيات جذاب پارک چانیول اين بود كه تا ازش نقد ميشد ، طرف رو له مي كرد و اصلا هم براش مهم نبود طرف حسابش كيه!
بالاخره صداي بوق ماشين باعث شد تا از تو افكارش خارج شه و ماشين قرمز البالويي رو ببينه كه رفيقش توش نشسته.
ابرويي بالا انداخت ، نگاه دقيقش رو موهاي سيلور رنگ و عينك فرم نازك گردی افتاد كه روي تيغه ي خوش تراش بينيش قرار گرفته بود.
از دو هفته پيش تا به حال تنها تغييري كه كرده بود رنگ موهاش بود ؛ از قرمز به سيلور عوض شده بودن.
خودش رو سمت ماشين رسوند و بعد از اينكه سوار شد، خودش رو اماده كرد تا چان رو رگباري به فحش ببنده!
زیادی خسته بود و این احمق ، چهارساعت علافش كرده بود...
قبل از اينكه بتونه رگبار فحش هاش رو سر موهاي سيلور چان خالي كنه ، دست چان دور شونه هاش قرار گرفت...
-چه طوري كاي؟شرمنده دير شد با يه دختر خنگ سر قرار بودم!
ضربه ای به پيشوني اش زد:
-مگه با جيان به هم زدي؟ باهم تازه دوست شده بودین که.
چان خنده ي بلندي كرد و هم زمان دنده رو عوض كرد و راه افتاد:
-راستش ازش خوشم نيومد ولش كردم ، زیادی تو تخت ملایم میخواست.
كاي خيلي متعجب نشد چون خوب چان رو ميشناخت و دليل همه ي اين رفتار هاش رو ميدونست و تا حدود زیادی بهش حق ميداد...
به صندلیش تكيه داد و دستاش رو تو هم قفل كرد ، با صدایی که هیچ حسی ازش منعکس نمیشد گفت:
-از كيونگسو چه خبر؟هنوز تو اتاقشه؟
چان سري به تاييد تكون داد و همونطور که ادامسش رو میجویید ، خونسرد جوابش رو داد.
-فكر كردي اون به اين راحتي كامپيوترش رو ول مي كنه بياد بيرون؟!
به جلوش خيره شد ؛ براي كسي مثل كاي كه عاشق برادر رفيقش بود خيلي سخت نبود تا معني حرف هاي چان رو بفهمه...عاشق پسري شده بود كه بيشترين ركورد بيرون اومدنش ، در حد نيم ساعت در طول يه ماه بود!
عاشق كسي شده بود كه بر عكس برادر خوش گذرونش خيلي منزوي و قانونمدار بود!
با اينكه كيونگسو از خودش سه سال كوچيكتر بود ، زيادي بالغ به نظر مي رسيد....نه واقعا بالغ بود چون باعث میشد گه و گاهي كاي در مقابلش خجالت زده بشه!
كي جرعت داشت به همچين ادمي اعتراف عشقي كنه؟!
كاي آدمش نبود!
يواشكي عاشقي كردن رو به اعتراف ترجيح ميداد حالا اسمش رو ترس ميذاشتن يا چي نمي دونست...ولی اصلا دوست نداشت حتی بخاطر حسش ، زندگیش سخت تر از اینی که هست بشه





Fight with me Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora