Part 3

107 27 21
                                    

نگاه نگران ژان بین لوهان و پسر تازه وارد جا به جا میشد.
اخر این قضیه قرار نبود به خوبی تموم شه...
لوهان پوزخندي زد و بي توجه به اينكه اولي ضربه رو خورده نزديك تر رفت و دست سهون رو گرفت و پيجوند...
سهون هم كم نيورد و خم شد و لوهان رو روي زمين پرت كرد...
اما لوهان اين شكسته كوچيك رو براي خودش يه فرصت ميديد روي زمين به خودش چرخي داد و با ضربه اي كه با پاش به پاي حريفش زد اون رو به زمين نشوند...
روي كمر پسر قد بلندتر نشست و اولين مشتش رو به صورت بي نقص و صافش زد...
گاردش رو دوباره گرفت تا از صورتش محافظت كنه اما با ضربه اي كه به قفسه ي سينه اش خورد يه لحظه نفسش بند اومد!!
با این اتفاق ییبو فورا نیم خیز شد ، این ضربه برای برادرش مثل سمی بود که هر لحظه باعث بد تر شدنش مي شد!
و این حرکت ییبو از چشم هوانگ دور نموند...
حرکت بعدی سهون برای بار دوم همه دانشجو های دانشگاه رو از جمله ژان شکه کرد چرا که فنی که لوهان اجرا کرده بود جزو کارت های مخفیش محسوب مي شد و 99 درصد افراد بعد از این حرکت ناک اوت مي شدن.
سهون به سختي لگد محكمي به پسري كه روش قرار داشت زد تا از روش كنار بره...
دستش رو روي زمين گذاشت و چند تا سرفه كرد تا راه تنفسيش باز شه...
ییبو فورا بلند شد که هوانگ دستش رو روی شونش گذاشت.
-صبر کن پسر جون...
صداي تپش هاي تند قلبش رو خوب مي شنيد به خودش زياد فشار آورده بود!!
نفس عميقي كشيد و سريع بلند شد و گارد گرفت...
اين پسر خيلي عصبي بود نگاهش چشماي سهون رو مي سوزوند!لگدي به لوهان زد كه پاش توسط دستاي لوهان محاصره شد...
اخمي كرد و پاي ديگه اش رو با شتاب از روي زمين بلند كرد و طرف گردن لوهان دراز كرد و محكم زمينش زد..
درحالي كه اون دو نفر درگير بودن جايي بين جمعيت دو نفر با نگراني ای که هر لحظه بیشتر و بیشتر مي شد به مبارزه ي رو به رو شون خيره شده بودن!!
ژاني كه نگران بود تا لوهان بلايي سر رقيبش بياره و بعدا دوباره از نظر روحی داغون شه و ییبویی که نگران وخیم تر شدن حال برادرش بود...
چرا انقدر در حقشون داشت بي عدالتي ميشد؟؟
اون ها حتي فرصت يه استراحت كوچيك رو بهشون نداده بودن تا حداقل خستگي راه از تنشون در بياد!
صداي فرياد بلند جمعيت باعث شد تا هر دو نفر با چشایی متعجب به مبارزه خيره شن!
دیدن لوهانی که به زمین افتاده برای همه شکه کننده بود...
شمارش معکوس استاد هوانگ هر لحظه به عدد 10 نزدیک تر مي شد.
لحظه های اخر بود که به زور بلند شد و فریادی کشید که نشون دهنده امادگیش برای ادامه مبارزه بود.
به محض اعلام دوباره شروع مبارزه به پسر قد بلند مقابلش حمله کرد.
محال بود تو میدون خودشون مبارزه رو واگذار کنه..
صدای تشویق ها گنگ و گنگ تر و سرگیجه و خفگی اش هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد اما...
استرس و هیجان توی خونش تنها دلیلی بود که سر پا موندنشو توجیح میکرد.
ضعف جسمانی اش چیزی نبود که از چشم لوهان و هوانگ دور بمونه...
نگرانی و استرسی که ییبو داشت دست کمی از استرسی که موقع بستری شدن سهون تحمل مي كرد نداشت...
این دفعه ام سرنوشت بهش خیانت کرد...
برای بار چندم؟
جوابی براش نداشت....
ضعف جسمانی اش بهش غلبه کرد و به صورت نامحسوسی گاردش پایین اومد.
اتفاقی که لوهان به خوبی ازش استفاده کرد...
بی انصافی نبود نه؟
لوهان که از ضعف جسمانی حریفش خبر دار نبود.
ضربات محکم و تکنیکی سهون جوری نبودن که یه فرد بیمار بتونه انجامش بده!
تاری دیدش با برخورد ضربه پسر چشم اهویی به سرش و به صدا در اومدن زنگ پایان مبارزه همزمان شد...
لبخند محوی از روی خوشحالی روی صورت لوهان نقش بست.

Fight with me Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang