5 :

734 189 32
                                    


با شنیدن اسمشون ، از جا بلند شدن و به سمت اتاق رفتن!

همزمان با لیام به ورودی اتاق رسیدن!

زین نگاهی بهش انداخت و آهسته عقب کشید!

لیام زیر چشمی بهش نگاه کرد و وارد اتاق شد ... و ردیف اول کنار وکیلش نشست!

زین همراه آقای روبرت سمت دیگه‌ی سالن نشستن ...

دستاش رو تو هم قفل کرد و پاش رو تکون میداد!

از صبح چیزی نخورده بود و حالا درد معده‌اش رو بیشتر از هر وقت دیگه حس میکرد...آهسته با سرانگشتاش شکمش رو فشار داد تا دردش رو کنترل کنه!

چند لحظه بعد مایک همراه با سربازی که همراهیش میکرد وارد شدن و روی اولین ردیف جا گرفتن!

زین از پشت سر بهش نگاه کرد و میتونست قسم بخوره لرزش تن اون پسر رو میبینه!

قاضی چند دقیقه‌ای مشغول مطالعه و بررسی پرونده ها بود!

جو ساکت و سنگین اونجا نفسش رو تنگ کرده بود... دوست داشت بیرون بره و هوایی بخوره اما صدای قاضی که شروع جلسه رو اعلام میکرد مانعش شد!

اولین کسی که ازش خواسته شد تا شروع به صحبت کنه ، مایک بود!

ایستاد و با اشاره قاضی لب باز کرد و دوباره اون صحنه‌هارو به زبون آورد!

زین از یادآوری لحظاتی که کابوسش این مدتش بود و با فکر کردن بهش ساعاتی زیادی رو بیدار مونده بود ، پلکای سنگینش رو بست!

صدای بغض‌آلود مایک رو میشنید!

تموم تلاشش رو به کار گرفته بود تا اشک‌هاش سرازیر نشه!

مایک که به صندلیش برگشت ، این‌بار نوبت زین بود تا بره و دوباره همه چیز رو از اول تعریف کنه!

فشار انگشت‌هاش روی معده‌ی دردناکش رو بیشتر کرد و از جا بلند شد!

و سعی کرد به سرگیجه‌ش غلبه کنه!

زبونش رو روی لب‌های خشک و پوست‌کنده‌اش کشید و لب باز کرد!

شرح دوباره‌ی اون روز چیزی نبود که براش خوشایند باشه!

روی سکو ایستاد و نگاهش رو به افراد حاضر تو سالن انداخت!

نگاهش چرخید و روی لیام متوقف شد!

پوزخند روی لبش با اخم بین ابروهاش تناقض ایجاد کرده بود و چهره‌اش در عین خنثی بودن پر از خشم بود!

پلک های خیسش رو بست و سرش رو برگردوند سمت قاضی!

انگشت‌هاش از فشاری که به معده‌ش وارد میکردن ، سفید شده بود اما فایده‌ای تو بهبودش نداشت!

نفس های عمیق و پشت هم کشید و سعی کرد ذهنش رو سمت اون روز ببره!

دست آزادش رو به لبه‌های میز مقابلش فشرد و لب باز کرد و  شروع کرد به یادآوری!

-Wandering [z.m]Where stories live. Discover now