در اتاقش رو باز کرد و سرکی به راهرو کشید!
راهرو به خاطر باز بودن پردهها نسبتا تاریک بود و صدایی هم به گوش نمیرسید!
از وقتی که به خونه برگشته بودن، لیام رو ندیده بود..
از پله ها پایین رفت و وارد آشپزخونه شد!
هوا رو به گرم شدن میرفت اما زین ، به خاطر دمای پایین بدنش نمیتونست فعلا بیخیال لباس های گرمش بشه!
آستین های هودیش رو بالا کشید و مشغول شد!
گرسنه بود و نمیدونست باید منتظر لیام بمونه یا نه اما فعلا که خبری از اون مرد نبود.
بستهی مرغ رو از فریزر بیرون آورد و تیکه تیکه کرد.
سرگرم کارش بود و زیر لب آهنگ آرومی زمزمه میکرد که با چرخیدن سمت یخچال و با دیدن لیام که تو درگاه در ایستاده بود ، هینی کشید!
لیام قبل از زین ، در یخچال رو باز کرد و پرسید : اینجا چیکار میکنی؟!
زی- اومدم یه چیزی واسه ناهار درست کنم!
لیام سرش رو از یخچال بیرون کشید و به ظرف روی گاز نگاه کرد : خوبه! به درد این کار میخوری پس!
و روی صندلی نشست!
از پشت سر اون پسر رو برانداز کرد و پوزخندی زد!
اندام ظریف و کوچیک اون پسر چیزی نبود که خیلی به چشمش بیاد!
اون رابطه های زیادی با هردو جنس داشت و توقعش از پارتنرش بالا رفته بود و هر چیزی به چشمش نمیاومد..
زین نامحسوس از روی شونه و زیر چشمی به لیام نگاه کرد و متوجه نگاه اون مرد روی خودش شد!
قبل از معذب شدن ، آهسته و با حرص پاشو روی زمین کوبید و کلافه از اون نگاه خیره ، پوفی کشید!
لیام که متوجه کلافگی اون پسر شده بود ، دستش رو تکیهگاه سرش گذاشت و بهش زل زد!
فقط میخواست حرصش بده و تقریبا موفق هم میشد!
کمی بعد، زین گاز رو خاموش کرد و ظرف غذا رو با احتیاط روی میز ، بین خودش و لیام گذاشت!
لیام نگاهی به مرغ های توی ظرف انداخت و نفس عمیقی کشید.
بوی غذا ، گرسنگیش رو تشدید میکرد اما به روی خودش نیاورد و بی حس برای خودش غذا کشید!
زین با ذوق به ظرفش نگاه کرد و وقتی اولین لقمهش رو خورد ، توی دلش دستپخت خودش رو تحسین کرد!
لقمه بعدیش رو ، با صدای لیام بین راه نگه داشت و به اون مرد نگاه کرد!
لیام بدون نگاه کردن بهش و با پوزخندی همیشگیش پرسید : گرمته؟!
YOU ARE READING
-Wandering [z.m]
Fanfiction- "اجبار" فقط وقتی خوبه که باعث شه عاشقت بشم..! [completed]