وقتی ماشین لیام جلوی در ساختمون متوقف شد، لیام چرخید سمت زین و لب باز کرد تا چیزی بگه اما زین بی توجه بهش پیاده شد و سمت ساختمون رفت..
چند ساعت گذشته انقدر پر از تشویش گذشته بود که نیاز داشت مدتها بشینه و به هرچیزی که اتفاق افتاده فکر کنه...
و آخرین چیزی که میخواست شروع کردن یه بحث جدید از طرف لیام بود!
هنوز نمیدونست دقیقا چرا به حرف لیام گوش داده، دوباره به خونهش برگشته و گذشته از همهی اینها نمیدونست چرا وقتی لیام بوسیدتش، عقب نکشیده یا توی صورتش نزده؟!
نگاه متعجب لیام تا چندثانیه بعد از رفتن زین هنوز خیره بهش بود..
تکخندهای کرد و دستی به صورتش کشید!حالا تازه داشت متوجه میشد چیکار کرده... ابراز علاقه به زین؟!
تا مدتها پیش این بعیدترین کاری بود که ممکن بود ازش سر بزنه اما حالا توی اون لحظه ثانیهای از فکرش گذشت که چطور انقدر شجاعت به خرج داده و اون پسر رو بوسیده؟!
چطور دقیقا وقتی که منتظر بود زین پسش بزنه و عقب بکشه، اون پسر رو بی حرکت مقابل خودش دیده درحالیکه نگاه بیدفاعش رو از لیام میدزده؟!
از ماشین پیاده شد و درحالیکه کتش رو روی شونهاش انداخته بود، وارد ساختمون شد!
صدای حرف زدن زین و ماریا رو شنید که بلافاصله بعد از بسته شدن در، قطع شد!
و بعد از اون صدای قدمهایی که به سرعت از پلهها بالا رفت...
سرش رو بلند کرد و به بالای پلهها نگاهی انداخت...صدایی از در اتاق زین نشنیده بود و میدونست اون پسر هنوز یه جایی اون بالا و توی پاگرد ایستاده...
نیشخندی زد و زیر لب زمزمه کرد: پس میخوای تمام مدت ازم فرار کنی!
بدون اینکه نگاهش رو از طبقه بالا جدا کنه، ماریا رو مخاطب قرار داد: من شام نمیخورم ولی از مهمونمون خوب پذیرایی کن!و سمت راهپله راه افتاد و چندثانیه بعد صدای بسته شدن در اتاق، سکوت سالن و بعد از اون مهر لبهای لیام رو شکست و خندهی محوی روی صورتش نشست!
.
.
با صدای ضربهی آهستهای که به در اتاقش خورد، از جا پرید و وسط اتاق ایستاد...صداش رو صاف کرد: بله؟
چند لحظه بعد ماریا وارد اتاقش شد و با لبخند نگاهش کرد: شام حاضره!
زین سر تکون داد و مستاصل پرسید: میشه من نخورم؟ واقعا اشتها ندارم!
م- ولی آقا گفتن ازت پذیرایی کنم!
زین گوشهی لبش رو به دندون گرفت: میشه تو اتاقم...
ماریا بین حرفش پرید و سر تکون داد: نه!
زی- اینم لیام گفته؟!
ماریا آهسته خندید: نه! اینو خودم میگم.. ولی اگه میخوای...
YOU ARE READING
-Wandering [z.m]
Fanfiction- "اجبار" فقط وقتی خوبه که باعث شه عاشقت بشم..! [completed]