**عکس کاور برای اینه که شما ببینید زین با موی بافته شده چه جووونی میشه ^-^
زین نگاهی به لویی که لباس های توی کمدش رو با دقت نگاه میکرد، انداخت و برای چندمین بار تکرار کرد: من خوبم لویی! نمیخوام زحمتی به تو و لاتی بدم!
لویی یکی از کاورهای توی کمد رو بیرون کشید: این صدمین باره که اینو میگی زین! گفتم این پیشنهاد لاتی بود... حالا پاشو اینو بپوش..
زین به تیشرت سبز رنگ دست لویی نگاه کرد: من سردم میشه با این...
لویی سر تکون داد و دوباره بین لباس های کمد گشت..
زین از روی تخت بلند شد و جلوی آینه ایستاد و حولهی سفید رنگش رو بین موهاش کشید!
علاقهای به بیرون رفتن از خونه نداشت اما توانایی مقابله با لویی رو هم نداشت!
شاید واقعا لازم بود کمی از اون فضا دور بشه...لویی حوله رو از دستش کشید: این چطوره؟!
زین از توی آینه به هودی روی تخت نگاه کرد: همینو میپوشم!
لو- بپوش بعد بیا موهاتو خشک کنم..زین تک خندهای زد: من خیلی وقت بزرگ شدم لویی.. خودم کارامو میکنم...
لویی بیتوجه بهش به ساعتش اشاره کرد: زود بپوش دیر میشه!
و بعد سشوار را روی موهای زین نگهداشت و درحالیکه دستش رو بین موهای بلندش میکشید، گفت: اینا رو کوتاه نکن! خیلی بهت میاد..
زی- جدی؟! خیلی کلافم میکنن! میخواستم از دستشون راحت شم...
لویی سری تکون داد: با موهای بلند قابلتحمل تری!
زین خندید و از توی آینه به لویی که جلوی خندهاش رو گرفته بود نگاه کرد!
لو- آمادهای؟!
پرسید و به زین که مشغول بستن موهاش بود، نگاه کرد!
لو- لیام تا چند دقیقهی دیگه میرسه!
با حرفی که لویی زد، زین مکثی کرد!
تا الان به حضور لیام توی این مهمونی یکدفعه ای فکر نکرده بود...
قطعا لیام از حضورش راضی نبود!سمت لویی چرخید: لویی بهتر نیست من نیام؟! میدونی که لیام خیلی از دیدن من خوشحال نمیشه! چون ما...
لویی سرش رو از گوشش بیرون کشید و بین حرفش پرید: بیخیال! تو مهمون منی..بعدشم همه اون داستانها تموم شده! دیگه نمیخوام چیزی بشنوم...
زین نفس عمیقی کشید و انگشتهاش رو به بازی گرفت!
لویی بهش نزدیک شد و خواست چیزی بگه که با صدای گوشیش متوقف شد: بریم لیام رسید!
و همراه زین از خونه خارج شد!
زین کمی تعلل کرد تا لویی جلوتر از خودش سمت لیام بره!
YOU ARE READING
-Wandering [z.m]
Fanfiction- "اجبار" فقط وقتی خوبه که باعث شه عاشقت بشم..! [completed]