E16 (+18)

241 29 2
                                    

با نوری که از پنجره مستقیما به چشمهاش میخورد از خواب پرید و بعد از چند بار پلک زدن و عادت کردن به نور چشمهاش رو باز کرد، به کنارش نگاه کرد، جه هیون نبود.
همون لحظه در اتاق باز شد و جه هیون اومد داخل، با دیدن ته یونگ که تو نور آفتاب حسابی زیبا شده، لبخند پهنی روی لبهاش نشست: صبح بخیر.
ته یونگ هم متقابلا لبخندی زد: صبح توام بخیر.
جه هیون: داروهات رو خریدم، امیدوارم باعث شن زودتر خوب شی!
ته یونگ آروم روی تخت نشست: مرسی.
جه هیون کنارش نشست و دست ته یونگ رو توی دستهاش گرفت: کی میخوای یاد بگیری که از من تشکر نکنی؟
ته یونگ خنده‌ی ریزی کرد و باعث شد حسابی قیافه‌اش بامزه بشه: فکر کنم هیچ وقت.
جه هیون که حسابی از دیدن قیافه‌ی بامزه‌ی ته یونگ به وجد اومده بود محکم و سریع لب ته یونگ رو بوسید، تو چشمهاش زل زد و گفت: اینقدر خوب نباش! نمیتونم خودم رو کنترل کنم!
***
جه هیون بعد از دادن دارو‌های ته یونگ بهش از اتاق بیرون رفت که مارک رو دید.
مارک: صیح بخیر.
جه هیون: صبح توام بخیر، جایی میری؟
مارک: اوهوم، بهم خبر دادن عمه‌ام فوت شده، باید برم ببینم میتونم بلیت برای امشب پیدا کنم یا نه!
جه هیون: اوه! یعنی میری کانادا؟
مارک: اوهوم، مراسم ختم اونجا برگزار میشه.
جه هیون: خب... تسلیت میگم.
مارک: ممنون هیونگ، من برم!
جه هیون: خداحافظ!
و مارک از پله‌ها پایین رفت، جه هیون دوباره برگشت تو اتاق، ته یونگ به‌ پنجره زل زده بود و فضای بیرون رو نگاه میکرد.
جه هیون به چهارچوب در تکیه داد: تنها شدیم!
ته یونگ برگشت سمتش: چرا؟
جه هیون: مارک داره میره کانادا.
ته یونگ: چرا؟
جه هیون: عمش مرده.
ته یونگ:اوم.. طفلکی!
جه هیون: میخوای از اتاق بیای بیرون!؟ اینجا حوصلت سر نمیره؟
ته یونگ با ذوق خاصی به جه هیون‌ نگاه کرد: اوهوم... من اونقدرا هم حالم بد نیست که همش استراحت کنم.
جه هیون رفت سمتش و کنارش روی تخت نشست: البته من دوست دارم که استراحت کنی تا حالت زودتر خوب بشه!
و به ته یونگ کمک کرد و با هم به طبقه‌ی پایین رفتن.
جه هیون: میخوای فیلم ببینیم؟
ته یونگ لبخندی زد: باورت میشه آخرین فیلمی که دیدم، تو نوانخانه بود؟!
جه هیون: از اون زن و مرد متنفرم که عمرت رو حروم کردن!
ته یونگ: بیخیالش حالا که تموم شده...
جه هیون: اوهوم، ولی یه روزی انتقام این چند سال رو ازشون میگیرم.
ته یونگ دست جه هیون رو گرفت: نمیخوام خودت رو در گیر چیزی کنی، بزار تو آرامش باشیم.
جه هیون: اما اونا باید تقاص پس بدن!
ته یونگ: من اصلا برام مهم نیست، که چی شده این چند سال، همین که الان کنارتم، میتونم دستت رو بگیرم و تورو برای خودم داشته باشم کافیه!
جه هیون خم شد روی ته یونگ و با دستهاش صورت ته رو قاب گرفت و بوسه‌ای پر از عشق رو بهش تقدیم کرد.
جه هیون: فکر نکنم هیچ وقت بتونم بهت بفهمونم چقدر دوستت دارم، چقدر دیوانه‌ی دیدن این چهره‌ام، چقدر عاشق شنیدن این صدام‌، چقدر این لبهارو میخوام...
موهای ته یونگ رو از روی صورتش کنار زد: عاشقتم... لی ته یونگ... من عاشقتم!
ته یونگ تو چشمهای جه هیون زل زد: منم... منم عاشقتم!
و دستهاش رو، روی یقه ی لباس جه هیون گذاشت و اون رو سمت خودش کشید و این بار ته یونگ شروع کننده بوسه‌ی طولانی و پر از عشقشون بود.
درگیری لبهاشون با هم اول خیلی آروم و ملایم بود، ولی هر لحظه به شدتش اضافه میشد و با تمام وجود همدیگه رو میبوسیدن، نه جه هیون مطمئن بود و نه ته یونگ، ولی تو ذهن هر دو فقط یه فکر میگذشت، این کار حتما باعث نزدیکی بیشترشون میشه... شاید این کار رو نشونه‌ای برای تعلق داشتن به همدیگه میدونستن، زود بود ولی نیازی که هر لحظه تو وجود هر دوشون شعله ور تر میشد هیچ چیزی‌ جلودارش نبود!
ته یونگ سرش رو عقب کشید، کمبود اکسیژن موقع اون بوسه‌ی طولانی باعث شده بود نفس نفس بزنه.
ته یونگ: میشه بریم تو اتاق؟
جه هیون هم که منتظر همچین حرفی از ته یونگ بود تا راه رو برای خودش باز شده بدونه، بدون هیچ درنگی دستهاش رو زیر زانو‌های ته یونگ گذاشت و اون رو بغل کرد.
ته یونگ دستهاش رو دور گردن جه هیون حلقه کرد، جه هیون برای چند لحظه به چشمهای جذاب و درشت دوست پسرش نگاه کرد و این بار اون شروع کننده‌ی بوسه ای طولانی مدت بود.
ته یونگ اونقدر لاغر و نحیف بود که جه هیون حس میکرد روی دستهاش یه تیکه پر بلند کرده، آروم آروم از پله‌ها بالا میرفت، لحظه‌ای دست از لب‌های قرمز و متورم شده‌ی ته یونگ کشید، و دقیقا اونجا بود که ته یونگ حس کرد بخاطر لمس شدن پوست سفید گردنش توسط لبهای داغ جه هیون، تمام بدنش یخ زده!
جه هیون به آرومی لبهاشو روی گردن ته یونگ حرکت میداد و بوسه‌های ریزی روی گردنش به جا میذاشت و کم کم این بوسه‌ها به گاز‌های کوچیکی از پوست سفید برفی لاغر اندامی که تو آغوشش بود تبدیل میشد، ته یونگ هیچ‌جوره توانایی این رو نداشت که جلوی خودش رو بگیره و ناله‌ای ازش شنیده نشه، و با گاز آرومی که جه هیون از لاله‌ی گوش ته یونگ گرفت، صدای ناله‌ی خفیف ته یونگ تو اتاق که یک فضای کاملا ساکت بود، پیچید.
جه هیون به آرومی ته یونگ رو، روی تخت گذاشت، جوری با ته یونگ رفتار میکرد که انگار اون یک عروسک نو و شکستنیه! و باید بهترین رفتار رو باهاش داشته باشه، نمیخواست هیچ گونه درد و سختی‌ای رو تو رابطه باهاش تجربه کنه، جه هیون فقط میخواست عشقش از این رابطه تا جای ممکن لذت ببره، به خودش فکر نمیکرد! در واقع اون فقط بهترین چیزهارو برای ته یونگ میخواست.
به آرومی روی ته یونگ خیمه زد و لبهاش رو آروم بوسید، تو چشمهای ترسیده‌ی عشقش خیره شد.
جه هیون: اگر نمیخوای...
ته یونگ نزاشت جه هیون به حرفش ادامه بده، دستهاش رو بالا آورد و روی دکمه‌های پیرهن چهارخونهی قرمز و مشکی جه هیون کشید و آروم آروم اونهارو یکی یکی باز کرد.
ته یونگ حس میکرد با افتادن این اتفاق چندین قدم به جه هیون نزدیک‌تر میشه، فقط نمیخواست جه هیون هیچ گونه کمبودی از بودن باهاش حس کنه، برای همین میخواست تمام خودش رو در اختیار جه هیون بذاره.
ته یونگ خودش رو به آرومی روی تخت بالاتر کشید و آخرین دکمه‌ی پیرهن جه هیون رو باز کرد و پیرهن از سرشونه‌های جه هیون لیز خورد و از تنش افتاد.
نمیدونست در مقابل دیدن بدن فوق العاده‌ی جه هیون باید چه واکنشی نشون بده، تنها کاری که میتونست بکنه این بود که دستهاش رو، روی عضله‌های ورزیده‌ی شکم عشقش بکشه، جه هیون لبخندی رو به ته یونگ زد و پیرهن سفید رنگ گشاد و نازکی که تن ته یونگ کرده بود رو به آسونی از تنش درآورد، نمیتونست از نگاه‌های خیره‌اش به بدن نحیف و پوست سفید دوست پسرش جلوگیری کنه، لبش رو با دندون گزید و بعد از چند لحظه این جه هیون بود که جای جای بدن ته یونگ رو بوسه بارون میکرد و از چیزی قافل نمیشد، و ته یونگ هم حسابی از خجالت قرمز شده بود و هرازگاهی بخاطر برخورد لبهای داغ جه هیون با نوک سینه‌اش ناله‌ی خفیفی از لذت سر میداد و باعث میشد جه هیون بیشتر دیوونه‌ی ادامه‌ی این رابطه بشه.
لبهای جه هیون هر لحظه پایین تر میرفتن تا لحظه ای که به شلوارک ته یونگ رسیدن، با رسیدن لبهای جه هیون به پایین شکمش، ته دلش یه حس خوب و یه حس بد داشت!
جه هیون سرش رو بالا آورد و همزمان که با کش شلوارک ته یونگ بازی میکرد گفت: هنوزم میتونیم ادامه‌اش ندیم!
ته یونگ به برآمدگی وسط پاهای جه هیون که حتی از روی شلوار گرم کن هم به خوبی واضح بود و از وضعیتش خبر میداد، اشاره کرد.
ته یونگ: حس میکنم... دیگه وقتی برای ادامه ندادنش نیست!
جه هیون بوسه‌ای روی لب ته یونگ زد: نمیخوام درد بکشی.
ته یونگ: فکر نمیکنم وقتی با عشقت باشی هیچ دردی احساس کنی!
جه هیون: پس یعنی مشکلی...
ته یونگ نزاشت ادامه بده: نه!
جه هیون لبخندی زد و دوباره لب ته یونگ رو بوسید و دستهاش که رو کش شلوارک ته یونگ مشغول بودن حالا در تلاش برای پایین کشیدنش بودن، و ته یونگ هم از خجالت فقط میخواست اون لحظه توی زمین غرق بشه.
جه هیون از روی لباس زیر ته یونگ هم میتونست حدس بزنه چه چیز کوچیکی اون زیر قایم شده، خنده‌اش گرفته بود ولی به یک لبخند کفایت کرد و لباس زیر ته یونگ رو پایین کشید و با دیدن عضو کوچیک و نیمه تحریک شده‌ی معشوقه‌اش لبخند شیرینی زد.
جه هیون: همه چیزت مثل خودت کوچیکه...
ته یونگ با شنیدن همچین حرفی از جه هیون، هجوم خون رو به صورتش رو از خجالت حس میکرد.
جه هیون سرش رو لای پاهای ته یونگ برد و شروع به بوسیدن و گازهای ریز گرفتن از ران سفید رنگ پای ته یونگ کرد، لبهاش لحظه به لحظه به نقطه ی حساس ته یونگ نزدیک تر میشدن و همین باعث میشد ته یونگ حس کنه داره از شدت لذت دیوونه میشه.
جه هیون میتونست حدس بزنه الان ته یونگ چه حالی داره و برای اینکه سختی‌ای بیشتر از این به عشقش نده، عضو کوچیک ته یونگ رو وارد دهنش کرد و شروع به مکیدنش کرد، که بلافاصله صدای ناله‌ی ته یونگ تو اتاق پیچید.
ته یونگ: آه... جه هیونا...
جه هیون سرعت مکیدن عضو ته یونگ رو بیشتر کرد تا بتونه صدای ناله‌های بیشتری از ته یونگ بشونه.
ته یونگ دستش رو تو موهای جه هیون برد: آه... این... خیلی... خوبه... آه...
جه هیون بیشتر از این ادامه نداد و سرش رو عقب کشید، ته یونگ با التماس به جه هیون نگاه میکرد، دلش نمیخواست به این زودی اون لذت وصف نشدنی تموم بشه.
ته یونگ با عجله دستش رو سمت کش شلوار جه هیون برد و سعی کرد تا شلوار جه هیون رو از پاش در بیاره، حالا که حسابی تحریک شده بود دیگه نمیتونست برای حس کردن عضو بزرگ جه هیون درون خودش حتی یک لحظه هم صبر کنه!
جه هیون لبخندی زد و به ته یونگ کمک کرد و شلوارش رو درآورد.
ته یونگ با بهت به برآمدگی‌ای که زیر لباس‌زیرجه هیون پنهان شده بود، خیره بود.
با لحن کیوت و ترسیده‌ای گفت: چرا اینقدر بزرگه؟!
جه هیون خنده ی آرومی کرد و دم گوش ته یونگ زمزمه‌ کرد: برای تو!
و لاله‌ی گوش ته یونگ رو آروم با زبونش لیس زد.
ته یونگ حسابی ازخجالت قرمز شده بود، ولی از طرفی هم نمیتونست غریزه‌ی خودش رو کنترل کنه، دستش رو برد سمت لباس زیر جه هیون و بعد از چند لحظه این ته یونگ بود که با چشمهایی درشت به اون عضو بزرگ روبه روش خیره بود، و فقط تو دلش وحشت زده بود از اینکه چجوری میتونه همچین چیزی رو توی خودش جا بده، جه هیون لبخند مهربونی به ته یونگ زد و لبهاش رو بوسید: اصلا نگران نباش... نمیزارم بهت سخت بگذره!
ته یونگ سرش رو به نشونه‌ی باشه تکون داد.
جه هیون آروم پاهای ته یونگ رو از هم فاصله داد و به ورودی تنگ ته یونگ خیره شد، میتونست به راحتی تصور کنه اون حفره‌ی تنگ و داغ چه لذتی بهش میده!
جه هیون انگشت اشاره‌اش رو سمت دهن ته یونگ برد و ته یونگ انگشتش رو براش خیس کرد، و جه هیون همون انگشتش رو آروم وارد ورودی ته کرد، ته یونگ آروم نالید، جه هیون کم کم تا آخر انگشتش رو وارد ته یونگ کرد و شروع کرد به حرکت دادنش، و همزمان با ریتم حرکت انگشتهاش ناله‌های خفیف ته یونگ به گوش میرسید و جه هیون رو بیشتر تحریک میکرد که کار اصلیش رو شروع کنه، اما میدونست ته یونگ دفعه‌ی اولشه و باید یکمی آماده بشه!
انگشت وسطش رو هم اضافه کرد و انگشتهاش رو درون ته یونگ به حرکت درآورد.
ته یونگ دستش رو، روی ملحفه‌ی تخت کشید: آی...
جه هیون دیگه صبر کردن براش ممکن نبود، انگشتهاش رو از ته یونگ بیرون کشید و بین پاهای ته یونگ نشست، دستهاش رو، روی کمر ته یونگ گذاشت و خم شد روی صورتش و گونه‌اش روبوسید: آماده‌ای عزیزم؟
ته یونگ با اینکه ته دلش ترس عجیبی بود ولی با گفتن آره‌ای نه چندان واضح، موافقت خودش رو اعلام کرد. جه هیون لبخندی زد و لب پایین ته یونگ رو مک محکمی زد و عضوش رو، روی ورودی ته یونگ تنظیم کرد، آروم سر عضوش رو وارد ته یونگ کرد که باعث شد جیغ بلند ته یونگ که تو دهن جه هیون زده شد به صورت نا‌واضحی شنیده بشه.
جه هیون سعی کرد با بوسیدن ته یونگ و نوزاش کردن بدنش حواس ته یونگ رو از دردی که بهش وارد میشه پرت کنه، آروم آروم عضوش رو وارد حفره‌ی تنگ و داغ ته یونگ کرد، توصیف لذتی که بهش وارد میشد سخت ترین کار بود، نفس عمیقی کشید و برای لحظه‌ای از بوسیدن ته یونگ دست کشید.
ته یونگ نالید: جه هیونا! خیلی بزرگه. .. آه...
جه هیون: ببخشید عشقم... الان بهش عادت میکنی...
ته یونگ دستهاش رو، روی شونه‌ی جه هیون گذاشت و پلکهاش رو، روی هم فشار داد: فکر نمیکردم... اینقدر... آه... درد داشته... باشه...
جه هیون بعد از اتمام جمله‌ی ته یونگ ضربه‌ی اولش رو تقریبا آروم زد که باعث شد ته یونگ جیغ بلندی بکشه، جه هیون فورا لبهاش رو بوسید و موهاش رونوازش کرد.
همزمان ضربه‌ی دوم رو زد و به مراتب سرعتش رو بیشتر کرد و ضربه‌هاش رو پشت سر هم درون بدن داغ ته یونگ کوبید.
ته یونگ با ریتم ضربه‌ها ناله میکرد و ملحفه‌ی تخت رو محکم با دستهاش گرفته بود.
جه هیون دستهاش رو آروم پایین برد و روی عضو ته یونگ گذاشت و شروع به مالیدنش کرد که باعث شد صدای ناله‌های از درد ته یونگ به ناله‌های از لذت تبدیل بشه، جه هیون هر لحظه از لحظه‌ی قبل بیشتر تحریک میشد و واقعا سخت ترین کار براش این بود که ضربه‌هاش رو به آرومی ادامه بده، میدونست ته یونگ هم کم کم به لذتش رسیده، محکم عضوش رو درون حفر‌ه‌ی فوق العاده تنگ ته یونگ میکوبید و صدای برخورد بدن‌هاشون به واضحی تو اتاق شنیده میشد، از شدت لذتی که داشت بهش وارد میشد گفت تقریبا به مرز دیوونگی رسیده بود و دیگه نمیتونست خودش رو کنترل کنه و با تمام توانی که داشت ضربه میزد، صدای ناله‌های از روی لذت ته یونگ که با ضربه‌ها هماهنگ شده بود، و صدای برخورد بدن‌هاشون تنها صداهایی بود که تو اتاق میپیچید.
حرکت دستهاش رو، روی عضو ته یونگ تند تر کرد، میتونست نبض زدن سر عضو ته یونگ رو با دستهاش حس کنه، بعد از چند دقیقه هردو با نالیدن اسم همدیگه به اوج رسیدن و ته یونگ توی دستای جه هیون و روی شکمش، و جه هیون درون ته یونگ خالی شد!
جه هیون خم شد روی صورت ته یونگ و لبش رو بوسید و دم گوشش زمزمه کرد: ممنونم عشقم... ببخشید... اگر...
ته یونگ نزاشت جه هیون ادامه بده و لبش رو بوسید و همونطور که از بیحالی تقریبا داشت خوابش میبرد گفت: نه... معذرت خواهی نکن... عالی بود!
و لبخند بی جونی به جه هیون زد.
جه هیون به آرومی خودش رو‌از ته یونگ بیرون کشید.
ته یونگ: آی... هنوزم دردناکه...
جه هیون لبخندی زد: دیگه از این به بعد باید بهش عادت کنی!
ته یونگ: اوهوم...
جه هیون چندتا دستمال از روی عسلی تخت برداشت و روی شکم و عضو ته یونگ، و همینطور دستهای خودش رو تمیز کرد.
کنار ته یونگ دراز کشید و اون رو تو بغلش کشید و پیشونیش رو بوسید: تو برام بهترینی!
ته یونگ لبخندی زد و سرش رو تو سینه‌ی جه هیون پنهان کرد، جه هیون ملحفه رو، روی خودشون کشید، روی موهای ته یونگ رو بوسید و گفت: خوب بخوابی!
***

LET HIM GO Season 1 / بزار اون بره فصل اول Donde viven las historias. Descúbrelo ahora