نیک همزمان که پانسمان پای زین و تموم میکنه، وسایلش و جمع میکنه و از جاش بلند میشهن: بهتره بیرون صحبت کنیم لیام
لیام با خستگی بدون اینکه اخماش از هم باز بشه، دستی به موهای نرم و بهم ریخته پسر غرق خوابش میکشه و پشت سر نیک از اتاق بیرون میاد
ن: ترسوندیش؟
بی مقدمه میپرسه و باعث میشه تا اون مرد
متعجب سمتش برگردهل: نه اصلا
ن: تبش کاملا عصبیه نمیدونم چه اتفاقی افتاده ولی بهت اطمینان میدم خیلی بد ترسیده
آروم در و میبنده و با لبخند رو به لیامی که اخماش و تو هم کشیده و کلافه است، ادامه میده..
ن: در ضمن وقتی دروغ میگی اینطوری سرت و به پایین تکون نده، خیلی ضایع است
ل: خب بابا
غر میزنه و کلافه دستی به موهاش میکشه پس نیک فرصت و غنیمت میشماره تا حرفی که میخواد و به زبون بیاره
ن: راستی..
کمی مکث میکنه و محافظه کارانه ادامه میده
ن: خبر نداشتم دوباره رفتی سراغ این پسر..
وقتی هیچ واکنشی از جانب لیام نصیبش نمیشه، سعی میکنه خودش و بی تفاوت نشون بده
ن: تعجب کردم وقتی گفتی اینجاست..
ل: خب؟
بدون اینکه نگاهش کنه، با بیتفاوتی به زبون میاره و اون مرد و مجبور میکنه تا رک و پوست کنده حرفش و بزنه
ن: ببینم لیام.. واقعا جفتشون خسته نشدین؟!
ن: هم تو هم مارک تا کی میخواین این مسخره بازیاتون و ادامه بدین؟
ل: حرف دهنت و بفهم نیک کارای من ربطی به اون عوضی نداره
ن: اما اینطور به نظر نمیاد
قدمی بهش نزدیک میشه و ادامه میده
ل: چون تو داری دقیقا روی چیزایی دست میذاری که اون میخواد
ل: داری میری رو اعصابم نیک تمومش کن
ل: انگار دارم با نایل حرف میزنم
زیرلب غر میزنه و بیحوصله ازش دورتر میشه
ن: من بخاطر خودت میگم
ل: لازم نکرده بخاطر من چیزی بگی
ل: اصلا خودت دو روزه کدوم گوری بودی؟ تمام شب و با تب و لرز و گریه هاش سر کردم
شاکی به زبون میاره و با طلبکاری بهش خیره میشه تا نیک تسلیم شده به حرف بیاد
ن: متاسفم خارج شهر بودم
YOU ARE READING
unforgettable [Z.M]
Fanfiction- میخوام کاری کنی همه چی و فراموش کنه بشه یه صفحه خالی از اون مرد فقط من و ببینه + این کار ریسکه ممکنه بیدار نشه یکم فک کن مرد تو میتونی همین حالا هم مال خودت کنیش - نه نمیشه هر کاری می کنم ازم می ترسه از وقتی اون آشغال بردش همه چیزش شده اون حتی ا...