25

1.2K 178 334
                                    

- خداوندگار ما روح اون مرد و همراه ارواح مومنان دیگه در آرامش قرار بده
آمین

ز: آمین

منتظر به چهره دوستش نگاه کرد

ز: پس بقیه اش کو؟!

- همین بود دیگه..

ز: بیشتر بلد نیستی؟! الان باید چیکار کنیم؟

- من خیلی کلیسا نمی رفتم زین همین هم به زور بلدم..

ز: بعدش؟

مصرانه پرسید و منتظر به اون مرد نگاه کرد

- خب.. الان به احترامش باید وایسیم و گلی که آوردیم و بذاریم جاییکه آروم گرفته

زین با دستش به دیوار کناری اشاره کرد

- ددی آخرین بار دو تا اتاق اونور تر خوابیده بود من نمیتونم برم اونجا در بسته است.. گل هم ندارم

- اشکال نداره همینکه براش دعا کردیم کافیه

ز: نه نیست ما هفت روزه که فقط براش دعا میکنیم..

- میخوای چیکار کنی؟

ز: میشه گل هم بیاری؟

مرد با لبخند نگاهی از پشت پنجره بهش انداخت

- باشه فردا موقع اومدن برات گل میارم

ز: نمیشه الان بیاری؟

- الان نمیشه کار دارم باید برم قول میدم فردا بازم بیام باشه؟

زین با ناراحتی سرش و پایین انداخت و دلخور از پنجره فاصله گرفت..

- کامان قرار نشد قهر کنی قول دادم فردا بازم بیام

ز: باشه

باشه آرومی که مشخص بود از سرناچاریه گفت و بی حرف دیگه ای روی زمین سخت دراز کشید دلخور از دور شدن اون مرد با زمزمه ای که فقط خودش شنید، حرف زد

- منتظر میشم تا فردا بشه

.
.

ن: میخوام تا وقتی برمیگردم همه قاب عکسای روی دیوارا رو جمع کرده باشی

ا: چشم قربان

ن: اگر هر چیزی راجع به مارک تو این خونه ببینم تو رو مقصر میدونم میفهمی که؟

ا: ولی آقای پین گفتن به چیزی دست نزنم

ن: نگران لیام نباش کاری که بهت گفتم و بکن

استلا متعجب نگاهش و به نایل دوخت

ا: ولی..

قبل از اینکه ادامه بده با نگاه  نایل حرفش و برید و با گفتن چشم کوتاهی به مساله خاتمه داد

ن: خوبه

چند قدم مونده تا در خروجی و طی کرد و استلا پشت سرش تا خروجی همراهیش کرد

unforgettable [Z.M]Where stories live. Discover now