متعجب و پرسشی به زین خیره میشه و زین دستپاچه سعی میکنه توضیح بده
ز: این.. چیزه.. افتاده بود تو...
آ: قربان مهمونتون الان رسیدن
به محض اینکه آنجل به بالای پلهها میرسه میگه و باعث میشه تا مکالمهشون قطع شه و حواسشون سمت اون زن پرت شه
ل: کدوم مهمون؟
وقتی آنجل برای گفتنش این پا و اون پا میکنه و به زین اشاره میکنه، لیام متوجه پسری که حالا پلهها رو بالا اومده و کنار آنجل وایساده میشه
دیدن پسری که به لطف لیام تو این دو هفته پاش به عمارت باز شده، بقدری حس بد و به وجود زین تزریق میکنه که با لبخند ساده اون پسر حس میکنه قلبش فشرده شده
ل: با اجازه کی اومدی تو عمارت من؟
تقریبا عصبی بهش میپره و قبل از اینکه زین بخواد ازش دور بشه، با دستش مانع میشه
- دفعه پیش خودتون برای آخر هفته رزرو کردین
حرفش کافیه تا زین عصبی دست لیام و کنار بزنه و اون باتپلاگ دم خرگوشی توی دستش و بکوبه تخت سینه لیام
ل: زییین
ز: برشدار لازمت میشه!
بدون اینکه حتی حاضر باشه تو چشمای لیام نگاه کنه، عصبی ازش دور میشه و با تنه محکمی به اون پسر از پلهها سمت اتاق خودش راهی میشه تا لیام به سرعت پشت سرش راه بیفته
- من.. من الان چیکار کنم قربان؟
لی: همین الان از خونه من گمشو بیرون
دادش طوریه که آنجل هم مثل اون پسر ترسیده از لیام فاصله میگیره
لی: زیییین
وقتی با در بسته اتاقش مواجه میشه، عصبی داد میزنه
لی: بیا بیرون کارت دارم
ز: از اینجا برو نمیخوام ببینمت میخوام بخوابم
لی: من چی بهت گفتم؟ حق نداری امشب تو اتاقت بخوابی
چند باری پشت سر هم در اتاقش و میکوبه
لی: عصبانیم نکن زین قبل اینکه با یدک بازش کنم خودت در و باز کن
حرفش کافیه تا زین دست از جویدن ناخنهاش برداره و مضطرب از در فاصله بگیره
لی: زود باش زین با صبر و تحمل من بازی نکن...
خودش و بغل میکنه و مضطرب پاهاش و تکون میده و درست از لحظهای که صدای لیام و نمیشنوه، با شناختی که از لیام داره نگرانتر به در خیره میشه
از وقتی برگشته خونه لیام کاملا همه چی از نظرش عجیب میاد حتی اتاق خودشه و حس میکنه که اون اتاق دیگه براش کوچیکه، از تخت گرفته تا کمد و وسایل بازی که از گذشته تو اون اتاق داشت و بیشتر برای همین قضیه است که اتاق لیام و به اتاق خودش ترجیح میده
YOU ARE READING
unforgettable [Z.M]
Fanfiction- میخوام کاری کنی همه چی و فراموش کنه بشه یه صفحه خالی از اون مرد فقط من و ببینه + این کار ریسکه ممکنه بیدار نشه یکم فک کن مرد تو میتونی همین حالا هم مال خودت کنیش - نه نمیشه هر کاری می کنم ازم می ترسه از وقتی اون آشغال بردش همه چیزش شده اون حتی ا...