29

1.1K 178 626
                                    

ز: کو؟ پس چرا من نمی بینمش.‌.!

درحالیکه کله اش و کرده بود تو کون اون بدبخت و با دقت بررسیش میکرد گفت

پ: هی عوضی برو عقب مگه نمی بینی درد دارم!

ز: دروغگو اینجا که هیچی دیده نمیشه..

پ: مگه استخون لگن بیرونه که دیده بشه احمق.. اون تو شکسته

ز: ولی استلا گفت فقط لب پَر شده!

پ: مغز فندقی اون فنجونه که لب پر میشه این کونه کون!

بدون اینکه لحظه ای چشماش و از کون اون بدبختی که از وقتی از بیمارستان برگشته بود درازکش به شکم روی تخت افتاده بود، برداره حرف زد

ز: یعنی شورت بپوشی درد میگیره؟

پ: چرا گم نمیشی اون ور؟ برو پی کارت بذار یکم بخوابم از وقتی اومدم قفلی زدی رو زخمای من صد رحمت به بیمارستان

ز: خب میخوام ترَکش و ببینم!

پ: میگم دیده نمیشه این صد بار.. فقط درد داره حالا میشه گورت و گم کنی؟

ز: تو اومدی اتاق من تو برو بیرون..

حق به جانب وایساد و دستاش و بهم قفل کرد و باعث شد پیتر کلافه دستاش و بکوبه تو سر خودش

پ: اصلا قبل اینکه من بیام تو این خونه چه غلطی میکردی برو همون کار و بکن بذار من بخوابم

گفت و با حرص ملافه ای که زین هر ده ثانیه یکبار کنار میزد تا زخمش و ببینه رو روی سرش کشید

ولی اون پسر بدون اینکه ذره ای ازش فاصله بگیره زبونش و بین دندوناش گیر انداخت و با تمرکز و دقت هرچه تمام، انگشت اشاره اش و عمودی  به لپ باسن کبود و بانداژدار پیتر برد، تا صحت ادعای ترک کون و آزمایش کنه!

پسره بیچاره درست وقتی که چشمای داغش بخاطر تاثیر قرصا  خواب عمیق و بهش نوید میداد، با حس سوزش ناگهانی و فرو رفتن تیزی توی لپ باسنش، با داد از جاش پرید و شوک زده خودش و به زمین انداخت...

صدای دادش به حدی بلند بود که باعث شد لیامی که در حال بستن در خروجی خونه بود، ترسیده سمت منشاء همیشگی صدا پا تند کنه....

به محض باز کردن در اتاق سر و صداها قطع شد و اون دو پسری که مثل دو تا بچه گربه درحال در حال چنگ انداختن بهم بودن، ترسیده درحالیکه آب دهنشون و با صدا قورت میدادن، بهش زل زدن

لیام با سوءظن قیافه اون دو تا رو از نظر گذروند...

تشخیص اینکه منشاء این اتفاق کار کدوم یکیشونه، ابدا کار سختی نبود!

با این وجود چندثانیه ای صبر کرد تا خودشون به حرف بیان

همینطور هم شد، چون درست همون لحظه پیتر با گریه سمتش رفت و بغلش کرد

unforgettable [Z.M]Where stories live. Discover now